بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد
بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

خدایا خودم رو به من برگردون

دلم تنگ شده برای خودم

اون خودی که سوار چرخ می‎شد و می‎زد به جاده‎ها

همون خودی که کوله می‎انداخت پشتش و چندین روز توی کوه زندگی می‎کرد

خودی که برای رسیدن به یک گیره بالاتر توی دیواره صخره بارها تلاش می‎کرد و سقوط می‎کرد

دلم برای خودم که از دیدن طبیعت خدا مست می‎شد

و صدای خدا رو می‎شنید تنگ شده...


علم بی اخلاق

علم از اون زمانی که از معنویت و روحانیت جدا شد افتاد به جون بشر و شد اسباب نابودیش.
وقتی رفاه و لذت و قدرت شد هدف علم و برید از آسمون دوتا جنگ جهانی شکل گرفت که میلیونها نفر رو به خاک و خون کشید و یا شد بمب اتم و سلاح شیمیایی و میکروبی و یا ابزار استعمار و نسل کشی و...
انسان بدون رفاه و پیشرفت ممکنه انسان باشه ( همونجور که اجداد ما انسان بودند) اما بدون اخلاق و ایمان چیزی جز حیوانی درنده نیست.

عشق روستایی

دیروز سر راه یه خانم و آقای روستایی رو سوار کردم

زبونشون ترکی بود و به سختی قارسی صحبت می کردند

سنشون حدود 40 سال بود و از ظاهرشون پیدا بود خیلی سختی کشیده‎اند

بین راه و نزدیک پلیس راه مرد به خانمش یه چیزی گفت و هردو به هم نگاه کردند

یک لحظه نگاهم توی آینه به اونها افتاد

باور کنید

توی هیچ فیلمی

هیچ بازیگری

مثل این زن و شوهر 

نمی تونند عاشقانه به هم نگاه کنند.

آنچه از اسلام فهمیدیم

ما از اسلام

جز هیچ نفهمیدیم

پری پیکر نا یار

شنیدم که بر لحن خنیاگری

به رقص اندر آمد پری پیکری

ز دلهای شوریده پیرامنش

گرفت آتش شمع در دامنش

پراگنده خاطر شد و خشمناک

یکی گفتش از دوستداران، چه باک؟

تو را آتش ای یار دامن بسوخت

مرا خود به یک‌باره خرمن بسوخت

اگر یاری از خویشتن دم مزن

که شرک است با یار و با خویشتن


بوستان (سعدی نامه) باب سوم (در عشق و شور و مستی)، حکایت دوم

شکستن

نه چنان غلام اویم که ز خویش رسته باشم

نه چنان به بند نفسم که ز حق گسسته باشم

متحیرم که خود را شکنم و یا ز جانان

شکنم سبوی مستی که وفا شکسته باشم