بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد
بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

آیت الله ناصری و فیض تمام

آیت الله ناصری در بین جمعیت مردمی که دورادورش حلقه زده اند و حتی گاهی ناخواسته او را هل می دهند از مسجد خارج می شود.

طبق معمول همیشه، همان پیکان سفید رنگ، درب مسجد منتظر او است.

آیت الله از حلقه بدرقه کنندگان خارج شده، سوار ماشین می شود تا به منزل برود؛  اما زنی که گویا هنوز با آیت الله کار دارد، سرش را از پنجره باز خودرو، داخل کرده و یک ریز حرف می زند.

زن تقریبا تا کمر داخل ماشین است و جای تعجب دارد که دماغش در چشم آقا فرو نمی رود.

راننده پیکان، آرام آرام حرکت می کند، بلکه زن، دست از سر آیت الله بردارد، اما زن، که آویزان درب ماشین شده، همزمان با افزایش سرعت خودرو، سرعت دویدنش را افزایش می دهد و بدون توجه به اطراف، فقط و فقط به فکر کسب فیض است.

زن در حین دویدن به سینی پر از گردوی مرد گردوفروش برخورد می کند و چندتایی گردو کف کوچه می افتد، یک گردو زیر تایر ماشین له می شود، مردم مشغول جمع کردن گردوها از کف زمین می شوند و آن ها را به مرد گردو فروش بازمی گردانند اما آن زن هنوز در توهم کسب فیض، آویزان پنجره پیکان است و می دود.

و من در فکرم، آن زن از فیض وجودی آیت الله بهرمند شد یا اینان که در حال جمع کردن گردوها هستند.

نگفتی؟

نگفتی؟

تو نگفتی؟

نگفتی حتی بند کفشتان را از ما بخواهید؟

بند کفشم را نه

بند زندگیم را می خواهم

بده.