ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
تصور کن اگه حتی تصور کردنش سخته !!!
با صدای جیک جیک گیجشککان نشسته بر سبز جامه ی جنگل آرام آرام چشم میگشایی ٬ آسمان از لابلای برگها و شاخهای درختان سرک میکشد و تو محو آنی .
شر شر آب دعوتت میکند که دست و روی بشویی و صبحانه ای که تا بحال نخورده ای .
چند کیلومتری آنطرفتر آبشاریست که می غرد اما نوایش زیباست بهشتیست و باز مینشینی و خیره خیره مینگری ٬ گویا هنوز باورت نیست ٬ اینجا بهشت زمین است ٬ جنگل .
ساعتها میآیند و میروند و تو مبهوت فقط میگردی و چرخ میخوری در این نعمت بزرگ الهی تا آنگاه که سرخی آسمان خبر از غروب میدهد و تو به چادرت میروی با آرزوهایی برای فردا و خاطراتی از امروز .
آری اینجا جنگل است ٬ قسمتی گم شده از روحمان در هیاهوی من و تو ٬ پول و شهرت و و و .
این چند روزه عاشورا تاسوعا سفت مریض شده بودم و افتاده بودم تو خونه .
البته بازم علتش کوهنوردی بی حساب و کتاب بود شایدم به قول اونایی که ادعای فهم دارن سلب توفیق .
هرچی بود گذشت .
بعد از دومین سفرم چند باری تنهایی زدم به جاده و شهرای اطراف اصفهان رو میگشتم تا اینکه تصمیم گرفتیم بریم زرین شهر
من و مهران
بدون امکانات و لوازم ولی باید میرفتیم آخه اگه همه چی باشه ممکنه دیگه حال نباشه .
القصه هنوز آفتاب نزده راه افتادیم و پنج ساعت رکاب زدیم تا زرین شهر که واقعا دهنمونو سرویس کرد مخصوصا گردنه ی نمیدونم چی که حدود ۴۵ دقیقه طول کشید در حالیکه اصلا یکی دو کیلومتری بیشتر نبود .
حدود دو ساعتی کنار زاینده رود نشستیم و دوباره روز از نو روزی از نو .
اما برگشتنمون فقط دو ساعت طول کشید آخه همش سرازیری بود .
تو این سفر هم خاطره زیاد بود ولی دیگه حس ندارم تایپ کنم چون یه مختصر سرمای جانانه ای خوردم .
یا حق .....
آخیش ٬ یه نفس عمیق و بعدش یه خمیازه
دیروز رفته بودیم کوه صفه ٬ با امیر king و حمید furgetful ٬ البته بعدم دو نفر دیگه بهمون اضافه شدن ٬ شایان دماوند با رفیقش .
من با این آقا شایان (که اسم اصلیش مهدیه ) توی chat رفیق شدم و البته خودش کوهنورد کار درستیه و اینبار قرار گذاشتیم اونم باهامون اومد .
قرارمون پاچنار بود . ما حدود ۹ صبح اونجا بودیم و شایان تقریبا ۱۱ اومد . جاتون خالی ناهار زدیم و چایی و بچه ها یه دو سه نفس قلیون کشیدن و راه افتادیم .
حدودا چهار ساعتی راه میرفتیم و دم دمای غروب از کوه زدیم بیرون .
بازم میگم جات خالی بود و از همینجا ازت دعوت میکنم با ما باشی .
نمیدونم که بهار و پاییز میان و میگذرن یا به قول عزیزی اونا ثابتند و این عمر ماست که داره میگذره .
فقط میدونم که داره میگذره و میگذره و میگذره.
این جمعه رفتیم دالانکوه
جای شما خالی خیلی خوش گذشت .
برفی و حالی
جاده فرعیشو دوبانده کردن اما دیگه نمیشه بهش پیست اسکی گفت.
تلسکیش هم هنوز کار نمیکنه.
انگار از بس موتورشو دزدیدن مسئولین دیگه قیدشو زدن که راهش بندازن .
ختم کلام بازم میگم جاتون خالی بود .