بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد
بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

پل جنبشها

گاهی به یاد آن پل تنهایی می افتم که دوتایی با هم روی آن می جنبیدیم تا خیس شویم 

دلم تنگت است 

و می دانم تو نیز دلتنگ منی 

نیستی چون نخواستی

برای یک لحظه هم نمی توانم تحملت کنم 

اما هر جا هستی خوش باشی

نظرات 2 + ارسال نظر
فاطیما دوشنبه 4 آذر 1387 ساعت 07:40 ب.ظ

هر وقت که از دوری اش دلت گرفت . . .
آسمان یادت نرود . . . و دست هایت . . . .

نگین هستی پنج‌شنبه 7 آذر 1387 ساعت 12:00 ب.ظ

در رنجی که ما می بریم ، درد نه تنها در زخم هایمان ، که در اعماق قلب طبیعت نیز حضور دارد.در تغییر هر فصل ، کوهها ، درختان و رودها ظاهری دگرگونه می یابند ، همانگونه که انسان در گذر عمر ، با تجربیات و احساساتش تحول می یابد. در دل هر زمستان ، تپشی از بهار و در پوشش سیاه شب، لبخندی از طلوع نمایان است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد