ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
آخرین روز اردیبهشت سلام!
تو ماه خوبی برایم بودی
هر چند شاید من
آنچنان که باید خوب نبودم
اما همه سعیم را کردم که بد هم نباشم.
ای خوب خدا به همراهت.
مولا میفرماید:
(ذلیل شد آنکه در خانه خویش با دشمن جنگید)
و بدترین ذلت
ذلت فرهنگی است.
زیرا ملتی که ذهن و آرمان و آرزویش به قلاب افتاد
اقتصاد و سیاست و همه چیزش صید شده است.
پس
دام خویش بر درخانه صیاد نه.
روزی در تاریکنای تاریخ
کور دیوانه مستی
میان کوچه های هرگز آباد
زیر تند باران
افتان و خیزان
خوش خوشان
می رفت
که ناگاه به چاهی فرو افتاد
هیچکس نفهمید
چون خودش هم درست نفهید چه اتفاقی افتاده
فقط مرد
و جای خالیش هم چندسال بعد از یاد مردمان رفت.
هزار سال بعد
باستان شناسی رد پایی را کشف کرد
ذره بین در دست راه افتاد
او هم زیر باران
تا مقصد رد را بیابد
آنچنان محو کشف خویش
که چاه را ندید و ...
فریاد کشید اما
مردم آنچنان مشغول خویش بودند
که نشنیدند
یا شنیدند و انگار نشنیدند
و جای خالیش را هم با خود به چاه برد
صد سال بعد تاریخ نگاری ...
...
پنجاه سال بعد ...
و...
و...
و...
و امروز همه با ذره بین
در صفی پشت سرهم
منظم
پیش میروند
هر کسی
جای پای نفر جلویی را کشف میکند.
و هنگام سقوط
آنقدر در صف و ازدحام بودهاند
که نایی برای فریاد ندارند
و اگر داشتند هم کمک رسانی نبود
زیرا همه در صفند
و مشغول کشف!
وقتی به کوه میروی
از راهنما بپرس
با راهنما برو
قدم جای قدم.
- راهنما
نه هر که با انگشت راهی را نمایاند -
وگرنه سقوط میکنی
گرفتار بهمن میشوی
جایی در راه میمانی
گم میشوی
و ممکن است عطش
گنداب خورت کند
یا گرسنگی
اولین همنوردت
که مرد را غذایت سازد.
در بهترین حالت باید تمام مسیر رفته را برگردی
تا اینبار با راهنما صعود کنی
مخصوصا اگر قله تنها و تنها یک راه داشته باشد.
پس به خاطر داشته باش که:
راه هر چند به ظاهر طولانی
به قله میرسد اما
بیراهه
هرچند در نظر
آسانتر و سریعتر
جایی میان خویش
دیواره میشود
یا پرتگاه و رود.
باران که میبارد
سبزها سبزترند
سرخها سرختر
میتوان گریست و کسی نفهمد
میتوان خندید و پنهان نکرد
میگذریم اما در یاد مانده
با دستهایی که تا ابد آسمان را
هیچ و همه را
لمس خواهد کرد
حجم تن او را خواهد کشید
و داغش را
چونان آتش مقدس پارس
پاس خواهد داشت
میشود خندید و بارید اگر دل دل شد.
چند هفته پیش استاد هوانلو آمده بود اصفهان برای دوره ماساژ و قرار بود از بین ماساژورهایی که تا حالا بالاترین رنبه ها را داشته اند چند نفر را انتخاب کنند برای دوره ماساژ ورزشی جهت تیمهای ملی و ...
وقتی از من امتحان گرفت خیلی خوشش آومده بود و ازم پرسید کع چه دوره های دیگه ای رفتی و بعد هم به چندتایی از بچه هایی که برای آموزش دیدن اومده بودن گفت باید تمرین کنید تا مثل ایشون تکنیکها براتون جا بیفته و یه چیزایی تو همین مایه ها.
اونجا یه آقاهه بود که هی از خودش تعریف می کرد و آدما رو دور خودش جمع کرده بود و می گفت من ماساژور حرفه ای هستم.
خلاصه اعصابم رو خرد کرده بود و من دماغم سرخ شده بود و کم کم می خواستم داد بزنم و با کله برم تو چشمش!
از خود تعریف کردم چه حالی میده ها...
دو هفته ای هست که میریم با یکی از دوستان توی امامزاده محل و مباحثه حدیثی داریم.
چه حالی داره.
واقعا اسلام اقیانوسیه که کفش پر از مرواریده و توش پر از ماهیهای رنگارنگ و سطحش پر از امواج خروشان و بر فرازش مرغان زیبای دریایی.
همه چیز داریم و گداوار هرجا به دنبال ذره ای معرفت روانیم.
تازه دارم خیلی چیزها رو می فهمم.
بالاخره این رمان عباس معروفی رو خوندم
با اینکه کاملا ضد جمهوری مقدس اسلامیه و بعضی جاهاش هم اشتباه داره اما واقعا قشنگ و هدفداره.
به قول خودم: (قلم زیباییست آستانبوس شیطان)
دیروز تمرین مانور امداد و نجات هلال بود و من هم رفته بودم.
عبور از سیلاب و نجات آسیب دیدگان.
یه بنده خدای پرگویی می گفت از آب نترسیا!!!
و من رفتم و کارگاه اونطرف رودخونه رو جمع کردم (با حون کندن به خاطر اینکه طناب استاتیک بود و گره اش باز نمی شد و مجبور شدم نیم متریه کارگاه یه گره پروسیک بندازم روی طناب و بکشم و با کارابین بندازم به کارگاه تا طنابای گره شل شود) و برگشتم.
و نفهمیدم این ترس چی بود.
البته اگه میفتادم توی رودخونه با اون فشارش شاید متوجه میشدم!
امسال برنامه ریزی ۱۵ ساله کردم و برنامه ریزی سالانه هم
و همه چیز بدون اینکه کار خاصی کنم داره کاملا همونطوری که میخوام پیش میره!