بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد
بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

رزمنده جنگ جهانی سوم

در پشت خاکریزی می‌جنگیدیم 

دشمن قوی بود اما 

در برابر ما 

توان پیشروی نداشت 

نگاهی به سمت راستم انداختم 

رزمنده‌ای آنجا بود 

با سربندی سرخ 

و چند خراش روی صورتش 

خیلی مردانه می‌جنگید 

آنقدر که رزم مرا 

در چشمها  

بی‌مقدار می‌کرد 

باز به مقابل خیره شدم 

و آتش گشودم 

اما فکر رزمنده دلیر  

آزارم می‌داد 

دوباره نگاهش کردم 

به ناچار برخاستم 

آرام رفتم 

و با قنداق اسلحه   

از پشت به سرش کوبیدم 

نقش زمین شد 

و دیگر تکان نخورد  

باز برگشتم  

و شروع کردم به مبارزه با دشمن روبرو

روزهای دیگر هم هربار  

کسی را از میدان به در می‌کردم 

و بدین‌گونه 

همواره دلیرترین مرد میدان رزم  

من بودم 

ولی نمی‌دانم چرا 

دشمن کم‌کم نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد 

و حتی هنوز 

پس از سالها 

که در این بیابان سوزان  

تشنه و سرگردانم 

نفهمیده‌ام 

چه شد که تانکهای دشمن  

از خاکریز گذشتند 

و زیر شنی‌هایشان مرا له کردند

خارکن

گوسفند گوسفند است
اما
تا وقتی که در علفزار
هرز می‌چرد
وقتی قدم به راه نهاد
چون فهمید چریدن
همه چیز نیست
 متعهد به غیر هوی شد
و اعتماد به نفس نکرد
آنگاه که برای راه خویش جنگید 

و خواست آینه درون سینه‌اش 

تنها روبه نور باشد
باید خار را
خلاف مسیر تیغش برکند
و می‌شود
خارکن

خنده به حضرت ماما

نمی‌دانم 

در لحظه مرگ 

آنگاه که حضرت ماما 

چشم در چشمانم دوخت

می‌توانم بخندم 

و تولدم را نیز  

همچون تمام لحظه‌های  

به ظاهر جدی زندگیم 

به شوخی بگیرم

و خداوند از فرشتگان داناتر بود

بسوزانید

هم را بدرید

درختان را از ریشه برکنید

و خانه بسازید

اگر نشد لااقل ویلایی

حتی یک درخت کمتر

یعنی اکسیژن کمتر

بتارانید

عربده بکشید

آنقدر که بلبلها لال شوند

لاکپشت‌ها کر

همه زمین را آسفالت کنید

سقفها را ایزوگام

دیوارها را سنگ

جایی برای سنجابها و خارپشتها باقی نگذارید

و همه خزندگان زشت را بکشید

تا موشها همه چیز را بجوند

بر همه رودهای زمین سد بزنید

و دریاچه‌های پایین دست را بخشکانید

به جای همه قناتهایی که خشکاندید

چاه عمیق بزنید

سفره‌ها را خالی کنید

از نوک دماوند آب بکشید برای تهران

از نوک کی۲ برای مشایخ کویت

و از نوک اورست برای اسرائیل

آب بنوشید

آب بریزید

آب را آلوده کنید

با پاک کننده‌هایی که قرار است

ما را بهداشتی کند

یا هر چیز در دسترس دیگر

می‌توانید نفت بریزید

مثل آمریکا

و بگذارید همه خلیج را بگیرد

یا جیوه

مثل پالایشگاههای سربندر

بجنگید

بمب بسازید

اتمی یا هیدروژنی بهتر است

شیمیایی و میکروبی هم بد نیست

و همه را بدهید به آمریکا و اسرائیل

تا به آمارشان اضافه کنند

زیرا بقیه‎تان جرأت شلیکشان را ندارید

تا درختان را به کین بی سر کنند

و آسانتر از آن

انسانها را

همه را بکشند

یا اگر هنوز فرصتش پیش نیامده

در صحرا و دریا آزمایششان کنند

غزه جای کوچکی است

همه آسیا و آفریقا را محاصره کنید

دارو بسازید

که به جای سلامتی مرض بیاورد

دردهای ساده را مزمن کند

و انسان را گیاه

غذا بخورید

آشغالهایی

که درونتان را منهدم کند

و از چاقی یا لاغری بمیرید

سیری یا گرسنگی

از بلندترین قلل جهان

تا عمق اقیانوسها

و مرکز آمازون

همه جا را با پلاستیک تزئین کنید

کیسه و بطری فرقی ندارد

هر دو زیباست

روزانه حداقل 4 ساعت

خودرو شخصی سوار شوید

اگر ایرانی باشد بهتر است

حتی اگر نمی خواهید از سبزی فروش سر کوچه نیم کیلو خیار بخرید

ماشین را روشن کنید

و بگذارید در پارکینگ دود کند

کارخانه بسازید

ترجیحا در مسیر باد

که آلودگیش هدر نرود

برسد به مردم شهر

مثل اصفهان و ذوب‎آهن و سیمان و فولادش

به آمریکا بگویید بگذارد آتش جنگلهای کانزاس

همه جنگلهای قاره آمریکا را بگیرد

تا بقیه لایه ازن که با دود صنعتش هنوز از بین نرفته

با آتش از بین برود

آی مردم عالم

مسلمان و مسیحی و یهودی و همه

نابود کنید همه چیز را

جهانتان را با نخی

به شعاع چند متر

و به مرکز خود

رسم کنید

و آنطرفتر را سیاه کنید

لجن مالتر از درونتان

و همه مطمئن باشید بر حقید

و راهتان درست است

چون راه شماست

و پدرانتان

.

.

.

اینگونه نسل منحوس و ناهمگون بشر

زودتر منقرض خواهد شد

و طبیعت پس از چندین ملیون سال

لکه ننگ بشریت را پاک خواهد کرد

و باز خواهد زیست

آسوده و هماهنگ

اگر حیوانی می‎درد

چون باید

و از روی قانون

نه زیاده‎خواهی 

و پستی

راستی فرشته‎ها چقدر دانا بودند

.

.

.

آنچه باعث ماندن من است

آمدن اویی است

که اگر نبود

انتها نیست بود

همچون حال

و همچون افق

تیره

تنها دلیل بودنم

فجر صادقی است

که پس از فجرهای کاذب

پیام‎آوران دروغ صلح و آرامش

و هدیه کنندگان سیاهی عمیق‎تر

آسمان را بار دیگر خواهد گشود

و پرده تاریکی را برای همیشه پس خواهد زد

هرچند پوچان

با تمام وجود می‎کوشند نیاید

و ظهور صغرای انقلاب

به ظهور کبری نپیوندد

اما

خداوند اراده فرموده

نورش را کامل نماید

حتی اگر کافران را ناخوش آید

و خداوند از فرشتگان داناتر بود

مردگان واجد علائم حیات

انسان را ۳چیز می‌کشد

پیش از آنکه مرده باشد

ظلم

ناآگاهی

ضعفهای درونی

معرفی سایت شبهه

سلام

بالاخره یک سایت به درد بخور درباره شبهات دینی توی این جهان مجازی پیدا شد آن هم به صورت چندزبانه! 

نکته جالب در مورد این سایت دسته بندی موضوعات و شمول همه زمینه های مربوط به شبهات حتی شبهات عرفانی و سیاسی و اقتصادی است.

البته سایت هنوز نوپاست اما در همین مدت کم خوب درخشیده!

توی این مطلب می‌خواستم این سایت را به شما معرفی کنم اما بهتر دیدم تنها یکی از شبهات مطرح شده و پاسخ سایت را بخوانید تا باور کنید این سایت واقعا متفاوت ایجاد شده است و من هم هیچ مطلب دیگری اضافه نکنم.

آدرس سایت را آخر مطلب گذاشتم.



بسمه تعالی

با ارسال متن ذیل از طریق ایمیل برای ما دانشجویان، مدعی‌اند که تمامی ماجرای کربلا و عاشورا دروغ است(؟!) از شما خواهش می‌کنم که پاسخ آنها را هر چه سریع‌تر ارسال نمایید تا در اختیار سایرین نیز قرار دهیم.

ملاحظه: نظر به این که متن ایمیل ارسالی به دانشجویان، [طبق اخلاق متعارف مخالفان] همراه با اهانت، بی‌ادبی و گستاخی است، جملات زشت حذف و با چند نقطه مشخص گردیده است که البته همه جملات سخیف است.

ش: در این پست می خواهم به بیان چند نمونه از افسانههای معروف و البته تامل برانگیز روز عاشورا بپردازم. نخست در مورد بی آبی ، وضعیت بیابانی و عطش حسین و یارانش: همانطور که می‌دانید جنگی که در روز عاشورا رخ داده در نزدیکی رود فرات بوده. در هیچ کجای کره زمین نمی توانید سرزمینی در کنار یک رود را بیابید که صحرا و بیابان بی آب و علف باشد، مگر رودی که از میان کوهستان می گذرد. همه در درازای تحصیلمان خواندهایم که در کنار رودخانه ها جلگه و زمین های حاصل خیز به وجود می آید. واقعیت این است که اطراف فرات را نیز مانند سایر رودخانه ها، جلگه ها و زمین های حاصل خیز تشکیل میدهد و کربلا نیز سرزمینی سرسبز است. از آن گذشته در چنین مناطقی به دلیل نزدیکی به رودخانه بستر زیرین زمین را سفره های پهناور آبی تشکیل می دهد و دست رسی به آب آسان تر از آن چیزیست که به ذهن می رسید. تنها با کندن 4 یا 5 متر از زمین می توان به آب رسید. در منطقه اهواز یکی از مشکلات ساخت و ساز همین سفره های زیرزمینی است که کاملا زیر شهر با فرا گرفتهاند. آیا 72 نفر نتوانسته اند یک گودال 4 متری حفر کنند؟

از طرفی بر طبق گفتار شیعیان این رویداد در تابستان و هوای گرم و جهنمی رخ داده ولی با مراجعه به این سایت و وارد کردن تاریخ 10 ام محرم سال 61 هجری قمری در قسمت Islamic Calendar در می یابید که عاشورا در روز چهارشنیه 21 مهر ماه بوده است. البته 21 مهر نیز هوای کربلا آن چنان خنک نیست ولی آن تابستان جهنمی هم که شیعیان میگویند نیست... .

اما یک نکته ی جالب دیگر در داستان هایی که از واقعه ی عاشورا گفته شده اشارهای به گرسنگی نگردیده ، یعنی کاروان حسین مشکل گرسنگی نداشته است. ... پس این کاروان نیز مانند سایر کاروان ها حیوانات اهلی به همراه خود داشته که با مشکل گرسنگی مواجه نشود، مثلا گوسفند یا بز، برای رفع تشنگی نیز می‌توانستند از شیر همین حیوانات اهلی استفاده کنند. در ضمن شتر نیز همراه آنها بوده ، عربها که به خوردن شیر شتر علاقهی بسیار دارند ، می‌توانستند از شیر شتر ها نیز استفاده کنند.

باز هم نکته ای دیگر، سه نقل قول در مورد مقبره حسین: هارون الرشید را در حالى پشت سر گذاشتم که قبر حسین علیه السلام را خراب کرده و دستور داده بود که درخت سدرى را که آنجا بود به عنوان نشانه قبر براى زوار، و سایه‏بانى براى آنان قطع کنند. (تاریخ‏الشیعه،محمد حسین المظفری، ص 89، بحار الانوار،ج 45،ص 39 قبر شریف آن حضرت مورد تعرض ‏و دشمنى متوکل عباسى قرار گرفت. او به توسط گروهى از لشکریانش قبر را احاطه کرد تا زائران به آن دستریس نداشته باشند و به تخریب قبر و کشت و کار در زمین آنجا دستور داد.. (اعیان الشیعه،ج 1،ص 628،تراث کربلا،ص 34;بحارالانوار،ج 45،ص 397).

سال 236 متوکل دستور داد که قبر حسین بن على و خانه‏هاى ‏اطراف آن و ساختمان‌هاى مجاور را ویران کردند و امر کرد که جاى قبر را شخم زدند و بذر افشاندند و آب بستند و از آمدن مردم به آنجا جلوگیرى کردند. (همان مدرک).

از این دست نقل قول ها بسیار است که تنها به سه مورد اشاره کردم. در بیابان بی آب علف و صحرای جهنمی کشت و کار کردهاند و بذر افشاندهاند؟ پس با این همه موارد چگونه حسین و کاروانش از تشنگی و گرمای هوا رنج دیدهاند؟ آیا مذهب، عقلی را که فکر که می کند نمیرباید؟

دوم هرمله و گردن علی اصغر: این داستان علی اصغر هم از آن افسانه های جالب عاشوراست که تنها ذهن گنگ و مسخ شده یک مسلمان می تواند باورش کند. داستان از این قرار است: حسین به علت عطش فراوان که در پست قبلی اشاره کردم عطشی در کار نبوده ، فرزند شیرخوارش را در بغل گرفته و جلوی سپاه می‌رود و می‌گوید دست کم به این طفل آب بدهید. از آن طرف (سپاه یزید) شخصی به نام هرمله که گویا تیرانداز قابلی بوده تیری را به قصد گلوی نوزاد رها کرده و او را می کشد، یا شهید می کند یا هر چه شما بگویید. در ظاهر تراژدی واقعا دردناکیست ولی با کمی تامل مطالبی دال بر خرافی و غیر واقعی بودن این داستان می‌یابیم. نخست آن که نوزاد شیرخوار و چندین ماهه اصلا گردنی به آن صورت که ما تصور می کنیم ندارد. اگر دقت کنید سر نوزاد به بدنش چسبیده است، دلیلش هم آن است که هنوز استخوان و عضلات گردن چنان رشد نکرده اند که وزن سر را تحمل کنند. پس تیر حرمله (هرمله) به کجا خورده است؟ ....

دوم آن که فاصله دو سپاه در هنگام نبرد معمولا 200 یا 300 متر بوده است. اگر قهرمان تیراندازی ... را نیز بیاوریم نمی‌تواند از آن فاصله گردن کودک که هیچ حتی پدر کودک را نشانه بگیرد و به هدف بزند.

سوم آن که برای چه حرمله (هرمله) نوزاد را نشانه گرفته؟ در تمام جنگ ها مهمترین شخص فرمانده سپاه است. حرمله باید حسین را می زده نه نوزاد را. کدام عقل سالمی چنین چیزی را می پذیرد؟ حرمله فرمانده سپاه را ول کرده و نوزاد را از پای درآورده؟ اگر به قول مسلمانان واقعاً هوا جهنمی بوده مگر این حرمله مازوخیسم داشته که در آن شرایط، جنگ را کش بدهد و خودش را بیشتر اذیت بکند؟ ... آیا مذهب ذهنی را که فکر می کند نمی رباید؟

سوم، این داستان آب آوردن ابوالفضل بی سر و ته ترین افسانه عاشوراست. به اندازهای این داستان مسخره ساخته شده که گمان می کنم با یک بار مرور آن دیگر نیازی به تجزیه نباشد. داستان از این قرار است که آقا ابوالفضل که مسلمانان ماشین شان را بیمه ایشان می کنند برای رفع تشنگی لشگر حسین به دل دشمن زده و مشکی را از آب رودخانه پر کرده و در مسیر برگشت شخصی آن دستش را که مشک را گرفته بوده قطع می کند. حضرت مشک را با دست دیگرش می گیرد و به راهش ادامه می دهد. دوباره یک از خدا بی خبری آن دست دیگر را هم قطع می کند. حضرت اکنون مشک را با دندانش می گیرد و در آخر چند از خدا بی خبر دیگر وی را به شهادت می رسانند.

لطفاً یکی برای من توضیح بدهد که حضرت چگونه مشک را از دستی که قطع شده می‌گیرد؟ آیا حضرت از اسب پیاده شده و می رود مشک را که همراه دست قطع شده اش روی زمین افتاده بر می دارد و دوباره سوار اسب می شود و می رود؟ دوباره که آن یکی دستش قطع می شود چه کار می کند؟ آیا حضرت باز از اسب پیاده شده و می رود به سراغ دست افتاده و دولا شده و مشک را با دندان می گیرد؟ آیا در این میان که هی حضرت از اسب پیاده و دوباره سوار می شده اند کسی نبوده ایشان را بکشد؟ یا اصلاً ....

اصلاً دست حضرت چگونه قطع شده؟ از مچ؟ از آرنج؟ از کتف؟ با چه چیز قطع شده؟ شمشیر؟ ...

خون ریزی شدید ناشی از قطع شدن دست در این میان ... (چه می‌شود)؟ آیا حضرت ...؟ به راستی مذهب، عقلی را که فکر میکند نمی رباید؟ این تنها سه نمونه از افسانه های عاشورا بود.

 


پاسخ: ابتدا لازم است به دو نکته‌ی ذیل دقت فرمایید:

نکته‌ی اول: جایگاه، مقام، منزلت و حقانیت الهی اهل بیت علیهم‌السلام به شهادت و یا چگونه به شهادت رسیدن آنها نمی‌باشد و نتایج کالبد شکافی چگونگی شهادت آنها و کیفیت صدمات جانی، نه چیزی به مقام و حقانیّت آنها می‌افزاید و نه چیزی می‌کاهد.

طبق احادیث، حتی مؤمن اگر در بستر خود آرام بمیرد، باز هم شهید است، چه رسد به مقام مقدس اهل بیت (ع) و به ویژه حضرت سید‌الشهداء ابا عبدالله الحسین علیه‌السلام. آیا اگر ایشان به علت کهولت در بستر خود رحلت می‌نمودند، امام برحق نبودند؟! البته معلوم است که نویسنده این مضخرفات، نه تنها مسلمان نبوده، بلکه بغض شدیدی هم نسبت به مسلمانان دارد، چه رسد به تشیع. و تأثیر نهضت امام حسین (ع) بر استحکام باورها و بیداری و تابعیت شیعیان در نپذیرفتن ذلت، بر عصبیت‌شان می‌افزاید.

پس، سعی دشمنان در ایجاد شبهه نسبت به این که حالا ایشان چقدر تشنه شدند، چند تا تیر به بدنشان وارد شد، آیا انگشت مبارک‌شان نیز بریده شد یا خیر و  ...، برای بی‌دین کردن مردم، تلاشی مذبوحانه و بی‌نتیجه است، چرا که به هر نتیجه‌ای برسند، در اصل موضوع هیچ تفاوتی حاصل نمی‌گردد و گرایش مردم به خاطر تعقل و تفکر و تأمل و توفیق الهی است و نه به خاطر نحوه‌ی شهادت. البته آنها می‌دانند که «معصومیت» و «مظلومیت» دو شاخصه‌ی منحصر به فرد اهل عصمت (ع) است که سبب تصدیق فطرت‌ها و جذب وجدان‌های بیدار می‌گردد، لذا سعی دارند به هر بهانه‌ای که شده به نوعی این شاخصه‌ را کم رنگ جلوه دهند تا در مراحل بعدی نفی کنند. لذا می‌بینید که اساس ماجرای کربلا و عاشورا را به رغم آن که [صرف از گرایش شیعه] یک واقعه‌ی تاریخی است و حداقل می‌توان به لحاظ تاریخ آن را مطالعه نمود، «افسانه» می‌خوانند! تا قبل از هیچ سؤال و جوابی، اصلش را نفی کرده باشند.

نکته‌ی دوم: اگر چه متأسفانه نه تنها بسیاری از تحریف کنندگان دروغ‌هایی در نقل ماجرا اضافه یا کم کرده‌اند، بلکه گاه برخی از مداحان سخنان بی‌سند و غیر واقعی را بیان داشته‌اند، اما اولاً همه‌ی مداحان چنین نیستند و ثانیاً اصل تاریخ، اسناد و کتب تاریخی از بین نرفته است و سند ما در شناخت تاریخ کربلا و عاشورا نیز نقل مداحان نمی‌باشد.

اما در پاسخ شبهات مطروحه، که گمان نموده‌اند به بهانه‌های جغرافیایی، زمین‌شناسی و ... می‌توانند تاریخ را محو کنند:

1-  چنین نیست که در هیچ کجای کره‌ی زمین، برای رودخانه‌ها حاشیه‌ی بیابانی وجود نداشته باشد. هنوز که هنوز است، حواشی بسیار طولانی‌ای در امتداد فرات (چنان چه در عکس فضایی از مسیر فرات مشهود است) و بسیاری از رودخانه‌های دیگر، بیابان است. وانگهی چه کسی گفته که جلگه‌های حاشیه‌ی هر رودخانه‌ای حتماً مانند جلگه‌های گیلان و مازندران سر سبز است؟ گاه (چنان چه در همین عکس نیز مشخص است)، جلگه‌ای کوچک به وجود می‌آید و گاه ممکن است که طول جلگه نیز در مسیر رودخانه زیاد باشد، اما عرض آن، ده، بیست یا سی‌متر بیشتر نباشد و مابقی سرزمین خشکی باشد.

آن چه بیان شد، در رد ادعاهای به اصطلاح علمی شبهه‌پراکنان بود. اما راجع به «کل منطقه‌ی کربلا»، کسی نگفته که بیابان بی‌آب و علف و لم یزرع (مانند کویر لوت) بوده است. بلکه آنجا نیز نه تنها حاشیه‌ی جلگه‌ای داشت، بلکه نخلستان هم داشت. چنان چه در تاریخ می‌خوانید که ضاربین دستان مبارک حضرت عباس (ع) در پشت نخل کمین کرده بودند.

اما بدیهی است که جنگ در ناحیه‌ی جلگه‌ای و داخل نخلستان‌ها واقع نشد، بلکه در زمینی باز که فاصله‌ی طولی کوتاهی با رودخانه داشت صورت پذیرفت و طبیعی هم این است که جنگ تن به تن در زمین باز صورت پذیرد. البته گاهی هم جنگ‌های تن به تن به داخل نخلستان‌های حاشیه کشیده می‌شد.

 

همان طور که بیان گردید، همه‌ی سرزمین کربلا جلگه نبود، بلکه سرزمین سوزان بود و هست. چنان چه اهواز، مسجد سلیمان و ... نیز همین گونه‌اند. لذا این که می‌گویند: در جایی که آبادانی نبود و بیابان بود جنگ واقع شد، منظور این نیست که حتی یک علف یا نخل هم نمی‌روئید، بلکه در آن منطقه چند چشمه هم وجود داشت (مانند بسیاری از مناطق سوزان در کناره‌ی اروند رود و ...)، اما آبادانی نبود. یعنی کشت و زرع و خانه و زندگی نبود و البته منطقه‌ی جلگه‌ایش نیز کلاردشت نبود، بلکه در حاشیه و به صورت پراکنده از نخل‌ برخوردار بود. تاریخ مبین است منطقه‌ای که در آن جنگ واقع شد بیابانی بود. چنان چه هرثمه می‌گوید:

«... سالیان چندی از ماجرای بازگشت از جنگ صفین به همراه امیرالمؤمنین (ع) که در سرزمین کربلا توقف کرده بودیم گذشته بود تا حادثه‌ی کربلا پیش آمد و من هم در میان سپاه عبیدالله بن زیاد بودم. وقتی وارد سرزمین کربلا شدم، من آن منطقه را شناختم که همان بیابان است که به همراه علی (ع) در آن جا فرود آمده بودیم...». (ماجرای توقف امیرالمؤمنین علیه‌السلام در بیابان کربلا در شرح نهج‌البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ج3، ص 170 مفصل بیان شده است).  

اگر همین امروز هم وارد شهرهایی چون کربلا شوید، به سرعت متوجه خواهید شد که به رغم نزدیکی به رودخانه‌ی فرات و برخورداری از آبادانی، هنوز هوای سوزان و عطش‌آوری دارد، اگر چه نسبت به مناطقی چون نجف، آب و هوای بهتری دارد.

پس، این که کربلا در حاشیه‌ی فرات بوده و حواشی رودخانه‌ها همیشه جلگه‌ای است ... و دیگر بهانه‌ها، دلیل نمی‌شود که اولاً حاشیه‌ی فرات مانند حواشی سرسبز و خنک «می‌سی‌سی‌پی» باشد و ثانیاً هیچ منطقه‌ی خالی و غیر سر سبزی برای جنگ نداشته باشد. لذا در آن منطقه نیز درختان نخل وجود داشت، اما جنگ در منطقه‌ای نه به وسعت زیاد، اما خشک و کمی دور از رودخانه در گرفت.

2-    اما در خصوص امکان حفر چاه نیز که گمان کرده‌اند دیگر خیلی حرف مهمی زده‌اند!‌ باید بدانند: اولاً گاهی در حاشیه‌ی یک رودخانه‌ی پر آب، با حفر 4 متر می‌توان به آب رسید و گاهی با حفر 14 متر هم نمی‌توان به آب رسید و گاهی یک چاه 4 متری و به آب رسیده، پس از اولین برداشت آب خشک می‌شود و باید یک یا چند روز صبر کرد تا دوباره آبی در آن جمع شود.

اگر باور نمی‌کنند، تشریف ببرند به سرزمین جلگه‌ای و دشت سر سبز و پر آب گیلان. نرسیده به شهر رشت، منطقه‌ای وجود دارد به نام «سراوان» که دهستان‌های دهبنه، سنگر و ... را شامل می‌گردد و مملو از جنگل‌های سرسبز و زمین‌های شالیز است. در این منطقه بادهای گرم پاییزی می‌وزد، چنان چه زمین هم چون کویر ترک می‌خورد! و چاه‌ها گاه با حفر 7 متر به آب می‌رسد و گاه با 35 متر! و اگر چاه، دست‌کم نیمه‌ عمیق نباشد، با اولین برداشت خشک می‌شود تا چند روز دیگر. به ویژه اگر در تابستان و پاییز باران کافی نباریده باشد. این به لحاظ بهانه‌های محیطی. اما درباره‌ی کربلا:

امام حسین علیه‌السلام و یارانش تا روز هفتم محرم دسترسی به آب داشتند و به رغم محاصره‌ی آب، گاه با یک یورش، آب بر می‌داشتند. البته در این مدت چون دستور جنگ نرسیده بود و عبیدالله بن زیاد نیز ابتدا مایل بود جنگی در نگیرد و دستش به خون امام آغشته نگردد، حفاظت از آب را در یورش به حدّ جنگی جدی نمی‌کشاند.

در روز هفتم، عمر بن سعد مأموریت حفاظت از آب را به عمرو بن حجاج زبیدى به همراه پانصد سوار واگذار کرد. آنان از روز هفتم تا دهم محرّم یعنى پایان جنگ با جدّیت تمام از شریعه فرات حفاظت مى نمودند که مبادا امام حسین(علیه السلام)و یارانش از آن، آب بَردارند. (اخبار الطوال، ص 301 و ابن اثیر، عزالدین على، همان کتاب، ج 5، ص 185 و ابن شهر آشوب، ابى جعفر رشید الدین محمد بن على، همان کتاب، ج 4، ص 97 و طبرى، محمد بن جریر، همان کتاب، ج 7، ص 300).

پس در این مدت حفر چاه ضرورتی نداشت. اما پس از آن، امام حسین (ع) نیز نسبت به حفر چاه (با همان عمق سه یا چهار متر که فرض کرده‌اند) اقدام نمودند. بنابر روایت ابن اعثم کوفى و ابن شهرآشوب، امام حسین(علیه السلام) در جلوىِ خیمه (به فاصله‌ی 19 قدم) چاهى حفر کردند. (ابن شهرآشوب، ابى جعفر رشیدالدین محمد بن على، مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 50 و ابن اعثم کوفى، ابو محمد احمد بن على، الفتوح، ص 893).

دلیل دیگر حفر چاه توسط امام (ع) و یارانش، نامه عبیدالله بن زیاد به عمر سعد است. او در این نامه نوشت: «اما بعد به من چنین خبر رسانده‌اند که حسین(علیه السلام) و یاران او چاه‌ها فرو برده‌اند و آب بر مى‌دارند، لهذا ایشان را هیچ فرو ماندگى نیست! چون بر مضمون نامه وقوف یابى، باید که حسین بن على(علیه السلام) و یاران او را از کندن چاه منع کنى و نگذارى که پیرامون آب گردند». (ابن اعثم کوفى، ابومحمد احمد بن على، الفتوح، ص 893).

اما مسلم است که اولاً چاه را در داخل خیمه حفر نکرده بودند و ثانیاً دیگر دسترسی به آن چاه ممکن نشد و طبیعی است اگر چند نفر محدود که بین سی هزار نفر محاصره شده‌اند، امکان نزدیک شدن به چاهی که در چند متری خیمه‌ها حفر شده است، برایشان میسر نگردد. لذا از آن پس، امام (ع) برای دسترسی به آب، به طرف شط یورش می‌بردند و آب تهیه می‌کردند.

«امام حسین(علیه السلام) 30 تن از سواران و 20 تن از پیادگان سپاه خود را به فرماندهى برادرش حضرت عباس(علیه السلام) جهت آوردن آب به سوى فرات فرستاده و آنها با درگیرى مختصر با محافظان آب موفق شدند 20 مَشک آب براى امام حسین(علیه السلام) و یارانش بیاورند.» - (طبرى، محمد بن جریر، تاریخ طبرى، ج 7، صص 3007، 3006 و ابن اثیر، عزالدین على، کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ج 5، ص 159 و ابن اعثم کوفى، مقاتل الطالبیین، ص 119، بلاذرى، احمد بن یحیى بن جابر انساب الاشراف، ج 2 جزء 3، ص 181 و دینورى، ابو حنیفه احمد بن داوود، اخبار الطوال، ص 302، 301 و علامه مجلسى، محمد باقر، «همان کتاب»، ج 44، ص 338).

پس، هیچ کس مدعی نشده است که امام حسین (ع) و یارانش ده یا هفت یا حتی سه شبانه روز کاملاً بی‌آب بودند. بلکه هم چاه حفر کردند و هم به شط یورش برده و آب آوردند و هم آب ذخیره کردند. اما دقت شود که اولاً تعداد همراهان حدود 175 یا کمتر از 200 نفر بود که 135 نفر آنان زنان و کودکان بودند و ما بقی را مردان تشکیل می‌دادند که 18 نفرشان از آل هاشم بودند و مابقی از شیعیان. و در شب عاشورا نیز 32 نفر از سپاهیان عمر سعد به لشکریان امام حسین (ع) پیوستند که «حرّ» به همراه پسر و غلامش آخرین آنها بود.

بدیهی است که پس از جلوگیری از دسترسی به آب چاه [که آن هم نمی‌توانست پاسخ‌گو باشد]، 20 مشک آب و سایر ذخایر نمی‌توانست پاسخ‌گوی عطش و سایر نیازهای حدود 200 نفر باشد.

این شبهه افکنان بی‌دین و مغرض که گمان دارند با محاسبات چرتکه‌ای می‌توانند تاریخ را تحریف کنند، آیا محاسبه نمی‌کنند که در آن روزگار و شرایط [که تانکر یا بشکه‌ی آب نبود]، مگر چقدر آب می‌توانستند ذخیره کنند. اگر هر نفر در روز فقط 10 لیتر مصرف آب داشته باشد، روزی دو هزار لیتر و برای سه روز 6 هزار لیتر ذخیره‌ی آب لازم بود.

اما، در عین حال آب را نیز به حد امکان ذخیره کرده بودند و حتی تا صبح عاشورا نیز آب داشتند و امتناع از نوشیدن و سیراب شدن توسط یاران امام (ع)، به خاطر نگهداری آب برای زنان و کودکان بود. مگر در اخبار مستند نمی‌خوانیم:

««امام حسین(علیه السلام) در لحظات آخر از فرط تشنگى قدح آبى خواست و چون آن را به دهان نزدیک ساخت، حصین بن نمیر، تیرى بر آن حضرت زد که به دهانش خورد و مانع از آشامیدن شد و امام قدح را رها فرمود». (بحارالانوار، ج 44، ص 304).

و یا «وقتى حضرت عباس(علیه السلام) از برادرش امام حسین(علیه السلام) اجازه نبرد گرفت، امام از وى درخواست کرد که کمى آب براى کودکان بیاورد و او نیز صداى العطش آنها را شنید، برمى آید که در این لحظات واپسین، آخرین ذخیره آب آنها تمام شده است و بر اساس همین روایت، حضرت عباس(علیه السلام) نیز موفق به آوردن آب نشد». (بحارالانوار، ج 45، ص 41).

پس معلوم است که تا آخرین لحظات ذخیره‌ی آبی بوده، اما نه آن قدر که همگان را سیراب کند. مشکل اینجاست که این بچه یزیدها، سختی تشنگی در جنگ را با تشنگی مقطعی خود در زیر کولر‌گازی‌های چینی و یخچال‌های آمریکایی مقایسه می‌کنند و انتظار دارند که اگر چند مشک آب هم در روز عاشورا وجود داشته، 135 نفر زن و کودک که در محاصره، گرما، استرس، وحشت [که همگی عطش‌آور است] و 72 نفر که مرتب سواره و پیاده به قلب دشمن می‌زنند، می‌کشند و کشته می‌شوند، نباید تشنه شوند و تشنگی امام (ع) و یارانش فقط افسانه است(؟!) بدیهی است که این حرف‌ها فقط بروز بغض و کینه و شیطنت است. چنان چه از لحن کلامشان پیداست.

3-  اما در خصوص تاریخ عاشورا، ممکن است عده‌ای از عوام گمان کرده باشند که گرما و تشنگی، یعنی تابستان گرم و سوزان، اما هر کسی که قدری مطالعه داشته باشد، می‌داند که عاشورا مصادف با روز چهارشنیه 21 مهر ماه بوده است.  حال این تاریخ چه نقضی در تاریخ کربلا و مصائب عاشورا وارد می‌کند؟! در هر حال هیچ موقع در 21 مهر، دمای شهرهای جنوبی ایران، عراق و یا سرزمین حجاز و اطراف خلیج فارس کمتر از 35 یا 30 درجه نبوده است و در چنین حرارتی بدون آب حتی نمی‌شوید دوید، چه رسد به این که تازید و جنگید. اصلاً فرض بگیرید که عاشورا در وسط زمستان و در دشتی سبز واقع شده است! آیا آدمی در زمستان آب نمی‌نوشد و اگر مانع دسترسی او به آب شوند، تشنه نمی‌گردد و اگر وارد جنگ تن به تن شود و پیاده به قلب دشمن بزند و یا با اسب بتازد، عطش‌اش مضاعف نمی‌گردد؟! چقدر این بهانه‌های کینه‌توزانه، ضعیف و مسخره است؟!

4-  و اما درباره‌ی گرسنگی و استفاده از شیر یا گوشت حیوانات اهلی همراه! این جنابان مدعی عقل و علم، عزیمت امام حسین (ع) و یاران به دعوت اهالی معتبر شهر بزرگ کوفه که پایتخت جهان اسلام بوده است را با کوچ عشایر اشتباه گرفته‌اند.

مگر وقتی [حتی صدها سال قبل از اسلام]، لشکریان امپراطوری‌های ایران و روم مسافت‌های طولانی و گاهی شش ماهه را می‌پیمودند و به مرزهای یک دیگر نزدیک می‌شدند، با خود گله می‌بردند؟!‌ مگر وقتی امیرالمؤمنین علیه‌السلام به همراه یاران برای زعامت حکومت اسلامی از مدینه به سوی کوفه حرکت نمودند، با خود شتر و گاو و گوسفند و بز بردند؟! مگر وقتی معاویه‌ی ملعون از شام به سوی مدینه حرکت نمود، مانند عشایر و چوپانان با خود گله آورد؟! مگر سپاهیان یزید که از شام به سوی کوفه آمدند، شتر و گوسفند و بز و احیاناً چند تا مرغ و خروس به همراه آورده بودند؟! مگر وقتی سپاهیان یزید، عبیدالله بن زیاد و عمر سعد، اسرا را از کوفه به شام می‌بردند، با خود گله آورده بودند و در بازگشت نیز گله را همراه بردند؟! و مگر کسی شتر ماده‌ی شیرده با خود به چنین سفری می‌برد؟! و یا احیاناً با شتر باردار به جنگ می‌رود؟! آخر این چه بهانه‌های سخیفی است که گمان می‌کنند با تمسک به آنها می‌توانند تاریخ را تحریف و محو کنند و یا بر علیه مسلمانان دلالتی کنند؟!

در آن زمان روش این بود که کاروان آذوقه‌ی لازم تا توقف‌گاه بعدی را که شاید یک یا دو روز راه بود به همراه بر می‌داشت و در آن توقف‌گاه آذوقه‌ی لازم برای ادامه‌ی مسیر تا توقف بعدی را تهیه می‌نمود.

این سفر نیز همین‌گونه بود. حضرت (ع) پول کافی داشت. آن قدر که وقتی در سرزمین کربلا متوقف گردید و بروز جنگ را حتمی دید، دستور داد زمین‌هایی که در کربلا (منطقه‌ی جنگ) مالک دارد، خریداری شود. پس آذوقه را در توقف‌گاهی که حتماً آبادی بود تهیه می‌کردند و در کربلا نیز که راه آنان سد شد، آذوقه‌ی رسیدن تا به کوفه را نیز همراه داشتند، اما توقف ده روز به طول انجامید و به شهادت و اسارت ختم شد. بدیهی است که گرسنگی نیز به همراه تشنگی بر آنها غلبه کرده بود. چنان چه گاه که نزد امام سجاد (ع) از تشنگی پدرش یاد می‌کردند، می‌فرمود: چرا از گرسنگی او نمی‌گویید؟!

5-  در خصوص تخریب حرم و کشت و زرع در آن سرزمین که بهانه‌ای سخیف‌تر از بهانه‌های قبلی است، دقت فرمایید که اولاً چنان چه بیان گردید، آن منطقه کویر لوت نبود، بلکه منطقه‌ای در کنار فرات بود، اما آبادانی نداشت. یعنی هنوز مردمان در آنجا زندگی و کار نمی‌کردند. اما، تخریب مکرر حرم در زمان عباسی‌ها صورت پذیرفته که ده‌ها‌ سال بعد از عاشورا است و در این مدت بسیاری از مردم در گرداگرد محل حرب و حرم‌ها زندگی کرده و کشت و زرع هم به راه انداخته بودند و موضوع تشنگی در ماجرای کربلا هم که پیش‌تر توضیح داده شد. لذا کشت و زرع در آن منطقه، نه تنها پس از ده‌ها سال، بلکه از فردای عاشورا نیز دلیلی بر عدم دسترسی به آب و تشنگی نمی‌باشد و جهنم سوزان جنگی ظالمانه نیز با چند علف خودرو، بهشت سرسبز خوانده نمی‌شود.

6-  اما درباره‌ی نقد شهاد حضرت علی‌اصغر علیه‌السلام که گوینده اوج جهالت، ضلالت و بغض خود را به نمایش گذاشته است: اولاً چه کسی گفته که فاصله‌ با دشمن حداقل 200 تا 300 متر بوده است. نکند این آقا گمان کرده که در آن موقع با کلاش، ژ3 و توپ و تانک می‌جنگیدند و گاه به سوی جبهه‌ی یک‌دیگر خمپاره می‌انداختند. آیا کسی نیست به این آقایان که حتی نقد خود را با حقد و کینه و بی‌ادبانه طرح می‌کنند بگوید: «اگر بلد نیستید حرف بزنید، دست کم بلد باشید که حرف نزنید»؟

سرتاسر تاریخ کربلا و به ویژه روز عاشورا، بیان از سخنان امام با اجماع یا تک به تک سپاهیان دشمن دارد و آنان نیز پس از استماع سخنان امام (ع) جواب می‌دادند. نکند اینها گمان دارند که مثلاً پشت بلند‌گوی متصل به آمپلی‌فایر‌های قوی حرف می‌زدند و یا احیاناً از نوعی بی‌سیم برخوردار بودند تا به رغم فاصله‌ی 200 یا 300 متری، صدای هم دیگر را بشنوند؟!

مگر نه این است که وقتی حضرت علیه‌السلام برای آخرین وداع وارد خیمه‌‌ شدند، سپاهیان کفر به سویش تیر پرتاب می‌کردند و مگر نه است که حلقه‌ی محاصره را چنان تنگ کرده بودند که دیگر با اسب به دور خیمه‌ها جولان می‌دادند و مثل همین آقا که این مطالب را مطرح کرده است، رجز می‌خواندند و به امام حسین (ع) بد و بیراه می‌گفتند؟! پس ایشان این فاصله‌ی 200 تا 300 متری را از کجا تا به کجا متر کردند؟! به نظر می‌رسد که این فاصله، فقط بخشی از فاصله‌ی مغز کوچک ایشان با تعقل و تفکر و قلب ایشان با ایمان، صداقت و محبت است.

آری، درست می‌گوید که هنوز استخوان بندی و عضلات نوزاد شش ماهه محکم نشده است، اما حضرت فرزندش را در آغوش داشت که هرمله تیری از نزدیک به طرف او انداخت و به خاطر همین گردن نداشتن نوزاد، از رگ تا رگ، گلویش بریده شد. خداوند ما را با حضرت علی اصغر (ع) و ایشان را به همان فاصله‌ی 200 تا 300 متری با هرمله محشور نماید.

البته مشکل او دوری یا نزدیکی سپاه به امام (ع) یا استخوان و عضلات حضرت علی اصغر (ع) نیست، بلکه با اصل اسلام است. چرا که اگر نقدی بر این تاریخ داشت، می‌توانست بگوید که مثلاً فلان مطلب اضافات و تحریفات است و من قبول ندارم. مگر شهید مطهری (ره) خود کتابی در تحریفات عاشورا ننوشته است؟ بلکه او این معادلات جاهلانه را دلیل گرفته و در نیتجه می‌گوید: عقل، مذهب را رد می‌کند(؟!) و حال آن که نه عقل را تجربه کرده است و نه مذهب را می‌شناسد. وگرنه به خوبی می‌فهمید که خود در کدام مذهب است و ارباب کدام مذهب او را بی جیر و مواجب به استخدام خود درآورده است؟!

7-    اما در خصوص نقد نحوه‌ی قطع شدن دستان مبارک باب الحوایج ابوالفضل العباس علیه‌السلام و شهادت ایشان! که معلوم نیست نویسنده دغدغه صحت و سقم این بخش از تاریخ کربلا را دارد یا نگران چگونگی بیمه‌ی خودروی شیعیان است! باید گفت: ظاهراً وی فیلم‌های سامورایی یا ژاپنی و هندی زیاد دیده و با ذهن کوچک خود سعی نموده مسئله را همانند آنها تصور کند و رد نماید و تازه خیلی هم به این همه سفاهت خوشحال است و می‌بالد! و البته لحن جاهلانه و بی‌ادبانه‌اش حاکی از اصل مقصود است.

اولاً برای او چه فرقی می‌کند که دستان حضرت از مچ قطع شده است یا از بازو و با تیر و نیزه قطع شده است یا با شمشیر؟ اما جهت اطلاع جنابعالی، با شمشیر و از بازو و توسط کسانی که پشت نخل کمین کرده بودند قطع شده است.

اما راجع به نمایشی که او ترسیم کرده است: چرا باید گمان کند کسی که سوار بر اسب مشکی را حمل می‌کند، مانند کسی که پیاده زنبیلی به دست دارد، مشک را در دست گرفته است؟! چرا تصور نمی‌کند که قاعده بر این است که مشک را جلوی خود و روی اسب بگذارد و با یک دست دهنه اسب را نگه داشته و دست دیگر را روی مشک بگذارد تا تعادلش حفظ شود و وقتی یک دست قطع می‌شود، دهنه را رها کرده و دست دیگر را روی مشک بگذارد و وقتی آن هم قطع شد، خم شده و با چانه یا دندان آن را نگه ‌دارد و یا اصلاً خود را به روی مشک خم کرده و به سوی خیمه بتازد، تا آن جا که بر اثر جراحات و همان خونریزی که اشاره کرده بود به زمین افتد و بر اثر فرود نیزه‌ی آهنین بر سرش به شهادت ‌رسد؟! مگر در صحنه‌ی جنگ همه‌ی این حوادث بیش از یک دقیقه طول می‌کشد که او می پرسد: مگر حضرت خون اضافه داشته است؟! ایشان که گمان نموده این گونه چرتکه‌ای می‌تواند تاریخ را تحریف کند، چرا زحمت نمی‌کشد به کربلا رفته و فاصله بین افتادن دو دست را [که معین است] با اسب بتازد تا ببیند که کمتر از نیم دقیقه می‌شود و فاصله تا حرم شریف را بتازد تا ببیند که یک دقیقه هم نمی‌شود؟! در حالی که از پا درآمدن به خاطر خونریزی شدید ناشی از جراحت عمیق، حداقل بین 3 تا 7 دقیقه زمان می‌برد.

در مورد مازوخیسم یا جنون سپاهیان کفر (در گذشته و حال) نیز شک نکنید. در هر حال آنان که امام (ع) و شیعیانش را این چنین می‌کشند و بر روی جنازه‌ها نیز اسب می‌تازند، یقیناً کارشان از خود‌آزاری و دگر آزاری گذشته است. مگر اولاد و هم مسلکان همان‌ها این همه قتل و جنایت در دنیا و به ویژه در ممالک اسلامی نمی‌کنند و کودکان بی‌گناه را در مقابل چشم جهانیان نمی‌کشند و نفرت همگان را به خود نمی‌خرند؟! مگر بعد از ظهر عاشورا در خیابان‌های تهران نمی‌رقصند و در مقابل این عمل کثیف، نفرت و خشم مسلمانان را به خود جلب نمی‌کنند؟ آیا مازوخیسم هستند؟ بله. یقیناً.

 

ملاحظه:

دانش‌پژوه عزیز! این گونه ایرادهای بنی‌اسرائیلی که به دستور اربابان انگلیسی و همت والای جاسوسان و نوکران وهابی ساخته شده و توسط «عمله‌ی آماتور ظلمه» و نه حداقل عمله‌ی حرفه‌ای، توزیع می‌گردد، آن قدر سخیف است که حتی شنیدنش حیف وقت است، چه رسد به پاسخ آن. و البته مطمئن باشید که هیچ پاسخی نیز به درد این افراد نمی‌خورد، چرا که همان گونه که مکرر بیان داشته‌اند نسبت به اصل دین و اسلام ایراد دارند و نه یک یا چند سؤال و شبهه. آنها سخنان مستدل خود پیامبر اکرم (ص) که کلام وحی را با لجاجت نمی‌شنوند و نمی‌فهمند، چه رسد به پاسخ بنده و شما را! چنان چه اسلافشان به پیامبر (ص) می‌گفتند:

« وَ قالُوا قُلُوبُنا فی‏ أَکِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونا إِلَیْهِ وَ فی‏ آذانِنا وَقْرٌ وَ مِنْ بَیْنِنا وَ بَیْنِکَ حِجابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنا عامِلُونَ» (فصلت - 5ا)

ترجمه: مى‏گویند دلهاى ما از پذیرفتن آن چه ما را به سویش مى‏خوانی در غلاف‌هایى روى هم است و در گوش‌هایمان سنگینى است و بین ما و تو حجابى است تو کار خود کن که ما نیز کار خود خواهیم کرد.

و نیز چنان چه پس از شنیدن سخنان امام حسین (ع) و استدلال‌های محکم ایشان، به او می‌گفتند: با ما بحث نکن!‌ تو هر چه می‌گویی درست است و خودمان هم می‌دانیم، اما تصمیم گرفتیم تو را بکشیم و می‌کشیم!

پس، آن چه بیان شد برای روشن شدن ذهن آن برادر گرامی و سایر دانشجویان مسلمان و  عزیز است، و گرنه این سخنان سخیف، آن هم با این همه کینه و لحن بی‌ادب، پاسخ ندارد و گاه پاسخ دادن موجب میدان پیدا کردن آنها نیز می‌شود. لذا انتظار نداشته باشید که اگر پاسخ دادید، بپذیرند.

چنین کفار عنودی، اصلاً خدا را قبول ندارد که پیامبر، قرآن، اسلام، ولایت و امامت را قبول داشته باشند، حال گمان می‌کنید که نگران واقعیت‌های کربلا هستند و باید پاسخ‌شان را داد تا روشن شوند؟! برای آنها چه فرقی می‌کند که اصلاً چنین اتفاقی افتاده است یا خیر؟ چه رسد به چگونگی آن. به آنان بگویید: فرض کنیم نه گلوی حضرت علی اصغر (ع) پاره شده است و نه دستان حضرت عباس (ع) قطع شده است، آیا مشکل شما تمام می‌شود؟! پس اگر مشکل شما اصل اسلام است و در واقع با اصل خداپرستی و توحید مشکل دارید، پس دیگر این بهانه‌های سخیف راجع به عاشورا برای چیست؟!

به آنها همین قدر بگویید که صرف نظر از دین و مذهب و آئین و بهانه‌های لجوجانه و عنادتان، بالاخره به عنوان یک بشری که به قول شما عقل دارد، آیا قبول دارید که در تاریخ گذشته جنگی بین امام حسین (ع) و یارانش با سپاهیان کفر و یزیدیان درگرفته است یا خیر؟ و قبول دارید که در این جنگ امام و یارانش کشته شده‌اند یا خیر؟ اگر قبول ندارید، باید بروید دست کم تاریخ بخوانید و اگر قبول دارید، کاری با این که بالاخره امام تشنه بودند یا خیر و دستان حضرت ابوالفضل علیه‌السلام قطع شده است یا خیر؟ در سرزمین کربلا سبزه و میوه هم می‌روئیده است یا خیر؟ نداشته باشید، بلکه به عنوان یک آدمی که به قول شما فکر می‌کند، ببینید که خود در اعتقادات، مرام و رفتارتان در کدام گروه جای می‌گیرید؟ حسینیان و یا یزیدیان؟!

در خاتمه توجه داشته باشید که مشکل آنان فقد انکار و کفر نیست، بلکه انجام وظیفه در تلاش بر علیه مسلمانان و توزیع شبهه برای تزلزل آنهاست. و گرنه خدا و اسلام را قبول ندارند که نداشته باشند. این همه کافر در دنیا وجود دارد، اینان نیز یکی از آنها. آیا همه‌ی کفار به تحلیل و نقد کربلا و عاشورا می‌پردازند، یا اینها مأمورند و دستور دارند؟! به آنان از سوی مراکزی چون «سوروس» و تشکیلات‌هایی چون وهابیت، دستور داده شده که هر چه می‌توانید بگویید. با لحن تمسخر و توهین هم بگویید. مهم نیست که درست می‌گویید یا غلط و پاسخ شما را می‌دهند یا خیر؟! مهم این است که بر علیه همه‌ی اسلام و تشیع بگویید. تا جوّسازی شود! حرمت‌ها و قداست‌ها شکسته شود! و زمینه برای هجمه‌های دیگر فرهنگی در جنگ نرم آماده‌تر شود.

السلام علی الحسین و علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین الی یوم القیامه.



اگر شما هم مثل بنده از نوع پاسخگویی سایت خوشتان آمد می‌توانید به سایت شبهه رجوع کنید هم برای پرسیدن و رفع شبهاتتان و هم گاهی برای مطالعه و آگاهی بیشتر.

http://www.x-doubt.com    

http://www.x-shobhe.com

سایکلوتوریسم سیاسی۲

قسمت دوم از سفر به بارگاه ملکوتی امام راحل با دوچرخه جهت شرکت در مراسم ۱۴ خرداد و نماز آقا سیدعلی:

ادامه مطلب ...

سفر در گذشته‌ها

چند روزیه که میتونم به گذشته سفر کنم

لااقل ۴۰ - ۵۰ سال پیش

با دوچرخه می‌رم

می‌زنم به دل گذشته‌ها

کوچه باغهای تنگی که کفشون پره از خاک چوب و برگ پوسیده

اونقدر نرم و لطیف که می‌خوای همونجا تا ابد دراز بکشی و برنگردی به حال

سقفی از برگ که هیچوقت تموم نمیشه

و هوایی که لطافت و خنکیش

حتی توی این تیرماه گرم هم

دستش رو از یقه‌ات میبره توی پیرهنت

و تموم تنت رو مور مور می‌کنه

جوهای آبی

که ازین باغ به اون باغ

صفا و لطافت رو میبره و

آرامش و تفکر رو میاره

میوه‌های سردرختی

که مزه‌ی یه دونه گندیده‌اش

بهتره از میوه‌های دستچین مغازه‌های بالای شهر

جاده‌های کوچیکی

که دوطرفش پره از چمن

و فقط باریکه‌ای هست

که می‌درخشه برای میزبانی قدمهای تو

یا تایرهای دوچرخه من

و امروز

امروز دوتا روباه کوچولو دیدم

با دمهای بلند و کشیده

که انتهاش سفید بود

کاش دوربین همراهم بود

داشتن با هم بازی می‌کردن و

شکارشون رو اینطرف و اونطرف می‌کشیدن

با یکیشون صحبت کردم

و تازه امروز فهمیدم اهلی کردن روباه یعنی چه

و از کجا باید شروع کرد

اول نگاه می‌کنی و...

سلام شازده کوچولو

سلام من