بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد
بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

آنگاه طبیعت رام تو میشود

آنگاه که آرام در دل کوه پیش میروی و دراین میان مراقبی که گیاهی یا حیوانی زیر پایت نماند .
آنگاه که صدا فقط صدای قدمهای توست و نفسهایت ؛ و دیگر هیچ جز طبیعت .
مکانهایی را می پیمایی که شاید دیگر هیچگاه بر آنها گذر نکنی ؛ نه آن خیابانهای مکرر هر روزه .
همه چیز ثابت و مشخص است و در عین حال ناگهانی و متغیر .
در مقابلت طبیعت است با همه قدرتش .
دیگر نمیتوان از مشکلات گریخت یا مشکل ساز را از سر راه برداشت ؛ باید آن را در آغوش کشید که چاره دیگری نیست .
آنگاه کم کم حس میکنی تو هم جزئی از طبیعتی ، همان احساسی که اجداد ما هزاران سال نسبت به محیط زیستشان داشتند اما دریغا که ما بیگانه ایم با آن .
همان حسی که اجازه میدهد برای نجات جان یک موجود زنده حتی یک درخت ، جان بدهی .
و اگر ظرفیت داشته باشی و حوصله ، شاید به جایی برسی که بفهمی طبیعت با همه وجودش در خدمت توست و این فهم است که همه موجودات عالم را برایت رام میکند .
آنگاه طبیعت رام تو میشود ؛ درخت باشد یا کوه ، گرگ یا پلنگ .
و آنگاه .....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد