بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد
بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

سه گانه بی معنا

آنچه می‌خواهیم

درست خلاف آن چیزی است 

که می‌کنیم.


در سطح مانده‌ایم

آنقدر که حتی 

رابطه ساده سفره و ظروف یکبار مصرف را

با افزایش آمار طلاق نمی‌فهمیم

ربط نوشیدن نوشابه و خوردن فست فود

با روابط نامشروع و شرابخواری

ارتباط میزان فروش تخم مرغ ماشینی

در روستاها

با گسترش اعتیاد

حتی نمی‌فهمیم

دین‌داری

دروازه آرامش است

نه در پسِ پنجره آسایش.


هنوز هم

باید بترسی

نه از دشمنان

بلکه از تکفیر دوستان

و دعا کنی:

خدایا مرا از شر دوستانت در امان بدار!

و چنان سخن گویی

که اگر روزگاری

خودت هم نوشته‌هایت را خواندی

از آن 

جز بوی ایمان نیاید

به آنچه می‌گویند

بی اعتنا به حقیقت و واقعیت

تا حتی خودت هم نتوانی 

خودت را تکفیر کنی!

هرچند عمریست

بلیط کهک در جیب هستیم و

دار بردار.

قلب فهیم

قلبی برای اندیشیدن و فهمیدن لازم است

نه فقط تپیدن

نفحات عشق

معشوق وقتی جلوه می کند که نباشی

همه او باشی

هرچند عشق هم

از نفحات قدسی اوست

---

از جایی می نویسم 

که با چادر خاک کفشت را پاک می کنند

و ته مانده غذایت را می خورند

برای برکت

چون زائر حسینی

لباست را می شویند

و به تو خدمت می کنند

و تنها خواسته شان رساندن سلامشان به امام حسین علیه السلام است

و شاید به امید اینکه یک روز پسر حسین

مهمان خانه شان شود در مسیر زیارت جدش حسین علیهم السلام

انسان را چه شده است؟

انسان را چه شده است؟

جهانی به وسعت یک وجب

دور ناف

حتی علم غایتی ندارد

جز آسایش و لذت

در همین دنیای کوچک

بشر امروز در خویش نمرده است؟

اگر نمرده

چرا برای میلیونها سرخپوست بی گناه

برای میلیونها سیاه پوست مظلوم

که سرزمینشان اشغال شد

و به ناموسشان تجاوز شد

و پوست سرشان کنده شد

هیچکس یادبودی نساخت

هیچ سالگردی برگزار نمی شود

اما برای کشتگان ملعون و متجاوز آمریکایی در ویتنام

یادبود می گیرند....


اما نه

انسانیت هر چند بی رمق

هنوز جان دارد

در پیله است

آماده می شود برای پریدن

برای پرواز

راه نورانی شدن

نور از افق کربلا به عالم تابیده

برای نورانی شدن

هر روز پنجره دلت را به این افق بگشای

از قلب تا گلو

همه احساسات آدم در جایی به اندازه یک وجب جا دارد

از قلب تا گلو

از جایی 10 سال دورتر

10 سال است اینجا می‌نویسم؛

احساس گذر زمان 

مثل سرمای پاییزی 

همه وجودم را فرا می‌گیرد

به همین راحتی 10 سال گذشت؟


آینده‌ای سرشار از امید که از کنار گوشم رد شد!

و با سرعت گذشت

برای همیشه.


شادیها و غمها

مشکلات و آسانیها

موفقیتها و شکستها

بازیچه‌ای بیش نیست

وقتی از بالاتر به آنها نگاه می‌کنی

از جایی 10 سال دورتر



قداست آسمانی

چقدر لطیف است حس عاشق تنها

و چه غمناک.

قداست آسمانی عشق را حس کن

که اینجا همه چیز زمینی است.