بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد
بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

زندگیواره ۱۳

زندگی آن است که می آید اما هرگز نمی رود حتی اگر رفته باشد
زندگی جایی است که ناگهان زادگاه اجدادیت می شود بی آنکه پیشتر آنجا رفته باشی
زندگی قدم زدن میان خاطرات خوش گذشته است و نقش بستن لبخند گوشه لبت
یا میان اندوه گذشته و دوباره گریستن
زندگی نشستن دوباره و دوباره بر نیمکت گوشه پارک است
آخرین ایستگاه دنیا
و لمس لحظه ها
و لمس تویی که نیستی
بی هیچ واهمه یی
زندگی گشتن دنبال اردکهایی است که تو نانشان داده ای
گلهایی که نازشان کرده ای
قاصدکهایی که آرزوهایت را در گوششان گفته ای
و چرخ فلکی که در آن شاد بوده ای
و غمناک
زندگی همان مرد کارتن خوابی است
که من از سرما میلرزیدم با انبوه لباس
و او آرام خوابیده بود و باران تمام وجودش را خیسانده بود
زندگی آن از شهرستان آمده ایست که باید برود جلوی راه آهن بخوابد
تا جیبش را خالی کنند
و آن سربازی که ناچار است تو را براند از خیابانها
و میگوید: حالا برو ، ما که رفتیم برگرد

زندگیواره ۱۲

زندگی این زیبا واژه پر معنا
پلکها را یارای بازماندن نیست و قلب را یارای تپیدن
و اکنون است که زندگی آغاز می شود
در آغوش خواب

آرام بخواب
این است زندگی

زندگیواره ۱۱

گویند عشق رهزن عقل است و دل پریش
من عاشقم ولیک در گذر راه عقل خویش
گویند عقل مانع عشق است و پر ز نیش
من عاقلم ولیک دهم جان به عشق خویش

مارمولک

همیشه فکر می کردم رضا چه مارمولک بی خطر خوبی است

حالا خودم هم مارمولک شده ام

دنیایی است دنیای مارمولکی ما

رضا آدم شد اما من ....

سرگردان نباش

ما به تو فرزندی می بخشیم

خدایا...............

زندگیواره ۱۰

راستی ما به چقدر از آرزوهامان خواهیم رسید؟
به آنهایی که برایش هزینه داده ایم ؟
یا آنهایی که نشسته ایم تا بیاید ؟
براستی چند نفر برنده بلیط بخت آزمایی میشوند ؟ خایزه فلان بانک، بهمان جای؟
چند درصد از همه مردمان جهان ؟
چرا من از آنان نباشم ؟
اما نه
نمیخواهم از آنان باشم
میخواهم به آرزوهایم برسم
با ایمانم به آنها
و با فدا کردن همه چیزم برایشان