بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد
بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

ترجیم پیش از ترحیم

مرگ مگر چیست؟ زندگی چیست؟
زیستن به چیست؟ زندگی به چه؟
مرگ در مقابل زیست است یا زندگی؟
زیست جز کشیدن مکافات بار این تن خاکی است؟
مردگان هم زندگی میکنند؟
یا فقط زندگان مردگی می کنند؟
مردن بر این زنده بودن ترجیح دارد.
خدای مردگان مرا بپذیر.
به درگاهت می آیم.
به تو پناه می برم از شر زیست بی زندگی.
از شر ترجیم پیش از ترحیم.
الغوث الغوث.

آغاز راه عشق

آغاز راه عشق
در کوچه های بی کس تنهایی است
اندر میانه سوی کمی آید
پایان آن همان که سرآغازش

چهارشنبه صبح
دربند
لب رود
نون و پنیر و هندونه
چهارشنبه شب
پارک بعثت
چرخ و فلک
نیمکت
کوچه ها
دیگر راهی میشویم

تاب

تاب هنوز می جنبد

و سایه کودکی بازیگوش که هرگز بزرگ نشد.

بیا به یاد کودکیهایم

و برو با رویایی از آنها.

گاهی هوس به خدا میرسد

گاهی هوس به خدا میرسد خدا به هوس
گاهی عبث به هدف میرسد هدف به عبث
گاهی نشسته غایت عشقی کنار کس
او گرد عالمیست به دنبال هم نفس

مقصد نزدیک است٬ مقصد دور.

چقدر گردیم چقدر غبار
چقدر کفیم چقدر حباب
چقدر خسیم چقدر خوار
چقدر خاریم چقدر خاشاک

چون بادکنکی که در آن آب میریزند
گردن میکشیم و شکم پیش میدهیم
از سرمستی
از خودخواهی
و ناگهان میترکیم

چون موجیم
سینه سپر میکنیم
و بالا میرویم بالاتر
 مغرور و مغرورتر
و سینه سپرتر
اما ناگهان در آرامش و وقار صخره هیچیم

چون غباریم
به هر گوشه نشسته
چون حبابیم
به تک رنج شکسته
همچو خاریم ز خواری شده خسته
و چو خاشاک ز هر باد گسسته

ما که ایم ؟
ما چه ایم ؟
تا کی در این پوچی ؟
تا کی در این بی هدفی ؟
یا در پی قله ای که در پسش تاریکی است ؟
دره ای عمیقتر از همه قله ها
اینجا هرچه قله ها بلندتر دره ها عمیق ترند

مقصد نزدیک است
مقصد دور
قله ای را باید
که صعودش بی فرود
فتحش بی تکرار باشد
که آنسویش دره ای نباشد

دیواره ای را باید
که نوردیدنش فقط از تو می آید
و تنها یکبار صعود خواهد شد
سر طناب و اکتشافی
و بدست یکنفر
و آن تویی
و حمایتچی
خدا

تا اطلاع ثانوی زندگی فیلتر شد.

اکنون که تو میخواهی نباشی
تهران دیگر برایم ته ران هم نیست
شاید تو تنها کسی بودی که میتوانست مرا داشته باشد
شاید دیگر هرگز کسی مرا نداشته باشد هر چند داشته باشد
کاش جهان کمی حرف گوش کن تر بود
کاشها همه بذر بی ثمرند

 

زندگیواره نمیدونم شماره چند

میبینی گلم؟
باران میبارد
در تابستان باران میبارد
بر این مردم نادان باران میبارد
در این شهر پر حیوان باران میبارد
میانه ی گرمای بی امان باران میبارد
یاد باران بخیر
یاد یاران بخیر
دیروز بر سر در نمایشخانه ای که خاطره ای تلخ از آن دارم روز سوم را روز شوم خواندم
راستی ما چقدر ماما کردیم؟
راستی من چند منم؟
آزادی چه مفهوم مزخرفی است
وقتی در کنارش استبداد نباشد
آی دیکتاتورها قدم رنجه ای
زیر باران پیش آیید
چه جالب است که آزادی را دیکتاتورها معنی میکنند
و زندگی را قاتلان
این منم که میخواهم معنی زندگی را بدانم؟
زندگی حفره ایست تاریک و گرم
که از آن آمده ایم
و بدان مشغولیم

نمی تواند که نمی کند

اینجا خیابانها یک طرفه نیست ٬ دو طرفه نیست ٬ چند طرفه است .

اینجا هر که کاری را انجام نمی دهد نمی تواند که نمی کند .

اینجا موجوداتی هستند که از زنده ماندنشان تعجب می کنی .

اینجا همه داعیه دار چیزیند که خود به درستی نمی دانند چیست .

اینجا اینجاست .


عزیزترین عزیزانت از قلمت بدترینها را برداشت می کنند ٬ وای به حال قلم با دیگران .