ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
چقدر لطیف است حس عاشق تنها
و چه غمناک.
قداست آسمانی عشق را حس کن
که اینجا همه چیز زمینی است.
در جلسه تاریخ هنر و مبانی طراحی گرافیک استاد کلاس تعدادی از طرحهای مربوط به گرافیک و مینیاتور و نگارگری را با تبلتش از اینترنت برای ما نمایش می داد و راجع به آنها صحبت می کرد.
هنرجویان آقا و خانم کنار هم نشسته اند و عکسهای کاملا عریان زنان در برابر چشمانشان نمایش داده می شود.
البته ما همه روشنفکریم اما هنری که آغازش این است برای خلق اثر هنریش باید به رختخواب رفت.
شنیدم که بر لحن خنیاگری
به رقص اندر آمد پری پیکری
ز دلهای شوریده پیرامنش
گرفت آتش شمع در دامنش
پراگنده خاطر شد و خشمناک
یکی گفتش از دوستداران، چه باک؟
تو را آتش ای یار دامن بسوخت
مرا خود به یکباره خرمن بسوخت
اگر یاری از خویشتن دم مزن
که شرک است با یار و با خویشتن
بوستان (سعدی نامه) باب سوم (در عشق و شور و مستی)، حکایت دوم
نه چنان غلام اویم که ز خویش رسته باشم
نه چنان به بند نفسم که ز حق گسسته باشم
متحیرم که خود را شکنم و یا ز جانان
شکنم سبوی مستی که وفا شکسته باشم
تا نمیرم در خویش
و بماند یادم
که کجا بودم من
می نویسم شاید
کسی از روزن نور
چشم اندازد و دل سوزاند
یم حکمت برساند به کویر دل من
و همه زندگیم رنگ خدایی بشود
سرمست از اینکه امتحان به آن مهمی را به خوبی نوشته و برگه در دست به سمت محل تحویل برگه ها حرکت میکند.
سرش را بالا گرفته و به خود میبالد که همه نشسته و در گیرودار پاسخ به سؤالات هستند اما او تمام سؤالات را صحیح نوشته و برایش هیچ دشواری نداشته است.
فقط محل تحویل برگهها را میبیند و از بین بچههایی که روی زمین نشسته و در حال امتحان دادن هستند حرکت میکند که ناگهان صدایی از زیر پایش او را به خود میآورد.
نگاهش را پاییین میآورد و عینک له شده یکی از بچهها را زیر پایش میبیند.
مینشیند کنار آن بنده خدا که آنقدر حواسش به امتحان و پاسخ به سؤالات است متوجه له شدن عینکش نشده است و عینک را در دست میگیرد.
-آقا ببخشید عینکتون رو له کردم.
یک لحظه سرش را از برگه امتحانی بالا میآورد و بی درنگ میگوید: مهم نیست بعدا درستش میکنم.
و او میرود٬ اما دیگر سرش زیاد بالا نیست.