-
زندگی ارزش ماندن دارد؟
سهشنبه 13 تیر 1385 19:28
دل خراب است ثمر از همه چیز به جز از بی خبری نیست که نیست . عمر رفته است و دگر هیچ و همین . روز مشغول درآمد ز چه رو ؟ شب بخوابم که چه گردد فردا ؟ درس از بهر چه خوانم شب و روز ؟ زحمت زندگی از بهر چه چیز ؟ زندگی ارزش ماندن دارد ؟ مرگ ؛ فریاد ؛ گذر از دم تیغ نیستی ؛ بی هنری ؛ هرزه گری ظلم ؛ تزویر ؛ دغل ؛ مکر و فریب بند ؛...
-
وقتی تنهایی :-(-<==<
سهشنبه 13 تیر 1385 12:53
وقتی تنهایی به غربت کلاغ سیاه دیوار روبرو وقتی نمیتوانی حرف دلت را بگویی وقتی حتی یک جفت گوش شنوا برای غمهایت نداری فریاد هم باری از دوشت بر نمیدارد گریه هم سبکت نمیکند و تو تنهایی همانگونه که آمده ای و خواهی رفت آنگاه یاد من باش تنهای همیشه من
-
پرنده ناز من ، نه مُرد نه موند
چهارشنبه 7 تیر 1385 15:08
پرنده ناز من نمرد اما پیش من هم نموند ؛ پر زد و رفت . و من سلام هیچکس رو نتونستم بهش برسونم . خبر خوب و بد . در ضمن ظاهرا دعای تو داره میگیره ، چون یه اتفاقاتی در حین افتادنه . دعای تو نه آرزوت تا ابد
-
به پرنده سلام برسون
یکشنبه 4 تیر 1385 20:13
دیروز بود که یکی از دوستای اینترنتیم از من خواست وقتی میرم کوه از طرف اون به یه پرنده سلام برسونم . گذشت و تو فکرش بودم ؛ عصری داشتم رکاب میزدم و با سرعت تو چارباغ میرفتم که یهو دیدم یه چیزی رو زمین افتاده صاف جلوی تایر چرخم . فرمونو تابوندمو از کنارش به سرعت رد شدم ؛ چند متری که رد شدم اما تازه فهمیدم که اون یه پرنده...
-
انتظار
یکشنبه 4 تیر 1385 15:34
یکی که خیلی دوستش دارم از من خواسته بود یه بار که رفتم کوه سلامشو به یه پرنده برسونم . آخه اونم مثه من دیوونه است . حالا یه جریانی پیش اومد که میخوام اینجا بنویسم و اون و شما بخونین اما فعلا وقت ندارم و شما و اون باید یه کم صبر کنین . بد دردیه انتظار و صبر حالا یه کم بکش من سر قولم هستم همین امروز برات مینویسم
-
زندگی به چه قیمت؟
جمعه 2 تیر 1385 21:13
بهار هم رفت مثل زمستون ٬ مثل پاییز ٬ مثل عمر من ٬ مثل عمر تو . تابستون اومد مثل نوروز ٬ مثل باران ٬ مثل ابر . این هم میره همونطور که اون رفت و من و تو میمونیم . اما نه ٬ من و تو هم میریم و .......... باید رفت انگار چه زندگیه بیهوده ای ٬ از نیستی با پوچ بسوی هیچ . برای چه زندگی کنیم ؟ ٬ که چه ؟ ٬ هدف چیست ٬ وقتی همه...
-
خالی مانند ذهن من سفید مانند قلب تو !!!
پنجشنبه 1 تیر 1385 10:36
-
افتخار
شنبه 27 خرداد 1385 10:38
همین الآن که دارم مینویسم استاد محمود فرشچیان تو مدرسه چهارباغ اصفهان در حال گشت و گذاره . البته گشت و گذار خالی که نه ٬ در واقع ساخت یک فیلم نیمه مستند درباره مدرسه چهارباغ . حرف من اما چیزه دیگه ایه ٬ اونم اینکه چطور یه نفر انسان میتونه افتخاره یه سرزمین باشه . یکی عین من و تو ٬ نه از تو آسمونا اومده ٬ نه از زیر...
-
من بدم ؟ من خوبم ؟
چهارشنبه 10 خرداد 1385 17:57
نادانسته های من به اندازه ی همه است و دانشم به وسعت هیچ . اما یک سوال همواره ذهنم را مشغول داشته و آن .... من خوبم ؟ من بدم ؟ تو نظرت راجع به من چیه ؟ فکر میکنی من کی هستم ؟ من هستم این را می فهمم . هر چند گاهی در آن هم شک میکنم اما .... هر وقت میخواهم بنویسم قلم میخشکد و دستم نمی جنبد ٬ بگذریم . من با همه وجود و...
-
این خود زندگیه
شنبه 6 خرداد 1385 10:20
خوابیدی رو یه تیکه سنگ که معلوم نیست از کدوم تیکه ی دل پر درد این کوه کنده شده ٬ چشماتو بستی و فقط داری گوش میدی . شُر شُر شُر ٬ وُو وُو وُو فقط همین و همین. احساس میکنی داری از زمین بلند میشی ٬ آروم آروم . انگار دستی زیر کمرتو گرفته و داره میکشدت به سمت بالا . کم کم دستات و پاهات هم از زمین بلند میشه و حالا دیگه...
-
می بارد
پنجشنبه 4 خرداد 1385 01:43
باران می بارد و می بارد باران ٬ منم باز با تنهایی خودم باران می بارد و خیس خواهد کرد درختان را و آنهایی که زیر درختان پناه می جویند . باران می بارد و خیس خواهد کرد خیابانها را و آنها که در خیابان میخوابند . باران می بارد و با خود خواهد برد کارتنها را و شاید کارتن خوابها را باران می بارد و من دوباره .... دوباره و...
-
جهان زیباست
دوشنبه 1 خرداد 1385 13:28
جهان زیباست وزندگی زیباتر از زیباترین و مرگ از آن هم زیباتر برای من که بارها حس مرگ را داشته ام و تا مرزهای آن پیش رفته ام . مرگ را حس کن و زیستن را آنرا لمس کن ببو بنوش ببین بشنو همه چیز زیباست اگر زشت میبینی چشمها را باید شست جور دیگر باید دید
-
تو خدا نیستی
پنجشنبه 28 اردیبهشت 1385 18:45
هر راهی بهتر از بیراهیه مگه اونی که دنباله بهترین راهه که به همه رهروها شرف داره .............. ............. اونا خیلی از من و تو بهترن ٬ ظاهربین نباش ٬ تو کوچکتر از اونی که بخوای سرنوشت آدما رو تعیین کنی . ............. به جای خدا حرف نزن ٬ به جای اون فکر نکن ٬ و از طرف اون تصمیم نگیر . آخه تو که خدا نیستی . تو خدا...
-
شیرکوه
شنبه 23 اردیبهشت 1385 17:41
قدمهایت یکی پس از دیگری تو را به پیش میرانند و در این میان تو می نگری ؛ می نگری به آنچه در گفتار نمیگنجد و حتی حافظه هم یارای نگهداریش را ندارد ؛ و قدم بر میداری . باز و باز هم قدم بر میداری و چوبدستی ات را هر لحظه جهانی نو در آغوش میگیرد و صدایی نو ، که از آن میخیزد به یادبود آشنایی و سپس جداییش . پیشتر که میروی و...
-
نکات جالب کوهنوردی
چهارشنبه 20 اردیبهشت 1385 13:26
جوکواره هایی جدی پیرامون کوهنوردی h ttp://www.kolahzard.persianblog.com/
-
دعوت از دوستان
چهارشنبه 20 اردیبهشت 1385 13:13
این هفته هم سه شنبه زدیم به کوه. سه چهار ساعتی سنگ کار کردیم و جدا کلی لذت بردیم. بگذریم ؛ بچه ها اصرار دارند که تو وبلاگ بگم اگه کسی بخواد میتونه با ما بیاد سنگ کار کنه (صخره نوردی ) ، آخه آموزش هم داریم توی گروهمون . در ضمن وسایل هم در اختیار بچه ها میذاریم .
-
آنگاه طبیعت رام تو میشود
چهارشنبه 20 اردیبهشت 1385 12:05
آنگاه که آرام در دل کوه پیش میروی و دراین میان مراقبی که گیاهی یا حیوانی زیر پایت نماند . آنگاه که صدا فقط صدای قدمهای توست و نفسهایت ؛ و دیگر هیچ جز طبیعت . مکانهایی را می پیمایی که شاید دیگر هیچگاه بر آنها گذر نکنی ؛ نه آن خیابانهای مکرر هر روزه . همه چیز ثابت و مشخص است و در عین حال ناگهانی و متغیر . در مقابلت...
-
نشد برم
چهارشنبه 20 اردیبهشت 1385 11:16
بعضی وقتا که فکر میکنی همه کاراتو تنظیم کردی و برنامه ریزی شده داری به سمت هدفت پیش میری ناگهان یه اتفاق کوچیک همه اون برنامه هاتو به هم میریزه و اونوقته که فکر میکنی روزگار بده و هیچی رو حساب و کتاب نیست اما واقعیت چیزه دیگه ایه . واقعیت اینه که دنیا روی برنامه ریزی و موبه مو طبق برنامه پیش میره ولی ما نمیدونیم...
-
فعلا
یکشنبه 17 اردیبهشت 1385 09:24
خیلی حرفای جالب دارم اما فعلا یه دوستام دم در منتظره . داریم میریم سفر یکی دو هفته ای تا بعد فعلا
-
روز تولد من
چهارشنبه 23 فروردین 1385 22:21
به دنیا آمدم ، خواسته یا ناخواسته ، اما آنچه هست ؛ من هستم . به دنیا آمدم با هوش یا کَندذهن ؛ زشت یا زیبا ؛ فقیر یا ثروتمند ، اما آنچه هست ؛ من هستم . به دنیا آمدن دست ما هست یا نیست اهمیت ندارد ؛ زندگی کردن در دستان ماست. به دنیا آمدم چون باید میآمدم ، و هستم چون باید باشم . راه من تنها زندگی کردن است ، همین و بس ....
-
هیچی
دوشنبه 14 فروردین 1385 16:16
خیلی حرفا دارم اما فعلا هیچی
-
روز طبیعت
یکشنبه 13 فروردین 1385 17:54
امروز شبکه خلوت است همانگونه که خیابانها و شهر . و من جولان میدهم . روز طبیعت برای شما چون روزهای دیگر مال من است
-
سرخ ماهی کوچولو
یکشنبه 13 فروردین 1385 17:51
یک سوال ازت دارم ، آره با خودتم ، خود ِ خود ِ تو دیدی ، حتما دیدی که هفت سین میچینن ، من و تو و همه سین و سین و سین ، و این تنها چیزیست که تقریبا ً همه ما بدون کم و کاست تو اون مشترکیم و دعوا و ادعا نداریم ، در هر صورت ، سینهای هفت سین رو بچسب . تو این وسط نمیدونم ماهی سرخ ِ قشنگ و کوچولو چکارست . میم و ماهی چیکار...
-
جنون فصلی
یکشنبه 13 فروردین 1385 17:49
مرا ببخشایید اگر ، اصلا ً دست خودم نیست . مرا ببخشایید اگر ، آخر نمیتوانم نگویم و اگر اینجا هم نگویم پس کجا ؟ مرا ببخشایید اگر ، رهایش کن . دوستان میگویند : چه با حال ، مثه دخترا . بعضیاشون : جمع کن این مسخره بازیا رو . یا ، یا ، یا چیزهای دیگر اما ، از اختیارم خارج است این . نمیدانم شاید چون متولد فروردینم ، یا...
-
بهار
یکشنبه 13 فروردین 1385 17:47
بازهم زمستان نفسهای آخرش را کشید و چه با حسرت هم کشید باز هم بیدهای مجنون ِ بهار زودتر از همه به پیشوازش رفتند و پرستوها اولین میهمانانش بازهم دنگ ، دنگ ، دنگ ، آغاز سال یکهزار و... باز هم تبریک گفتیم ، لباس نو پوشیدیم ، دید و بازدید و دیگر و دیگر مسافرت رفتیم یا نه ، عیدی گرفتیم یا نه ، سیزده را به در کردیم یا نه ،...
-
آخرین یادداشت ۸۴
دوشنبه 29 اسفند 1384 08:20
امروز صبح به سرم زد که طلوع آخرین روز سال ۸۴ رو ببینم واسه همینم با هر ضرب و زوری بود لباس تن کردمو زدم بیرون . به سی و سه پل که رسیدم خورشید به بزرگیه یه سینی بود یا بزرگتر ٬ رفتمو تو یکی از دهنه هاش نشستم و . نشستم و ٬ فکر کردم و نگاه . نگاه کردم به طلایی موج صبحگاهی و پولک زری آب ٬ گویی من ثابتمو همه چیز از اطرافم...
-
اینم هدیه عیدم به تو
سهشنبه 23 اسفند 1384 14:11
-
احساس زندگی
جمعه 19 اسفند 1384 07:43
وقتی رو یه تیکه سنگ ٬ کنار آتیش نشستی و پشت دادی به کوه . وقتی آروم و بی خیال ٬ قاشق ٬ قاشق ٬ غذاتو میخوری . وقتی یه فنجون چای داغ نوش جون میکنی . وقتی با چاقوی کمریت روی یه تیکه چوب خشک ٬کنده کاری میکنی . یا وقتی قلم به دست گرفتی و داری مینویسی ...... آره ٬ اونجاییکه فقط خودتی و خدات و طبیعت . و صدا فقط صدای شرشر آب...
-
حادثه سقوط کوهنوردان در دنا
سهشنبه 16 اسفند 1384 11:46
باز هم یک حادثه دیگر باعث غم و اندوه کوهنوردان و طبیعت گردان شد . اینبار سقوط سه کوهنورد از اصفهان ( یک مرد و دو زن ) در ارتفاعات دنا ( البته همه اصفهانی نبوده اند ) . اما به راستی این حوادث چرا و چگونه جان ورزشکاران را میگیرد؟ با کمی دقت میتوان دریافت که اکثر حوادث و اتفاقات ناگوار در عرصه های مختلف زندگی به عملکرد...
-
صدای طبیعت
یکشنبه 30 بهمن 1384 07:32
تصور کن اگه حتی تصور کردنش سخته !!! با صدای جیک جیک گیجشککان نشسته بر سبز جامه ی جنگل آرام آرام چشم میگشایی ٬ آسمان از لابلای برگها و شاخهای درختان سرک میکشد و تو محو آنی . شر شر آب دعوتت میکند که دست و روی بشویی و صبحانه ای که تا بحال نخورده ای . چند کیلومتری آنطرفتر آبشاریست که می غرد اما نوایش زیباست بهشتیست و باز...