ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
همین الآن که دارم مینویسم استاد محمود فرشچیان تو مدرسه چهارباغ اصفهان در حال گشت و گذاره .
البته گشت و گذار خالی که نه ٬ در واقع ساخت یک فیلم نیمه مستند درباره مدرسه چهارباغ .
حرف من اما چیزه دیگه ایه ٬ اونم اینکه چطور یه نفر انسان میتونه افتخاره یه سرزمین باشه .
یکی عین من و تو ٬ نه از تو آسمونا اومده ٬ نه از زیر زمین .
نفس کشیده تو همون هوایی که من و تو ٬ راه رفته تو همون کوچه هایی که من و تو و بوده و هست همون طوری که من و تو .
اما اون افتخار این سرزمین و من و تو ؟
ما هم میتونیم اما .
من و تو .
نادانسته های من به اندازه ی همه است و دانشم به وسعت هیچ .
اما یک سوال همواره ذهنم را مشغول داشته و آن ....
من خوبم ؟ من بدم ؟ تو نظرت راجع به من چیه ؟ فکر میکنی من کی هستم ؟
من هستم این را می فهمم . هر چند گاهی در آن هم شک میکنم اما ....
هر وقت میخواهم بنویسم قلم میخشکد و دستم نمی جنبد ٬ بگذریم .
من با همه وجود و قابلیتها ٬ من با همه غمها و اندوهها ٬ من با همه داشتها و نداشتها ٬ من منم اما ....
اولین بار هر کسی با من آشنا میشود میگوید : من فکر میکردم آدم بیخود و بدی باشی اما ....
میگوید به نظر خشن و بی روح میآمدی اما ...
میگوید و میگوید و هزاران بدتر از این میگوید .
ولی سوال من اینست
چرا ؟
دل ٬ دیده ٬ ظاهر ٬ باطن ٬ عشق ٬ نفرت ٬ محبت ٬ دشمنی ٬ سطح ٬ عمق ٬ فاصله ٬ نزدیکی ٬ خدا ٬ من .......
خوابیدی رو یه تیکه سنگ که معلوم نیست از کدوم تیکه ی دل پر درد این کوه کنده شده ٬ چشماتو بستی و فقط داری گوش میدی .
شُر شُر شُر ٬ وُو وُو وُو فقط همین و همین.
احساس میکنی داری از زمین بلند میشی ٬ آروم آروم .
انگار دستی زیر کمرتو گرفته و داره میکشدت به سمت بالا .
کم کم دستات و پاهات هم از زمین بلند میشه و حالا دیگه کاملا توی فضا معلقی .
وای که چه حس خوبی داره .
یهو حس میکنی یکی بهت خیره شده ٬ درست ذل زده به تو ٬ چشماتو وا میکنی ٬ حدست درسته ٬ یه پرنده است ٬ چند متری بالاتر رو دیواره ی کوه نشسته و ذل زده تو چشات ٬ و چقدر خوشگله .
نیگاهش میکنی اونهم همینطور .
هنوز چشمات به چشماشه و صدای آب و باد که ....
این خود ِ زندگیه .
باران می بارد و می بارد باران ٬ منم باز با تنهایی خودم
باران می بارد و خیس خواهد کرد درختان را و آنهایی که زیر درختان پناه می جویند .
باران می بارد و خیس خواهد کرد خیابانها را و آنها که در خیابان میخوابند .
باران می بارد و با خود خواهد برد کارتنها را و شاید کارتن خوابها را
باران می بارد و من دوباره ....
دوباره و دوباره و دوباره
جهان زیباست
وزندگی
زیباتر از زیباترین
و مرگ از آن هم زیباتر
برای من که بارها حس مرگ را داشته ام و تا مرزهای آن پیش رفته ام .
مرگ را حس کن و زیستن را
آنرا لمس کن
ببو
بنوش
ببین
بشنو
همه چیز زیباست
اگر زشت میبینی
چشمها را باید شست جور دیگر باید دید