بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد
بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

صدای طبیعت

تصور کن اگه حتی تصور کردنش سخته !!!


با صدای جیک جیک گیجشککان نشسته بر سبز جامه ی جنگل آرام آرام چشم میگشایی ٬ آسمان از لابلای برگها و شاخهای درختان سرک میکشد و تو محو آنی .


شر شر آب دعوتت میکند که دست و روی بشویی و صبحانه ای که تا بحال نخورده ای .


چند کیلومتری آنطرفتر آبشاریست که می غرد اما نوایش زیباست بهشتیست و باز مینشینی و خیره خیره مینگری ٬ گویا هنوز باورت نیست ٬ اینجا بهشت زمین است ٬ جنگل .


ساعتها میآیند و میروند و تو مبهوت فقط میگردی و چرخ میخوری در این نعمت بزرگ الهی تا آنگاه که سرخی آسمان خبر از غروب میدهد و تو به چادرت میروی با آرزوهایی برای فردا و خاطراتی از امروز .


آری اینجا جنگل است ٬ قسمتی گم شده از روحمان در هیاهوی من و تو ٬ پول و شهرت و و و .


اینجا جنگل است . Leaf





سلب توفیق

این چند روزه عاشورا تاسوعا سفت مریض شده بودم و افتاده بودم تو خونه .

البته بازم علتش کوهنوردی بی حساب و کتاب بود شایدم به قول اونایی که ادعای فهم دارن سلب توفیق .

هرچی بود گذشت .

اولین سفر زرین شهر

بعد از دومین سفرم چند باری تنهایی زدم به جاده و شهرای اطراف اصفهان رو میگشتم تا اینکه تصمیم گرفتیم بریم زرین شهر

من و مهران

بدون امکانات و لوازم ولی باید میرفتیم آخه اگه همه چی باشه ممکنه دیگه حال نباشه .

القصه هنوز آفتاب نزده راه افتادیم و پنج ساعت رکاب زدیم تا زرین شهر که واقعا دهنمونو سرویس کرد مخصوصا گردنه ی نمیدونم چی که حدود ۴۵ دقیقه طول کشید در حالیکه اصلا یکی دو کیلومتری بیشتر نبود .

حدود دو ساعتی کنار زاینده  رود نشستیم و دوباره روز از نو روزی از نو .

اما برگشتنمون فقط دو ساعت طول کشید آخه همش سرازیری بود .

تو این سفر هم خاطره زیاد بود ولی دیگه حس ندارم تایپ کنم چون یه مختصر سرمای جانانه ای خوردم .

یا حق .....

صفه با دوست اینترنتی

آخیش ٬ یه نفس عمیق و بعدش یه خمیازه


دیروز رفته بودیم کوه صفه ٬ با امیر king و حمید furgetful ٬ البته بعدم دو نفر دیگه بهمون اضافه شدن ٬ شایان دماوند با رفیقش .


من با این آقا شایان (که اسم اصلیش مهدیه ) توی chat رفیق شدم و البته خودش کوهنورد کار درستیه و اینبار قرار گذاشتیم اونم باهامون اومد .


قرارمون پاچنار بود . ما حدود ۹ صبح اونجا بودیم و شایان تقریبا ۱۱ اومد . جاتون خالی ناهار زدیم و چایی و بچه ها یه دو سه نفس قلیون کشیدن و راه افتادیم .


حدودا چهار ساعتی راه میرفتیم و دم دمای غروب از کوه زدیم بیرون .


بازم میگم جات خالی بود و از همینجا ازت دعوت میکنم با ما باشی .

میگذرد

 

نمیدونم که بهار و پاییز میان و میگذرن یا به قول عزیزی اونا ثابتند و این عمر ماست که داره میگذره .

فقط میدونم که داره میگذره و میگذره و میگذره. 

موفقیت

Dar 4 SAlegi movafaghiyat yani : khis nakardane shalvar ... Dar 12 SAlegi movafaghiyat yani : peyda kardane dOost ... Dar 18 SAlegi movafaghiyat yani : Dashtane GOVAHINAME ... Dar 20 SAlegi movafaghiyat yani : salem boodan... dar 23 sSlegi movafaghyat yani dashtane ye gf e khoob... Dar 25 SAlegi movafaghiyat yani :ezdevaj ... Dar 30 SAlegi movafaghiyat yani : Dashtane pOol ... Dar 40 SAlegi movafaghiyat yani : khoob tarbiyat kardane bache ha Dar 50 SAlegi movafaghiyat yani : servatmand boodan Dar 70 SAlegi movafaghiyat yani : ezdevaje dobare ... Dar 80 SAlegi movafaghiyat yani Khis nakardane Shalvar

دالانکوه

این جمعه رفتیم دالانکوه
جای شما خالی خیلی خوش گذشت .
برفی و حالی
جاده فرعیشو دوبانده کردن اما دیگه نمیشه بهش پیست اسکی گفت.
تلسکیش هم هنوز کار نمیکنه.
انگار از بس موتورشو دزدیدن مسئولین دیگه قیدشو زدن که راهش بندازن .

ختم کلام بازم میگم جاتون خالی بود .