ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
دلم تنگ شده برای خودم
اون خودی که سوار چرخ میشد و میزد به جادهها
همون خودی که کوله میانداخت پشتش و چندین روز توی کوه زندگی میکرد
خودی که برای رسیدن به یک گیره بالاتر توی دیواره صخره بارها تلاش میکرد و سقوط میکرد
دلم برای خودم که از دیدن طبیعت خدا مست میشد
و صدای خدا رو میشنید تنگ شده...
دیروز سر راه یه خانم و آقای روستایی رو سوار کردم
زبونشون ترکی بود و به سختی قارسی صحبت می کردند
سنشون حدود 40 سال بود و از ظاهرشون پیدا بود خیلی سختی کشیدهاند
بین راه و نزدیک پلیس راه مرد به خانمش یه چیزی گفت و هردو به هم نگاه کردند
یک لحظه نگاهم توی آینه به اونها افتاد
باور کنید
توی هیچ فیلمی
هیچ بازیگری
مثل این زن و شوهر
نمی تونند عاشقانه به هم نگاه کنند.
شنیدم که بر لحن خنیاگری
به رقص اندر آمد پری پیکری
ز دلهای شوریده پیرامنش
گرفت آتش شمع در دامنش
پراگنده خاطر شد و خشمناک
یکی گفتش از دوستداران، چه باک؟
تو را آتش ای یار دامن بسوخت
مرا خود به یکباره خرمن بسوخت
اگر یاری از خویشتن دم مزن
که شرک است با یار و با خویشتن
بوستان (سعدی نامه) باب سوم (در عشق و شور و مستی)، حکایت دوم