بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد
بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

محکمم

محکمم

و می‌دانم به چه سو باید رفت

از کدام راه.

و خداست که همیشه بهترین‌ها را جلوی پایم می‌گذارد.

فقط باید به جاده زد که ...

(رفتن رسیدن است)


sghl

گاهی فقط باید ایستاد

دوباره و دوباره

و گرنه محو خواهی شد

در حجم طوفان زمانهای روان

آغازهای باز

انسان زنده است

نه با قلبش

این پمپ خون

نه با مغزش

ذخیره‌ساز داده‌ها

که با آغازهای هرباره‌اش،

ستون نور

در قلب و عقل فهمنده.

اکنون ایستاده‌ام

در آستانه آغازی باز

ریسمان‌های گذشته گسسته‌اند

و به فرارو کشیده می‌شوم.

معناداری این است.

جهان معتادان

وقتی به زندگی دقت می‌کنم 

بیشتر آن را سرگرمی می‌بینم تا واقعیت.

انگار قرار است فقط سرمان گرم باشد

به اعتیادهای کوچک و بزرگ

پنهان و آشکار

زیبا و نازیبا

اما...

انسانم آرزوست

از هر دو جهان آزاد

کرشمه‌هاى دلبرانه

دلبر آن است

که چون کرشمه کند

عمری اندیشه کنی

تا بفهمی آنچه دیدی

چیزی بود غیر آنچه فهمیدی

شاید حتی امروز هم

همه حقیقت آن‌را نمی‌دانی

و گرنه

عشق 

خودخواهی است

وقتی به سطح

به لحظه 

گفتی دلبر

کرشمه‌هاى دلبرانه

دلبر آن است

که چون کرشمه کند

عمری اندیشه کنی

تا بفهمی آنچه دیدی

چیزی بود غیر آنچه فهمیدی

شاید حتی امروز هم

همه حقیقت آن‌را نمی‌دانی

و گرنه

عشق 

خودخواهی است

وقتی به سطح

به لحظه 

گفتی دلبر

کرشمه‌هاى دلبرانه

دلبر آن است

که چون کرشمه کند

عمری اندیشه کنی

تا بفهمی آنچه دیدی

چیزی بود غیر آنچه فهمیدی

شاید حتی امروز هم

همه حقیقت آن‌را نمی‌دانی

و گرنه

عشق 

خودخواهی است

وقتی به سطح

به لحظه 

گفتی دلبر

از میان خاک تیره سر برآور

دانه سبز می شود

نه از میان سکه های زر

نه از درون بالشتی از پر

جوانه می زند در دل خاک تیره

و قد می کشد در تاریکی

تا سر برساند به خورشید

به نور