بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد
بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

تو خدا نیستی

هر راهی بهتر از بیراهیه مگه اونی که دنباله بهترین راهه که به همه رهروها شرف داره ..............


............. اونا خیلی از من و تو بهترن ٬ ظاهربین نباش‌ ٬ تو کوچکتر از اونی که بخوای سرنوشت آدما رو تعیین کنی .


............. به جای خدا حرف نزن ٬ به جای اون فکر نکن ٬ و از طرف اون تصمیم نگیر .


آخه تو که خدا نیستی .


تو خدا نیستی .

شیرکوه

قدمهایت یکی پس از دیگری تو را به پیش میرانند و در این میان تو می نگری ؛ می نگری به آنچه در گفتار  نمیگنجد و حتی حافظه هم یارای نگهداریش را ندارد ؛ و قدم بر میداری .
باز و باز هم قدم بر میداری و چوبدستی ات را هر لحظه جهانی نو در آغوش میگیرد و صدایی نو ، که از آن میخیزد به یادبود آشنایی و سپس جداییش .
پیشتر که میروی و سکوت و دریای طبیعت و غرقاب ، حس میکنی زمزمه ی یار دستانت هم در این میانه مزاحم است ؛ گویی نه انگار که چوبدستی محرم توست .
گامهایت همچنان همراهیت میکنند بسوی هدف ، اوج ، قله ؛ اما این همه ی ماجرا نیست ، که جهانی اطراف توست در حال ِ شدن .
به پاپوشت بنگر ؛ حال کمی آنطرفتر را ، دقیق ، نه مثل همیشه.
آری دیدی و اگرنه ، خواهی دید .
گلهای زرد کوچکی که میدرخشد ؛ گوَنهایی که گل داده اند ؛ شوید کوهی ، برنجاس ، پونه گاوی و هزاران ِ دیگر .
دیدی ؟ آری اکنون دیدی هر چند شاید هیچگاه ندیده بودی .
آفتاب بالای سرت و برف زیر پایت ؛ صدای آبشار و رود جاری زیر برف و پرندگانی که میخوانند و چه مستانه .
گلسنگها هم گل داده انی ، آبی و بنفش ؛ و تو میگذری اما اینبار نه مثل همیشه ؛ که زیباییها را دیده ای ؛ زیباییهای حقیقی را.
به سوی قله میروی ، هر چند خسته شده ای اما باز هم میروی چون باید بروی ؛ نوایی از درونت میگوید : برو .
به قله میرسی ، ارتفاع 4075 متری و آرام میشوی که رسیدی .
باید میرسیدی ، هر چند دوستانت در راه ماندند .
باید پیش میرفتی ، هرچند رفیقانت ارتفاع زده شدند و بازگشتند .
و اکنون بر فرازی با همه شادیهایت و غرورت .
اینجا عشق ؛ اینجا مقاومت و صبر ؛ اینجا غرور و نجابت ؛ اینجا شیرکوه یزد .
شرح مفصل بزودی .....

نکات جالب کوهنوردی

جوکواره هایی جدی پیرامون کوهنوردی   http://www.kolahzard.persianblog.com/

دعوت از دوستان

این هفته هم سه شنبه زدیم به کوه.
سه چهار ساعتی سنگ کار کردیم و جدا کلی لذت بردیم.

بگذریم ؛ بچه ها اصرار دارند که تو وبلاگ بگم اگه کسی بخواد میتونه با ما بیاد سنگ کار کنه (صخره نوردی ) ، آخه آموزش هم داریم توی گروهمون . در ضمن وسایل هم در اختیار بچه ها میذاریم .



 

آنگاه طبیعت رام تو میشود

آنگاه که آرام در دل کوه پیش میروی و دراین میان مراقبی که گیاهی یا حیوانی زیر پایت نماند .
آنگاه که صدا فقط صدای قدمهای توست و نفسهایت ؛ و دیگر هیچ جز طبیعت .
مکانهایی را می پیمایی که شاید دیگر هیچگاه بر آنها گذر نکنی ؛ نه آن خیابانهای مکرر هر روزه .
همه چیز ثابت و مشخص است و در عین حال ناگهانی و متغیر .
در مقابلت طبیعت است با همه قدرتش .
دیگر نمیتوان از مشکلات گریخت یا مشکل ساز را از سر راه برداشت ؛ باید آن را در آغوش کشید که چاره دیگری نیست .
آنگاه کم کم حس میکنی تو هم جزئی از طبیعتی ، همان احساسی که اجداد ما هزاران سال نسبت به محیط زیستشان داشتند اما دریغا که ما بیگانه ایم با آن .
همان حسی که اجازه میدهد برای نجات جان یک موجود زنده حتی یک درخت ، جان بدهی .
و اگر ظرفیت داشته باشی و حوصله ، شاید به جایی برسی که بفهمی طبیعت با همه وجودش در خدمت توست و این فهم است که همه موجودات عالم را برایت رام میکند .
آنگاه طبیعت رام تو میشود ؛ درخت باشد یا کوه ، گرگ یا پلنگ .
و آنگاه .....

نشد برم

بعضی وقتا که فکر میکنی همه کاراتو تنظیم کردی و برنامه ریزی شده داری به سمت هدفت پیش میری ناگهان یه اتفاق کوچیک همه اون برنامه هاتو به هم میریزه و اونوقته که فکر میکنی روزگار بده و هیچی رو حساب و کتاب نیست اما واقعیت چیزه دیگه ایه .

واقعیت اینه که دنیا روی برنامه ریزی و موبه مو طبق برنامه پیش میره ولی ما نمیدونیم برنامه چیه .

واسه منم یه همچین مساله ای پیش اومد .

سوار ماشین رفیقم شدیم و زدیم به بیابون که یهو ....

بگذریم به قول مهران حیف شد .

فعلا

خیلی حرفای جالب دارم اما فعلا یه دوستام دم در منتظره .

داریم میریم سفر یکی دو هفته ای

تا بعد

فعلا