بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد
بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

هدیه - آینده

توی عمرم هدیه های زیادی گرفتم اما اونایی که از روی صدق و صفا بودن ٬ اونایی که از روی محبت بودن ٬ واسم یه دنیا بهتر بودن .


تو زندگی هدیه های گرون کم نداشتم اما یه تیکه سنگ از یه مهربون ٬ یه کتاب ٬ یه برگ نامه ٬ یا یه دسته گل کوچیک مثل همین رو با همه اونا عوض نمیکنم ٬ حتی با همه دنیا .


دوستت دارم ای دوست خوب من .


hedye







وقتی به آسمون آفتابی بعد از یه روز برفی که از فرط آبی بودن میخوای بخوریش نیگاه میکنم ٬ اونم از میون شاخ و برگای چنار چند صد ساله ای که بدن مثل مرمرش رو لخت و عور سپرده به آخرین نوازشهای سرخ آفتاب غروب پاییزی ٬ نفس عمیقی میکشم و یکی یه جایی از وجودم فریاد میکشه : اینه زندگی ٬ و اونقدر بلند که موهای بدنم سیخ میشه . یه شادی عمیق تمام وجودم رو میگیره . همونیکه نمیذاره من بشم ورونیکای کوئیلو . همونیکه به من حس ارزش زندگی رو میفهمونه .


اما بعد ناگهان عقلم یه زمزمه ای رو شروع میکنه و آروم آروم اونقدر تکرارش میکنه که تمام فضای ذهنم رو میگیره . ( تو هم میفتی توی زندگی ٬ تو هم میشی یکی مثل همه ٬ تو هم دچار روزمرگی میشی و روز مرگی. ) لعنتی خفه شو . اگه هم اینطوره ٬ که میجنگم تا نباشه ٬ لا اقل عیش امروزم رو خرابش نکن .


خدایا .............

یه گل از دست یه دوست یا یه تک زنگ

گاهی یه تیکه سنگ ٬ یه شاخه گل ٬ یه تماس تلفنی حکم یه زندگی پیدا میکنه .

گاهی صدای یه نفر که دوستش داری از اونور سیمها و امواج واست میشه آب حیات .

گاهی ٬ آره فقط گاهی . اما ای کاش همیشه بود . ای کاش .


کتاب ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد رو خوندم . عجب کتاب قشنگی . و چه جملات زیبایی . میخوام دوباره بخونمش . البته اول کتاب استخوانهای دوست داشتنی بعد مطالعه دوباره .


از حرفای قلمبه سلمبه بدم میاد وگرنه یه دو جینش رو دارم که بگم .

فقط یه چیز . هیچکس مجبور نیست کنار کسی باشه . اگه من کنار توام ٬ اگه با تو موندم واسه اینه که دوستت دارم نه چیز دیگه .

 

قدر زندگی

پنجشنبه کوه بودم . با نوید و این آخرین بار بود که با اون کوه بودم لا اقل تا دو سه ماه دیگه . آخه طفلی رفت خدمت سربازی .


کوه این اعجوبه خلقت . این عظمت بینهایت . این پاکی و قدرت .


راستی نگفته بودم قدر زندگی رو کی میفهمی ؟ حالا میگم .


وقتی یه دیواره رو رفتی بالا و زیر پاهات چند ده متر ارتفاعه و آخرین اسلینگت رو ۴ - ۵ متر پایینتر انداختی و حالا این بالا دستهات بیحال شده و نمیتونی بری بالا و نه بیای پایین و میدونی که اگه دستت رو رها کنی هم ۱۰ متر پایینتر میخوری تو سنگ و معلوم نیست چی به سرت بیاد .


وقتی توی کوه زیر برف گیر افتادی و احساس سوزش و درد کم کم از بین میره و پلکات آروم آروم سنگین میشن .


وقتی سوز سرما به دستات میخوره . دستایی که از شدت یخ زدگی نمیتونی باز و بسته کنی .


وقتی از یه ساختمان بلند آویزون شدی .


وقتی یه ارتفاع ۴۰ - ۵۰ متری رو داری با هشت فرود میآیی و وسط راه میبینی دیگه دستات تحمل نگهداشتن طناب رو نداره .


اونوقته که احساس میکنی چه حس تعلقی به زندگی داری . قدر زندگی رو اونوقت میفهمی . قدر زندگی .

میشه ؟

میتونم هیچی نگم ؟ میشه هیچی پست نکنم ؟‌ اگه دیگه ننویسم چی میشه ؟ اگه عکس نگیرم ٬ نقاشی نکنم ٬ شعر نگم ٬ کتاب نخونم ٬ کوه نرم ٬ تمرین نکنم ٬ سنگ جمع نکنم ٬ دلم به حال همه عالم نسوزه ٬ اگه فیلم نسازم ٬ همه رفیقامو بذارم کنار ٬ ساز دهنی نزنم ٬ اگه دیگه آفهامو چک نکنم و ...... چی میشه ؟

فکر میکنم ٬ نه ایمان دارم که دستمو تکون بدم ٬ حتی کهکشانها هم تغییر میکنن اما ٬ اما ٬ هی ٬ راستی قیمت سیم کارت اومده پایین ٬ فکر کنم به خاطر افتتاح اپراتور دومه .

یه لحظه هایی تو زندگی هست که ٬ آره خودت خوب میدونی .

ولش کن ............. نه ٬ باد بردم .

 

امروز برف بارید

امروز برف بارید . سفید و ناز . مثل بعضی لحظه های زندگی . دیشب دوستم اینجا بود . برایم از عشقش میگفت و اینکه چطور ناگهان ناپدید شده و به او گفته اند مرده . شعرهایش را برایم خواند . گریه اش گرفت . بارید . من نزد که بگریم ؟ هی . آه .

امروز برف بارید . میدانی برف زشتی ها را میپوشاند . تفاوتها را . همه جا را سپید میسازد یکسان . هر چند باز این کارتن خوابها هستند که خواهند مرد و سقف خانه ی فقیران بر سرشان خواهد آمد . اما زیباست ٬ زیبا با همه اینها .

امروز برف بارید . درختان خم شدند . کلاغها بازیشان گرفت . زیبایی دامن افشاند و من ....

راستی این زندگی چیست ؟ تکرار مسخره ی هر روزه . اگر گاهی به بیراهه نمیزدی ٬ چپ نمیکردی . کوچه علی چپ یادت هست ؟ خوب است که اینها هست .

امروز برف بارید . چند بار اینرا گفتم ؟‌ میدانم اما مهم نیست . چون امروز برف بارید .

چرا سرگردانیم ؟

چرا نا امیدیم ؟

عشق را بنوش ٬ تا آخرین جرعه و آنرا مزمزه کن تا آخرین لحظه .

عشق یکبار است و عاشقی یکبار .

زنده شو وقت زندگی آمد .

 

 

دلنوشته

چرا بعضیا فکر میکنن عشق احساسی مربوط به آلت تناسلی انسانه ؟ مگه از عشق مجنون به لیلی٬ اون دختر سیاه زشت نشنیدن ؟ اونی که آخرش هم به وصال نرسید . عزیزم اینو یه بار واسه همیشه یاد بگیر . عشق مربوط به قلبه به روحه و اتفاقا اگه شهوت باهاش بود باید به عشق بودنش شک کرد .   


اینو یه دوستا واسم فرستاده منم میذارم اینجا

قلبت را خالی نگه دار اگر هم یه روزی خواستی کسی را در قلبت جای دهی سعی کن که فقط یک نفر باشد به او بگو که تو را بیش تر از خودم وکمتر از خدا دوست دارم زیرا که به خدا اعتقاد دارم وبه تو نیاز دارم .


همه چیز خیلی خوبه فقط یه مشکل دارم که نمیتونم اینجا بگم .

فعلا تا بعد .

کوه و تنهایی - عاشق - انتظار

پریروز کوه بودم . دو سه ساعتی سنگنوردی بولدر . یک آتش کوچک و گرمایش وسط آن سرما که به مغز استخوان میزند . یک چیز را خوب از کوه یاد گرفته ام ، که مقاوم باید بود و ایستاد ، بدون در جا زدن .
اما کوه ، آنقدر جدی است ، آنچنان استاد بزرگی است و مربی بی گذشتی که ... اما من ، من را یاد داد که با او شوخی نکنم که هیچ ، بدون آمادگی به سویش هم نروم . یادم داد هرگز غرور به خرج ندهم و زیاد به تواناییهایم اعتماد نکنم . یادم داد بر مشکلات باید رفت نه در آن ماند . یادم داد زندگی با معیارهای روزمره یک لطیفه بی مزه و تکراری است که باید بر آن گریست . یادم داد خدا را میتوان دید ، بهشت جایی فراسوی اکنون نیست که به وعده اش بفریبندمان ، نه ، بهشت از همینجا آغاز میشود و ادامه اش آن لامکان لطیف است . اگر در این دنیا بهشت را دیدی ، به آن ایمان آوردی و در آن زیستی آنگاه در سرای دیگر هم بهشت را درک خواهی کرد . این ربطی به ثروت یا فقر به سختی یا آسانی ندارد . مهم اینست آنجایی که هستی بهشت را ببینی و زیبایی را ، حتی اگر همه کس و کارت را جلوی چشمانت سر ببرند و به اسارت ببرند . و مگر زینب نگفت در کربلا جز زیبایی ندیدم ؟ پس ما از این کلمات چه یاد میگیریم ؟
راجع به کوه هم که میخواهم حرف بزنم به این حرفها میرسم .
دخترها فکر میکنند ما پسرها عروسک بازیشان هستیم ؟ یا مثلا بازیگرانی که فقط به خاطر آنها بازی میکنیم ؟ و چه متوقعانه و بدون شرم بر این عقیده پای میفشرند . روی دیواره داری سنگنوردی کار میکنی که یک لشکر دختر از نمیدانم کدام دبیرستان میرسند ، متلکها یکی پشت دیگری و تازه با کمال پررویی داد میزنند : یالا برو بالا میخوایم بریم !!! یکی نیست به ایشان بگوید : مگه من به خاطر شما میرم بالا بچه پررو . آخر آدم دلش هم نمیآید به این دسته گلها حرفی بزند !!
تنها کنار آتش و یاد عزیزانم و آنهایی که دوستشان دارم و عشقم و تو و  و  و تنهایی ، باز تنهایی . این تنها مونس همیشگی من است که از من نمیگریزد ، که مرا ، همه ی مرا درک میکند و آرام و بیصدا گوشم میکند و ...
میتوانم تنها نباشم ، اما از فریب خود خوشم نمیآید . دوست باید به دوستی بیرزد ، باید در ازای آنچه میدهی بستانی ، دوستی میدهی محبت بستانی ، صفا میدهی صدق بستانی . دوست آنی است که نتوانی در چشمانش خیره شوی و بگویی دوستش داری ورنه آنکه هر حرفی را میگوییش و چشم در چشمش از عشق سخن میرانی به دروغ ، تنها یک هوس است ، یک هوس.
دعا کنید یک کارگردان خوب و دست و دل باز برای فیلم ترابی پیدا بشود .


مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند
زن جوان : یواشتر برو من میترسم
مرد جوان : نه ، اینطوری خیلی بهتره
زن جوان : خواهش میکنم ، من خیلی میترسم
مرد جوان : خوب ، اما اول باید بگویی دوستم داری
زن جوان : دوستت دارم ، حالا میشه یواشتر برونی
مرد جوان : مرا محکم بگیر
زن جوان : خوب ، حالا میشه یواشتر بری
مرد جوان : باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت مرا برداری و روی سر خودت بگذاری آخه من نمیتونم راحت برونم ، اذیتم میکنه
روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود. برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید . در این حادثه که به دلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد ، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت
مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود . پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند...
از وبلاگ جوانان ایران زمین ( دوست خوبم امیر )
 

انتظاربعضی وقتا خرد کننده است . مخصوصا اگه منتظر از منتظر بیخبر باشه . داغون دارم میشم . 

دیروز بعد از سالها دوباره یه جعبه مداد رنگی خریدم .  ۳۶ تایی . یکی دو ساعتی نقاشی کشیدم . قراره برم کلاس طراحی .

اگه از حال و روزم بپرسی بد نیست اما داغونم . به یه مرزهای تازه ای رسیدم . یه افقهای نویی .

راستی تا نظر نذاری به روز نمیکنم . همینه که هست .