بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد
بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

زندگیواره ۶

عشق آتشیست که جان میفروزدت
ای عاشقان دمی همگی شعله ور شوید
و اندر میان خلق جهان میفروزدت
بی دست و بی دوپا و بی دل و بی دین و سر شوید
با اشک و ناله آه و فغان میفروزدت
خاکان ، کجا بجز به ره عشق زر شوید ؟
رسوا میان خوب و بدان میفروزدت
از خوب بهتر و ز بدان هم بتر شوید
تا هجر و وصل رب و جهان میفروزدت
اکنون که واصلید رها از دو سر شوید
 در کوی عشق یار جوان میفروزدت
در راه عشقبازی خود دربدر شوید
فارغ ز قید کون و مکان میفروزدت
در ره روید تا ز جدا بی خبر شوید
بسته زبان و نار نهان میفروزدت
تا حق شوید یا به سر دار بر شوید
گویی اناالحقی ز زبان میفروزدت
این کافریست از آن بر حذر شوید

زندگیواره ۵

زندگی میدانی چیست ؟
آنکه هرگز به کسی خیانت نکرده باشی
که هرگز به دختری نگفته باشی همه چیز منی
و بعد
و بعد که بعد شد بگویی تو را نمیخواهم
و بگویی تو مسلمان نیستی
پس تو مسلمانی ؟
ای تف بر این مسلمانی

زندگی میدانی چیست ؟
آنکه به پسری نگویی برایش میمیری
و دستانت در دستان دیگری باشد
و بعد
و بعد چنان نابودش کنی که توان راست ایستادنش نباشد

زندگی میدانی چیست ؟
آنکه دختری را در اولین تجربه عشقی اش به نا راه نبری
به آنجا که خود را عروسکی جنسی ببیند و بس
همین و همین
آنکه دختری را مجبور به رابطه کنی
و به این افتخار
خوکها هم چنین میکنند ؟
زندگی آن است که این نباشی
که انسان باشی

دستانم میلرزد
من چقدر در انسان نبودن دیگران مقصرم ؟

راستی یادم رفت
جهان آینه است
یا یک کوه
هر چه بدان بنمایی
یا فریاد کشی
بازت میتاباند
و هرچه بلندتر و وسیع تر
وسیع تر و بلندتر

زندگیواره ۴

زندگی یعنی شنا بر خلاف جریان آب
دویدن بر عکس جهت باد
نه گفتن به آنچه همه آری گفتند
آری گفتن به آنچه همه نه میگویند
زندگی یعنی خوابیدن بی دغدغه ی مرگ و زندگی ، بی خاطر آشفتگی  برای فردا ، بی عذاب به سبب امروز .
زندگی یعنی بیشترین استفاده از حال
یعنی بدانم هر لحظه تنها و تنها یک لحظه ی یگانه است ، بی تکرار ، بی برگشت ، و شاید هرگز نظیرش هم رخ ندهد پس بهترین  را برایش فراهم کنم .
و زندگی یعنی نرنجی از حماقت مردم ، بخندی به آن .

زندگیواره ۳

احمقی را دیدم
پر احساس غرور
مست یک جهل غلیظ
خالی از عقل و شعور
باد در غبغب خویش
سینه اش پر ز هوا
من الاغی دیدم بار او مصحف حق
داد میزد که مرا گرد آیید 

زندگیواره ۲

زندگی آن خنده از ته قلب من و توست
خنده ای از شادی نه از حقد و کینه
زندگی آن خنکای نسیم است بر تن گرمازده از تابستان من و تو
زندگی روحیست که کنار آتش در رگهای سرمازده من و تو میدود
زندگی برگیست که رقصید ، گلی که ناز کرد
پرنده ای که پرید ، قاصدکی که نشست
زندگی حتی همان خطای کوچک پنهانیست
زندگی را مجوی
زندگی درون تو جاری است
در جزء جزء بدنت
گوشه گوشه ذهنت
جای جای روحت
و این تازه الف زندگیست
اما بایش ، گفتنی نیست ، دیدنی است

زندگیواره ۱

گاهی خدا پیامهای خود را بدست بدان میپراکند .

گاهی خدا پیامبرانش را از میان شیاطین برمیگزیند .

اکنون منم آن شیطان .