بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد
بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

سال 90

سال 90

سال خوبی بود

هرچند پدربزرگم فوت شد

و خاله ام

هرچند همانم که بودم

بی رشد

اما بسیار

تجربه آموختم

با انسانهایی بزرگ آشنا شدم

و شادم

چون همیشه


انسانهایی از جنس آب

وقتی انسانهایی از جنس آب را می بینی

نظریه سنگ بودن همه نقض می شود

و آسمان آبی

می شود پدرت

زمین

مادرت

خدا

مهربانترین دوستت

یاد غبارگرفته

هیچ چیز همیشگی نیست اما

یادها همیشه می مانند

حتی اگر

خروارها غبار روی آنرا پوشانده باشد

مقصرجویی

مشکل که آمد

بدترین راه حل

جستن مقصر است

قبل از علاج مشکل

حتی اگر به ظاهر بی علاج باشد

فرصت زندگی

درس

کنکور

دانشگاه

ورزش

کار

ازدواج

بچه

قدرت

ثروت

شهرت

آنقدر پیله می تنیم

که من

هرگز پرواز نیاموزد

و حتی نفهمد که بال دارد

دگردیسی ناتمام

کرم ماندن است

و در پیله گندیدن

یا خشک شدن

آنقدر کار هست

که فرصتی نیست

برای زندگی

شور بال گشودن

.

.

.

نوبت تو

دروازه گشوده

هنوز ناآشنا

هنوز غریب

بازیچه ها می ماند

تویی که جاویدی

من است که می ماند

رفتن به کجا؟

گاهی بایست

سرت را بالا بگیر

نفس عمیقی بکش

خوب نگاه کن

بیاندیش

و اگر لازم بود

به راهت ادامه بده.

نه، اشتباه می کنی! من با بقیه فرق دارم

وقتی

یک قصه را

برای هزارمین مرتبه می خوانی

لااقل برای چندمین بار

آنگونه که 

ورق ورقش را

با شماره صفحه ازبری

به شخصیت اول

در صفحه اول

می گویی

صفحه آخر

این است و آن

او اما

همچون همه دفعه های قبل

می گوید

نه اشتباه می کنی

من با بقیه فرق دارم

و داستان را باز می خوانی

اما باز هم آخرش همان است

و شخصیت اول

همان شخصیت قبلی است

و همان پایان غم انگیز

و بازهم راوی مقصر است

وقت پر

افسردگی

کسالت

خستگی

فعلا برایتان وقت ندارم.

هنوز مشغول نوبت خویشم.

وظیفه؟!