بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد
بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

سال 1403

خیلی وقت است احساس می کنم یک انسان به شدت معمولی هستم.

درونم خبری نیست.

آرامم چنان که گویا همیشه همینجا و همین زمان است.

نه می خواهم برتریم را به کسی ثابت کنم.

نه خیلی حس پایین بودن دارم.

تلاشم بسیار بیشتر شده اما 

انگار آنقدر در عمق اقیانوسم که موجها و شب و روز تفاوتی در حالم ندارد.

خوشحالم نه افسرده اما

خوشحالیم تغییری درونم ایجان نمی کند

و نه حتی گاهی غمم.

عجیب اما آن است که نه روزنی و نه دستی و نه نوری.

پس کجاست راههایت؟

کجاست یاری خاص خاص خاصت؟

مرا دریاب.


انسان ناتمام

وقتی بیست ساله بودم قرار بود کمتر از 10 سال تمام نیمه کاریهایم را تمام کنم و قبل از 30 برگردم به همانجایی که آمده ام.

بعدها و بعدها اما ... هِــــــــــــــی.


اکنون نمی دانم قبل از 50 تمام می شوم یا ...


شاید قرار است نیمه کاره بازگردم. 

وقتی نزدیک قله ای

بزرگترین سقوطها

بیشترین فشارها

نفس تنگی

بریدن و خسته شدن

کم آوردن و برگشتن

نزدیک قله اتفاق می افتد

.

.

.

نسخه بهتر تو

قله نسخه اکنون تو است

از نفس تنگی نترس

به قله که رسیدی سرازیری آغاز می شود

تا دامنه کوه بعدی

و دوباره العُسر


سال نو یا من کهنه

سالها نو می شوند؟

یا من کهنه می شوم؟

هر سال

هر روز

هر ثانیه


 گرگم پیرتر

و من شادان از گذر بی بازگشت

چقدر عجیبیم

گذشته - آینده

گذشته همان آینده‌ایست

که در حالِ گذشته‌ات

آن‌را ساختی

آینده نیز

گذشته‌ایست

که روزی بدان خواهی نگریست

و اکنون

مسئول ساختن آنی.

وقتی هستی

وقتی می‌روی یعنی هنوز هستی

وقتی ایستادی یعنی در اندیشه‌ای از کدام سو بروی

وقتی نشستی یعنی استراحت می‌کنی که باز بروی

وقتی خوابیدی اما...

آن وقت است که می‌برندت.

گریز

راه آسان این است که از همه چیز متنفر باشی و بگریزی.

راه سخت اما

آن است که از خویش بگریزی.

لحظه‌های ناب بی‌بازگشت

هر دم تکرار را حس می‌کنی.

اما وقتی درک می‌کنی لحظه‌های بی‌بازگشت زندگی را

که تاریخ شده‌اند.

تاریخ آینده‌ات را دریاب.

این تکرار نیست.

لحظه‌های ناب بی‌بازگشت آینده توست.