بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد
بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

می خواهمت تنها میان قامت خویش

می خواهمت

تنها میان قامت خویش

شاید که مرحم یابد این صد پاره ی ریش 

می خواهمت 

ای نازنین  

ای یار دیرین  

آتش جهان بار دگر زان قلب سنگین 

باشد که از نرمی چندان 

لطف چندین

فرهاد بنهد تیشه گیرد دست شیرین

مرداب ثروت!!!

هر چه فکر می کنم نمی فهمم 

چطور کسی که چندین میلیارد سرمایه دارد نمی تواند از چهار هزار تومان پول بگذرد  

آن هم پولی که مال او نیست 

سهم من است.

ثروت شعور را می گنداند؟ 

یا نفهمی ها وقتی به ثروت می رسند رشد می کنند؟ 

 

دیشب همسایه کناری پارتی داشت 

همه مست و پاتیل 

و صدای جیغ ها و فریاد ها 

 

یا رب مباد گدا معتبر شود 

گر معتبر شود ز خدا بی خبر شود 

فراموشکده

از فراموش زمان آمده ایم 

به فراموش مکان رهپوییم 

در میان دو فراموشی ما 

بی سبب یاد چرا می جوییم؟

فصل لختی

فصل لختی رسید باز اما 

مردمان غافل از دل خویشند 

هرچه برگ از درخت می ریزد 

جامه ها بیشتر به خود پیچند 

...

دلم یار جانی هوس کرده است!!!

خدایا دلم خانه شر شده

تمام وجودم مکدر شده

چو ابری که مشتاق باریدن است

هوای دو چشمان من تر شده

دلم یار جانی هوس کرده است

یکی شو

دلم فریاد می زند: 

یکی شو 

عقلم سکوت کرده 

شکمم آواز سر داده 

کمی پایینتر غوغاست.

سه تار می زنم

سه تار می زنم 

آسمان نیمه ابری 

سرخ و نارنجی 

در کنار نهر  

باد نرمی 

برگها خش و خش و خش زیر پا 

سپیدار و چنار و بید 

دوباره زندگی دمید

پل جنبشها

گاهی به یاد آن پل تنهایی می افتم که دوتایی با هم روی آن می جنبیدیم تا خیس شویم 

دلم تنگت است 

و می دانم تو نیز دلتنگ منی 

نیستی چون نخواستی

برای یک لحظه هم نمی توانم تحملت کنم 

اما هر جا هستی خوش باشی