ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
امروز تاریخ اولین نوشتهام را که نگاه کردم
ترسی مبهم وجودم را فرا گرفت
ترسی که ریشه میدواند
تا عمق وجود
۱۳ سال
به همین راحتی!
امروز 93/3/3 است
روز آزادسازی خرمشهر
کاشکی دلم دوباره حرفهایش را با من در میان بگذارد.
روز فتح مبارک.
دلم تنگ شده برای خودم
اون خودی که سوار چرخ میشد و میزد به جادهها
همون خودی که کوله میانداخت پشتش و چندین روز توی کوه زندگی میکرد
خودی که برای رسیدن به یک گیره بالاتر توی دیواره صخره بارها تلاش میکرد و سقوط میکرد
دلم برای خودم که از دیدن طبیعت خدا مست میشد
و صدای خدا رو میشنید تنگ شده...
دیروز سر راه یه خانم و آقای روستایی رو سوار کردم
زبونشون ترکی بود و به سختی قارسی صحبت می کردند
سنشون حدود 40 سال بود و از ظاهرشون پیدا بود خیلی سختی کشیدهاند
بین راه و نزدیک پلیس راه مرد به خانمش یه چیزی گفت و هردو به هم نگاه کردند
یک لحظه نگاهم توی آینه به اونها افتاد
باور کنید
توی هیچ فیلمی
هیچ بازیگری
مثل این زن و شوهر
نمی تونند عاشقانه به هم نگاه کنند.
سالگرد تولدم
به کوه رفتم
در پای لاله واژگون آرمیدم
و از پس آن
قلل سفیدپوش و سر به فلک کشیده دنا را نگریستم
آسمانی آبی تر از هرچه دیده ای
و تولدی که مبارک است
شاهینی بر فراز آسمان
عقابی که بالهایش را آن بالاها گشوده
و بچه جغدی نشسته بر تابلوی کنار جاده
کوهها و برف
و آسمان آبی خالص
خدایا چه کردهام که لایق این همه زیبایی توام؟