بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد
بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

روز تولد من

به دنیا آمدم ، خواسته یا ناخواسته ، اما آنچه هست ؛ من هستم .
به دنیا آمدم با هوش یا کَندذهن ؛ زشت یا زیبا ؛ فقیر یا ثروتمند ، اما آنچه هست ؛ من هستم .
به دنیا آمدن دست ما هست یا نیست اهمیت ندارد ؛ زندگی کردن در دستان ماست.
به دنیا آمدم چون باید میآمدم ، و هستم چون باید باشم .
راه من تنها زندگی کردن است ، همین و بس .
متولد شدم ؛ سی ام فروردین یکی از همین سالهایی که میآید و میرود .
تولدم برای جهان مفید یا مضر ؛ شاید هم بی خاصیت ، نمیدانم اما ....


... من تنها بوده ام تا بوده ام و این نه حال من که حال عمومی انسان است ؛ تنهایی .


آری تنهایی
این معجون زهرعسل ؛ این تلخ قند هستی .


تولدم را دیده اند یا نه ، گاهی هم جشنی ؛ اما نه اینبار .


اینبار من متولد مجنون فروردین تولدی دارم متفاوت .


و هدیه ای به خودم خواهم داد که تا کنون هیچکس برای تولدش نگرفته .
نگرفته ؛ حتی تصور چنین هدیه ای جز از ذهن چو من مجنونی خطور هم نمیکند .


برایت خواهم گفت هدیه تولدم چه خواهد بود ولی نه اکنون .


تولدم رحمت یا مصیبت به خودم تبریک میگویم .

هیچی

خیلی حرفا دارم اما فعلا هیچی

روز طبیعت

امروز شبکه خلوت است همانگونه که خیابانها و شهر .

و من جولان میدهم .

روز طبیعت برای شما چون روزهای دیگر مال من است

سرخ ماهی کوچولو

یک سوال ازت دارم ، آره با خودتم ، خود ِ خود ِ تو
دیدی ، حتما دیدی که هفت سین میچینن ، من و تو و همه
سین و سین و سین ، و این تنها چیزیست که تقریبا ً همه ما بدون کم و کاست تو اون مشترکیم و دعوا و ادعا نداریم ، در هر صورت ، سینهای هفت سین رو بچسب .
تو این وسط نمیدونم ماهی سرخ ِ قشنگ و کوچولو چکارست .
میم و ماهی چیکار داره به سین و هفتاییاش؟
هر سال یکی دو ماهی ِ سرخ و کوچولو میگیریم تا بمیرن واسه اینکه سفرمون زیباتر و... چرت و پرتای دیگه
اما سوالم از تو اینه که ، اگه ماهی کوچولو رو نکشیم سالمون نو نمیشه؟
بهای عید و گذر عمر و شادی ما را ماهی کوچولو...؟
سرخ ماهی ِ کوچولو
حیف....

جنون فصلی

مرا ببخشایید اگر ، اصلا ً دست خودم نیست .
مرا ببخشایید اگر ، آخر نمیتوانم نگویم و اگر اینجا هم نگویم پس کجا ؟
مرا ببخشایید اگر ، رهایش کن .

دوستان میگویند : چه با حال ، مثه دخترا .
بعضیاشون : جمع کن این مسخره بازیا رو .
یا ، یا ، یا چیزهای دیگر اما ، از اختیارم خارج است این .
نمیدانم شاید چون متولد فروردینم ، یا حساسیتی فصلیست ، اما هر چه هست دوستش دارم ، با همه وجود .
لوس است ، بی مزه ، یخ ، اینها برای توست ولی ،
منم که باید دوستش داشته باشم ، که دارم .
برای من زندگیست و عشق .
همه چیز و هستم .

در هر صورت ، واقعیت این است که بهار برایم حسی میآورد که به دیوانگی میماند اما آن نیست .
تو اگر راحتی اما اسمش را بگذار جنون ، جنون فصلی ، جنون بهاری .

اینها را از آنروی گفتم که شاید قلمم « شکسته بادا » کمی عوض شود و ....
اما هرچند قلم بگردد ، دست همان است .
... و زود تمام میشود و میرود ، تا کنون که اینگونه بوده ، پس ، از من مرنجید و کمی تحملم کنید اگر به مزاقتان خوش نیامد .

مرا ببخشایید 

بهار

بازهم زمستان نفسهای آخرش را کشید و چه با حسرت هم کشید
باز هم بیدهای مجنون ِ بهار زودتر از همه به پیشوازش رفتند و پرستوها اولین میهمانانش
بازهم دنگ ، دنگ ، دنگ ، آغاز سال یکهزار و...
باز هم تبریک گفتیم ، لباس نو پوشیدیم ، دید و بازدید و دیگر و دیگر
مسافرت رفتیم یا نه ، عیدی گرفتیم یا نه ، سیزده را به در کردیم یا نه ، هیچکدام یا همه اش ، تکراریست به شمار ِ بهارهای عمرمان
بهار ، آمدنش حتمی است و رفتنش قطعی ، اما چه میماند ؟
ما عاشق بهار میشویم ؟ ، و اگر نه پس شاید هیچگاه نشویم
ما دل به بهار میسپاریم ، و پیامش ، و پیامش را چه ؟ ، میشنویم ؟
من فکر میکنم آنقدر سرگرم تدارک آمدن بهاریم که چون میآید از فرط خستگی خوابیده ایم . یا شاید آمدن و نیامدن ، بودن و نبودنش برایمان مهم نیست ، این یک ادب است ، یک رسم است ، مثل هزاران ِ دیگر که باید زود آنرا بجا آورد و به سراغ کارهای بعدی رفت .
نمیدانم ، بیش از این اما شاید حرفی باشد ، شاید آنطرفتر ، آن دورها ، سخن ِ تازه ای هست ، تازه برای مایی که تا کنون نشنیده ایمش وگرنه هزاران سالست که هست ، اصلا تا بوده بوده است .
نه ، نه ، چرا میگویم آنطرفتر ؟ گوش کن ، چشمانت را ببند ، آرام ِ آرام ، و لبخندی نرم ، و حال گوش کن ، میشنوی ، حتما میشنوی ، من نمیگویم چه ، اما خواهی شنید