ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
سال 90
سال خوبی بود
هرچند پدربزرگم فوت شد
و خاله ام
هرچند همانم که بودم
بی رشد
اما بسیار
تجربه آموختم
با انسانهایی بزرگ آشنا شدم
و شادم
چون همیشه
وقتی انسانهایی از جنس آب را می بینی
نظریه سنگ بودن همه نقض می شود
و آسمان آبی
می شود پدرت
زمین
مادرت
خدا
مهربانترین دوستت
درس
کنکور
دانشگاه
ورزش
کار
ازدواج
بچه
قدرت
ثروت
شهرت
آنقدر پیله می تنیم
که من
هرگز پرواز نیاموزد
و حتی نفهمد که بال دارد
دگردیسی ناتمام
کرم ماندن است
و در پیله گندیدن
یا خشک شدن
آنقدر کار هست
که فرصتی نیست
برای زندگی
شور بال گشودن
.
.
.
نوبت تو
دروازه گشوده
هنوز ناآشنا
هنوز غریب
بازیچه ها می ماند
تویی که جاویدی
من است که می ماند
گاهی بایست
سرت را بالا بگیر
نفس عمیقی بکش
خوب نگاه کن
بیاندیش
و اگر لازم بود
به راهت ادامه بده.
وقتی
یک قصه را
برای هزارمین مرتبه می خوانی
لااقل برای چندمین بار
آنگونه که
ورق ورقش را
با شماره صفحه ازبری
به شخصیت اول
در صفحه اول
می گویی
صفحه آخر
این است و آن
او اما
همچون همه دفعه های قبل
می گوید
نه اشتباه می کنی
من با بقیه فرق دارم
و داستان را باز می خوانی
اما باز هم آخرش همان است
و شخصیت اول
همان شخصیت قبلی است
و همان پایان غم انگیز
و بازهم راوی مقصر است