بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد
بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

روزنامه ( از پایان مهر تا پایان آذر)

۳۰ / ۷ / ۸۵

دیروز قم بودم . رو نکردم کنار ضریح برم ٬ نشستم تو حیاط ( صحن ) واسه خیلیا دعا کردم . اما این اولین بار بود که برا خودم هم اینقدر دعا کردم . آخه یه مسائلی هست تو زندگی که جز با اتکا به یه  نیروی غیبی آدم دلش قرص نمیشه تو اونا . در هر حال دیشب برگشتیم ٬ من و پدر . بدکی نبود . این شریک بابام گیر داده بود که ....  که .... ٬ ولش کن اصلا .


۱ / ۸ / ۸۵

۱ - از دیشب هوا ابری ِ ابری ِ . از ابر دلم نمیگیره ٬ اما نه ، الآن که فکر میکنم دلم گرفته ، شایدم دلم از جای دیگه گرفته . بوی بارون همه جا رو پر کرده اما از بارون خبری نیست . باد و ابر و نور سفید .

۲- امروز یکی بهم یه چیزی گفت که خیلی جالب بود . گفت : تو ماهی اما مال آسمونی نه زمین .

۳ - دوباره یاد دوتا سایه افتادم که تو یه قبرسون دارن راه میرن . نمیدونم دیگه میتونم برم ابن بابویه ؟ ، با اون تسبیح و عطر و حتی ...

۴ - از عشق من میترسی ؟ میترسی لایق این همه محبت نباشی ؟ نترس ، نترس من هستم و ترس مرگیست تدریجی .

۵ - ارزشش رو داره هستیت رو بدی     بتونی با دل عاشق بمیری


عید فطر

نمیدونم چرا همیشه کارام برعکسه ٬ یادمه بچه که بودم یه نفر که اندازه همه دنیا دوسش دارم بم میگفت دیو دجر ٬ آخه میگن دیوها کاراشون برعکسه . حالا شده حکایت حالمون ٬ هر شب ماه رمضون واسه سحری با مکافات بلند میشدم ٬ امشب که عیده و روزه حروم از ساعت سه صبح بیخودی بیدار شدم .

حال نوشتن راجع به فطر و برگشت به فطرت و اینا رو ندارم . اما بدبخت مثه منایی که رمضون هم رفت و توبه نکردن . راستی عیدت مبارک .


۳ / ۸ / ۵۸

حاضرم دار و ندارمو بدم  ازخدا به جاش دل خوش بگیرم  حاضرم زندگیمو بدم اگه بتونم با دل عاشق بمیرم .

همه عینک دارند - به نظر میآید - چشمشان معیوب است - راهشان پیدا نیست .

من رفتم ولایت و بعد تهران . فعلا تا دو سه روز در تعلیق بمون .

دلم میگه دو روز دیگه یه روز استثائیه ٬ ۵ / ۸ / ۸۵ .


۶ / ۸ / ۸۵

برگشتم . خیلی خوش گذشت . تا حالا این موقع از سال نرفته بودم سفر . رنگ طلایی سپیدارها و سرخ و نارنجی بقیه درختان . و به زادگاه فرزانگان خوش آمدید . اینرا ابتدای بروجرد نوشته . اما روز استثنایی چه شد . بر مزار پدر بزرگ ٬ مادر بزرگ و داییها گذشت .

جای تو خالی زیبا بود .

میخوام ننویسم اما نمیشه . میدونم واسه هیچکی مهم نیست که این قلم بشکنه اما یه حسی یه چیزی شاید مسخره میگه بنویس ٬ شاید اعتیاده به شخصیت مجازی یا هر چی دیگه .

سید حسین در اومده که اینا رو تو واسه سمیرا نوشتی ؟ مهران میگه پای نوشته هام گریه کرده ٬ میگه تو راهو پیدا کردی و ما ... نمیدونه من تو آسمون آویزون و میچرخم ٬ نمیدونه من هنوز فرق واقعیت با حقیقت رو درک نکردم نمیدونه هزار تا چیز دیگه رو . اما مهران من ازت ممنونم . تو منو به دنیای وبلاگ نویسی آوردی هرچند حالا خودت نیستی . این لطف بزرگی بود که همه بدیهات رو از یادم میبره . مهران شاید یه روزی با دوچرخه اگه بتونم بخرم دوباره همرکاب شدیم به یه جای دور .

صبح داشتم فکر میکردم که نشان عشق از قلبم پاک نشه یه وقت . داشتم فکر میکردم چرا بعضی به جای من فکر میکنن ؟ چرا بعضیا منو اونجور که میخوان ٬ اونجور که از ناراحتیشون کم میکنه ٬ اونجور که من له میشم و اونا رو کمرم پا میذارن و میرن بالا دوست دارن . مگه من خودم نیسم ؟ من خود خودمم همون کلاهزرد همیشگی . با این فرق که دلم زنده شد به عشق و نباید بزارم دوباره بمیره اگه بتونم . امروز سر کلاس فلسفه که عاشقشم اصلا حواسم نبود آخه داشتم کتاب زمین انسانها اثر اگزوپری رو میخوندم . این کتاب واسه من یه استاده و اون کسی که اونو به من داده یه پیر ٬ هر چند خودش فکر میکنه بازیچه شده اما واسه من مهم نیست چون من میدونم اون واسه من چیه .

یادمه یه زمانی وقتی از عشق یک طرفه حرف میزدن ٬ از بی وفایی یار ٬ از دوری کردن محبوب از محب ٬ واسم سوال بود که مگه کسی هست که معشوق رو بیشتر از عاشق بخواد ؟ پس این چیه که اونو از عاشق میتارونه ؟ هنوز نفهمیدم اون چیه اما حالا دیگه نمیتونم انکارش کنم و میفهمم . و میفهمم حس اون عاشق دربدر رو ٬ و اوف ولش کن .

این قسمت خصوصیه ٬ لطفا نخونیدش . نمیدونم چرا تو فکر کردی که من هم تو رو اونجوری میخوام و از عشقت حتی اگه بخواد منو تا ابد پایبندت کنه میترسم ؟ من عاشقتم به هر قیمتی که باشه و تا ابد حتی اگه راهت رو از من جدا کنی و بهاش رو هم میدم . عشق من چیزی از من شنیدی جز امید و چیزی از تو شنیدم جز یأس و ترس ؟ اما من هستم تا آخر خط نه تا ابتدای پابندی ابدی . میفهمی چه میگویم ؟ بعید میدانم .

راستی آسمان چه زیبا شده و آهوها میجهند در دشت و شادند ٬ بی اندیشه به گرگی در کمین .


۹ / ۸ / ۸۵

امروز یه چند تا آف از یکی که نمیشناسمش واسم رسید . همونجور میزارم بالا .

نایابترین چیزها در دنیا صمیمیت و یگانگی است .
آنکه میخواهد روزی پریدن آموزد نخست باید ایستادن ، راه رفتن و بالا رفتن آموزد . پرواز را با پرواز آغاز نمیکنند .
می دونی فرق آموزگار با روزگار چیه ؟ آموزگار اول درس می ده بعد امتحان می گیره ولی روزگار اول امتحان می گیره بعد درس می ده .
یه روز دوستی از عشق پرسید میدونی فرق بین منو تو چیه؟ عشق می گه من با یک نگاه شروع میشم ولی تو با یه سلام. عشق میگه میدونی فرق تو با من چیه؟ دوستی می گه من با یه دروغ تموم میشم ولی تو با مرگ .
التماس به خدا ، شجاعت است. اگر برآورده شود حاجت است. اگر برآورده نشود حکمت است. التماس به خلق ، شرمندگی است. اگر برآورده شود منت است. اگر برآورده نشود ذلت است . 
وقتی در کوچه های دلواپسی ، سرگردان به دنبال سرنوشت می دویم،وقتی توی این وادی زندگی خود را به هیچستان ابدی می سپریم و درهمهمه ی مبهم روزگار عشقمان را فدای مقطعی زودگذر می کنیم نباید از ماهی ها انتظار داشته باشیم که وقتی از آب گرفته شدند ؛تازه باشند.....آره آب هم گل آلود است .
 فهمیدن عشق را چه مشکل کردند ما را از درون خود چه غافل کردند انگارکسی به فکر ماهی ها نیست سهراب بیا، که آب را گل کردند .

راستی زدم تو کار شعر عاشقانه سفارشی . واسه عشاق جوان به سفارششون شعر میگم . اینم یه سرگرمیه دیگه . نمونه کار من .

دنیا شنیده بودم - از بی وفایی دهر - اما ندیده بودم - تا دیدمت عزیزم
بی یار بودم اول - چشمان تو بدیدم - تنهاییم فراموش - ای یار نازنینم
گفتم که عشق من باش - تا بهر تو بمیرم - گفتی که تا ابد من - با عشق آتشینم
یادت هنوز مانده؟ - آن روزهای شیرین - گفتی که از همه کس - من آشناترینم
با هم نشسته بودیم - بر ساحل محبت - من عاشقانه خواندم - تو خواندی و شنیدم
هر روز با امیدی - از دیدنت طلوعم - با یاد نازنینت - خواب و خور و امیدم
قلبم پر از حضورت - با شرمی عاشقانه - چشمم به چشم مستت - ای ساحل امیدم
در اوج نور بودیم - غرق سرور بودیم - من زندگانی خویش - در خاطر تو دیدم
ناگه ولی تو رفتی - بی عذر و بی بهانه - من ماندم و غم تو - دنیای بی شکیبم
گشته غمم غذا و - آبم ز اشک دیده - بی تو امید خود را - از زندگی بریدم
دنیای من تو بودی - دنیا بدون دنیا - زجریست لحظه لحظه - برد از کفم شکیبم
میگفتی از چه رویی - تنها گذاردی من - تا لااقل بدانم - نامردی رقیبم
دنیا مگر چه کردم ؟ - کز من گرفته گشتی - جز تو کسی ندارم - تنها کس و حبیبم
بهتر ز من بدیدی ؟ - رفتی تو از کنارم - اما ندیدی این دل ؟ - میمرد ای شکیبم
دنیا بدان به دنیا - عاشق ترینت هستم - از ابرها فراتر - در عشق آتشینم
هر ناکسی که گفتت - از عشق و از محبت - باور نکن عزیزم - گو تو بده دلیلم
نامرد در کنارت - آیا تو خواستی این ؟ - انسان نباشد هر کس - من مرد  آخرینم
دنیا هنوز هم من - تا آخرین نفسها - لبها به نام نازت - با چهره ی حزینم
من منتظر نشینم - تا هر زمان ، ابد هم - شاید که باز آیی - ای خوبرو ترینم
از غصه جدایی - صد قصه من بگفتم - اما امید وصلت - یار دل علیلم
دنیا بیا و اشکم - واین غصه را میفزا - نابود کن غمم را - ای دوست صدیقم
باز آ که دست در دست - تا بینهایت عمر - با هم غزل بخوانیم - ای نازنین حبیبم
دنیا بیا عزیزم - دنیای نازنینم - دنیای عشق و مستی - ای آشناترینم

راستی گریه ات نگیره ها . این فقط یه شعر سفارشیه .


۱۳ / ۸ / ۸۵

امروز ...

نمیدونم عباس عبدی چه فکری میکنه یا مثلا فلانی چرا اینقدر عوض شده یا اصلا اینکار درست بود یا نه اما ٬ اما ۱۳ آبان واسه من یه الگوئه ٬ یه شروعه واسه فروریختن کاخ فولاد ظاهر پوشال اندرون غرب . نه فقط آمریکا بلکه غرب به تمامی معنی و بازهم کار ندارم که ما از دامان آمریکا به دامان استعمار پیر افتادیم یا نه اما آمریکا نماد همه غرب با تمام فناوری و فرهنگش بود و ما هیمنه اش را شکستیم . بیست و اندی سال پیش تنها ایران مرگ بر آمریکا سرمیداد و کسی را جرأت بیان آن نبود ٬ امروز اما این شعار و آرزوی همه آزاداندیشان جهان است . ۱۳ آبان مبارک .

راستی گفته بودم یا نه ؟ در طول عمرم نه ماه رمضون مسافرت رفته بودم و نه پاییز . امسال دوبار ماه رمضون مسافرت رفتم و دیروز و پریروز واسه بار سوم چهارم تو پاییز و انصافا که همه سفرهای امسالم رویایی بودن . اما امسال چه خبره هنوز نفهمیدم .


۱۴ / ۸ / ۸۵

دیشب عجب بادی میون درختان میوزید . نمیدونی چی میگن اگه نه دیوونه میشدی . من هم دقیق نفهمیدم چی میگن اما ...  بگذریم .

حالا که همه فهمیدن بذار داد بکشم . آقا من عاشق شدم . ایها الناس من ٬ آره همین من عاشق شدم . علی کلاهزرد .

اما سمی من . اینا رو میخوام اینجا بنویسم تا همه شاهد باشن . نه واسه این مینویسم که ... نه اصلا نمیدونم چرا . اما دلم میگه بنویس . سمی من ٬ تو همه وجود منی و همه وجودم .

 


۱۷ / ۸ / ۸۵

گلهای لاله جلوه خاصی داشتند . ماویس انگشتش را وسط یکی از آنها فرو کرده و گلبرگها را از هم جدا نمود و گفت : نگاه کن ، این پرچمهای سیاه را میبینی ؟ اینها قلب لاله ها هستند که به آفتاب میدهند . بدون آفتاب خیلی مخفی اند . ببین ، ببین چطور گلبرگها بهم پیچیده شده اند ! من از همه بهتر گلهایی را دوست دارم که قلبشان را پنهان میکنند و فقط با بوسه آفتاب خود را نشان میدهند . بعضی گلها هردم ، حتی در هوای سرد هم گلبرگهایشان را باز میکنند و به نظر من اینها جلف و هر جایی هستند .

خیال نکنید اعتماد و ایمان من به راستی و درستی  ماویس از خودخواهی بود و یا تصور میکردم من مردی جاذب و فراموش نشدنی هستم ، نه ، من تا این حد هم احمق نبودم ، اما بازی روزگار و تصادف چنین عشق گرانبهایی را نصیب من کرده بود . من معتقد بودم که راستی ، درستی و امانت در وجود ماویس مادرزاد است .

برای خود چایی ریختم و روزنامه تایمز را باز کردم ، نظر سطحی به اینج و آنجا انداختم ، ناگهان چشمم به کلمه ی دالتون افتاد و چون آنرا خواندم بی اختیار فریادی از سینه ام خارج شد ، آه روجر ، روجر بیچاره ام چرا صبر نکردی ؟ خودت میگفتی که گاهی سعادت در سر پیچ منتظر ماست ، چرا صبر نکردی ؟ روزنامه تاریخ روز قبل یعنی همانروزیکه دالتون را به خاک سپردیم داشت . آنچه در روزنامه نوشته بود این بود : مادام اوا بیوه ی روجر دالتون بطور ناگهانی از سکته قلبی فوت کرده است .

دیشب باشگاه نرفتم جوجیتسو و نه سنگنوردی ، آخه امروز امتحان داشتم و هیچی نخونده بودم . البته حالا که نیگا میکنم اینا همه بهونه است . واقعیت اینه که من همه مرزهام رو شیکوندم و مممم ، و هـِیییی ، نمیدونم .

From the inside و Faint از گروه Linkin park ، احساس میکنم خالیم میکنه . مخصوصا ( از درونش ) . شاید به خاطر اون فریادها . من اون پسره ام ؟

                                                                     فریاد کلاهزرد

  

هرچند اینها همه موقتیه . درد من چیز دیگه ایه . علی جون کجا داری میری ؟ خودم هم نمیدونم . کاش این بار امانت رو دوشم نبود ، اونوقت خود ِ خودم بودم بی هیچ ملاحظه ای . آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه فال به نام من دیوانه زدند .

دیگه هیچی از زیباییهای دنیا و نه لذتهاش آرومم نمیکنه . من فقط با یارم خوشم . حالا میفهمم رنگ رخساره خبر میدهد از سر درون یعنی چه . حالا میفهمم چرا حلاج اسرار عشق را فریاد میزد و بدین ، سر دار از او گشت بلند . حال میفهمم که عاشق دلگشته را طاقت دوری نبوَد .
حتی نمیتونم دیگه حرفام رو تو لفافه بپیچم ، همون کاری که توش استاد بودم یه عمری . حالا حتی کوچه علی چپ هم واسه من یه نشونه است ، یه جایی که آدرسش رو دقیق بلدم ، و از تو یاد گرفتم .

آره این منم ، علی . همونی که هیچکدوم باور نمیکردین دل به کسی ببنده . آره این منم ، خود خودم . پسر فراموشکار ، من به گا نرفتم ، من ... ، من ... ، من ... ، آره من عاشق شده ام .

سمی تو رو به همونی که میپرستی و چه خوب میپرستی ، تو رو به آفریگار مهربونمون قسم .....

 امروز مهران رو دیدم و دعوتم کرد به نهار . میگه تو رکورد اسنک خوردن رو زدی !! مسخره است آخه اسنک هم شد غذا حالا هر چی هم که زیاد باشه ؟ مهران خیلی وقته درگیر یه عشقه اما با مخالفت سفت و سخت خانواده . آره خلاصه وقتی بهش گفتم پدر و مادرم به سادگی و با روی باز صحبت از عشق من رو پذیرفتن و بدون مخالفت حرفهام رو شنیدن کلی تعجب و حسرت از خودش در کرد .

راستی سمی میشه با دوستای من تبادل لینک نکنی ؟ آخه فقط تو حسود نیستی که !!

دیشب ماه هم کامل بود و وحشتناک زیبا . راسی دیشب بعد از چند ماه دوباره دوربینو دست گرفتم و عکس . یه خبر دیگه ، یه فیلم راجع به یکی از پیشکسوتان کوهنوردی ایران داریم میسازیم ، منم گوش شیطون کر ، کارگردانم . اینم وبلاگش . فعلا از اون فیلم تاریخیه خبری نیست که قرار بود بازی کنم توش ، تا بعد محرم . یه راسی دیگه اینکه قراره با یه بچه ها نمایشگاه عکس و نقاشی مشترک بزنیم ، تا ببینم چی میشه .

دیوان سنائی و شعر و شعر و عرفان . ای کاش مجیز نمیگفتی از دربار ، اما در اوجی هنوز پس از این همه .
 
ایام چو من عاشق جانباز نیابد        دلداده چون او دلبر طناز نیابد

دیدمش یک روز شادان و خرامان از کشی      همچو ماهی کش فلک یک روز در دوران نهاد
گفتم ای مست جمال آن وعده وصل تو کو ؟  خوش بخندید آن صنم انگشت بر دندان نهاد
گفت مستم خوانی و بر وعده من دل نهی ؟  ساده دل مردا که دل بر وعده مستان نهاد

نگارینا دلم بردی خدایم بر تو داور باد     به دست هجر بسپردی خدایم بر تو داور باد
وفاهایی که من کردم مکافاتش جفا آمد     بتا بس ناجوانمردی خدایم بر تو داور باد
به تو من زان سپردم دل نگارا تا مرا باشی  چو دل بردی و جان بردی خدایم بر تو داور باد
زدی اندر دل و جانم ز عشقت آتش هجران  دمار از من درآوردی خدایم بر تو داور باد

هر که در راه عشق صادق نیست     جز مرایی و جز منافق نیست
آنکه در راه عشق خاموش است       نکته گویست اگرچه ناطق نیست
نکته مرد فکرت است و نظر        وندر آن نکته جز دقایق نیست
آه سرد و سرشت و گونه زرد     هر سه در عشق بی حقایق نیست
هر که مست از شراب عشق بود   احتسابش مکن که فاسق نیست
توبه از عاشقان امید مدار   عشق و توبه به هم موافق نیست
دل به عشقست زنده در تن مرد   مرده باشد دلی که عاشق نیست
ور سنایی نه عاشقست بگو   سخنش باطل است و لایق نیست

اندر دل من عشق تو چون نور یقینست    بر دیده من نام تو چون نقش نگینست
در طبع من و همت من تا به قیامت    مهر تو  جنانست و وفای تو چو دین است
تو بازپسین یار منی و غم عشقت    جان تو که همراه دم بازپسینست

کار دل باز ای نگارینا ز بازی در گذشت      شد حقیقت عشق و از حد مجازی در گذشت
گر به بازی بازی از عشقت همی لافی زدم       کار بازی بازی از لاف و ز بازی در گذشت
اندک اندک دل به راه عشقت ای بت گرم شد     چون ز من پیشی گرفت از اسب تازی در گذشت
سودکی دارد کنون گر گوید ای غازی بدار       تیر چون از شست شد از دست غازی در گذشت


چون درد عاشقی به جهان هیچ درد نیست     تا درد عاشقی نچشد مرد مرد نیست
آغاز عشق یک نظرش با حلاوتست      انجام عشق جز غم و جز آه سرد نیست

عشق آتشی است در دل و آبی است در دو چشم   با هر که عشق جفت است زین هردو فرد نیست
شهدیست با شرنگ و نشاطیست با تعب               داروی دردناکست آنرا که درد نیست
آنکس که عشق بازد و جهان بازد و جهان                بنمای عاشقی که رخ از عشق زرد نیست

دوش مرا عشق تو از جامه برانگیخت     بی عدد از دیدگانم اشک فرو ریخت
دست یکی کرد با صبوری و خوابم       آن ز دل این از دو دیده یکسره بگریخت


دیروز یه رمان خوندم و دوبار واسش گریه کردم . این روزها دلم نازک شده و آسمان چشمانم به هر بهانه میبارد . چه رسد که عاشقانه ای باشد درست به مانند حال من ، درست زندگی من ؛ پر .

چشامو به روت میبندم تا که اشکامو نبینی . همه وجودم منو دریاب .

راسی یه لقب جدید هم پیدا کردم ، شیر سنگی .


۲۱ / ۸ / ۸۵

گربه کوچولوی من
دیروز از خونه اومدم بیرون که دو سه تا کار مهم انجام بدم . از خیابون رد شدم و کوچه که صدای میو میوی یه گربه نظرم رو جلب کرد . منم که نمیتونم از این چیزا آسون بگذرم ، آخه ناسلامتی همینا فکرای اصلی زندگیه و گرنه به من چه که کدوم خری به کدوم گاوی گل زد یا مثلا قیمت نمیدونم چی تو رشده یا از این چرندیات . گشتم دنبال گربه و علت ناراحتیش . نمیخوام ناراحتت کنم ، یه گربه دیگه که نمیدونم چه نسبتی با این داشته رفته بود زیر ماشین و له شده و مرده بود . و گربه واسه اون ناراحت بود . نمیتونم حال گربه رو واستون بگم ، تمام بدنش میلرزید و دمش سیخ و پنجه هاش تیز و قلبش که تند تند میزد حتی از دور هم پیدا بود . جسدش رو انداخته بودن توی مادی (جوی بزرگ) . رفتم پایین و خاکش کردم ، فکر کن با کت و شلوار چه ستمیه ! و گربه تمام کارای منو نیگاه میکرد . اومدم بالا گربه یه کم آرومتر شده بود و خب حالا من باید میرفتم . اما همینکه میومدم برم دوباره صدا میکرد .

برگشتم و وایسادم از دور نیگاش کردم و بعد کم کم نزدیک و نوازش و ... (روباه و شازده کوچولو یادته؟) حالا دیگه میخواسم برم میدوید دنبالم و میپرید جلوی پاهام . میخواست بشینم اونجا و تا شب نازش کنم ، مثل اینکه خیلی خوشش اومده بود . نه دیگه دیر شده بود واسه کار اداری و تقصیر کی بود ؟ هیچکی .
با کلی درد سر بغلش کردم و بردم اونور خیابون آخه طفلی از صدای ماشین و موتور بد جوری میترسید به خاطر اون اتفاق . بعد از دستم پرید و رفت تو بانک . از بانک آوردمش بیرون . از یه راه دیگه رفت تو قسمت حفاظت بانک ، دوباره آوردمش بیرون . دو ساعتی طول کشید تا خیابون اونقدر خلوت شد که نترسه و بتونم ببرمش خونه . جای خوابش رو نشونش دادم و یه کم شیر و کلی باهام بازی کرد . خودش رو واسم لوس میکنه . میپره رو پام میره رو گردنم میشینه و نمیاد پایین . خیلی باهوشه . هر وقت آماده ناز کردنش باشم میدوه میاد و خودش رو میماله به دسام . جالب اینه که به گوشت همبرگرای ساندویچی سر خیابون لب نمیزنه . اگه گوشت نیست پس چیه ؟‌ خودش که گفت صددرصد گوشته .

اینم یه دوست جدید که نمیدونم کی بذاره بره یا از من بگیرنش ؟ اما فکر آینده مسخره است چون آینده وجود نداره و حال خراب کنه ، پس حالو عشقه گربه کوچولوی من . دیروز 4 ساعتی باهاش بودم .

 

پذیرای محبت من . ملوسم .


۲۳ / ۸ / ۸۵

اسم گربه ملوسه . دیشب کلی واسش گریه کردم . دور پاهام میچرخید میو میو میکرد و گاهی هم میپرید و شلوارم رو پنجه میزد . انگشتای پامو لیس میزد و میو میو . نمیتونم دیگه بغلش کنم ٬ اینجوری دیگه نمیتونه ادامه بده . همین حالاشم اوووووووفففف .

به همه آدما اعتماد داره ٬ از هیچکی فرار نمیکنه و ممممممممم . وابسته شده شدید . باید کم کم به زندگی واقعیش عادت کنه .

من گریه کردم . واسه یه گربه . و اونقدر چشام سرخ شده بود که پدر و مادرم هم فهمیدن .

صابخونه گفته باید ردش کنین بره . دربدر ٬ هیچوقت دوست داشتن بدون توقع رو درک نخواهی کرد . همه دوست داشتنهات به خاطره خودته ٬ من .

بالاخره خدا بساط اشک و آهم رو به م نمیزنه .


۲۶ / ۸ / ۸۵

این چند روزه خبرای خوشی به من رسیده و یه خبر بد . اما خبرای خوش اول اینکه اون پسره که توچال پیداش کرده بودیم و داغون و رو به مرگ بود نجات پیدا کرده اما فقط یک و نیم ملیون خرج صورتش شده غیر از بقیه بدنش ٬ خوبه مایه دار بودن ٬ و حالا دعوت کرده بریم خونشون جمشیدیه !!! دوم اینکه گربه ام رو دادم به یه دوستام که آرزوی گربه خونگی داشت و داره به جفتشون خوش میگذره سوم اینکه دو نفر شاگرد خصوصی جوجیتسو واسم اومده که خوب شهریه ای نصیب من میکنه چهارم اینکه کلاس جوجیتسو تو یه باشگاه وسط اصفهان گرفتم تو بهترین ساعت تمرینی پنجم اینکه احتمال قوی داداش تو آزمون عملی تربیت بدنی هم قبول میشه و میره دانشگاه ششم اینکه نوید شده استاد سنگنوردی و کوهنوردی یه ارگان دولتی و من رو به عنوان کمک مربی معرفی کرده هفتم هشتم نهم ....... اما خبر بد اینکه یکی که خیلی دوسش دارم رو شاید نتونم تا یکی دوماهی ببینمش ٬ البته فقط شاید . اما همین شاید هم میسوزوندم . تا چی پیش بیاد .  


۲۹ / ۸ / ۸۵

ما فقط زمانی نفس میکشیم که از راه منظوری مشترک و بیرون از ما با برادرانمان در پیوند باشیم .
دوستی آن نیست که در هم بنگریم بلکه آنست که در یک راستا نگاه کنیم .
ما زمانی با هم دوستیم که کمرهامان با یک طناب به هم بسته باشد و رو به یک قله صعود کنیم و یکدیگر را بر آن بازیابیم .
قدر آب را جز تشنه نمیفهمد ، با تمام وجود خویش .


۳۰ / ۸ / ۸۵

یک ساعتی بیشتر به پایان آذر سال هشتاد و پنج باقی نمونده . و من . و من عوض شده ام ٬ اونقدر که خودم هم نمیتونم خودم رو بشناسم . امروز سفرنامه مشهد تموم شد و این پست هم .

امروز کوه بودم ٬ تنها . دو سه ساعتی بولدر (سنگنوردی کوتاه) و بعد دو ساعتی کوهپیمایی . کنار آتیش که نشسته بودم به یاد دوستایی افتادم که میتونستن اون موقع کنارم باشند . مثه تو ٬ آره تو . و من دیگه تنها نباشم . اما فعلا که هستم .

از فردا روال وبلاگ دوباره عادی میشه . به ازای هر بار به روز کردن یه پست جدید . اونقدر حرفای جور واجور دارم که ...

راستی یادم باشه یه پست راجع به کوه امروز واست بنویسم . فعلا تا بعد .

پایان