بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد
بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

سفر در گذشته‌ها

چند روزیه که میتونم به گذشته سفر کنم

لااقل ۴۰ - ۵۰ سال پیش

با دوچرخه می‌رم

می‌زنم به دل گذشته‌ها

کوچه باغهای تنگی که کفشون پره از خاک چوب و برگ پوسیده

اونقدر نرم و لطیف که می‌خوای همونجا تا ابد دراز بکشی و برنگردی به حال

سقفی از برگ که هیچوقت تموم نمیشه

و هوایی که لطافت و خنکیش

حتی توی این تیرماه گرم هم

دستش رو از یقه‌ات میبره توی پیرهنت

و تموم تنت رو مور مور می‌کنه

جوهای آبی

که ازین باغ به اون باغ

صفا و لطافت رو میبره و

آرامش و تفکر رو میاره

میوه‌های سردرختی

که مزه‌ی یه دونه گندیده‌اش

بهتره از میوه‌های دستچین مغازه‌های بالای شهر

جاده‌های کوچیکی

که دوطرفش پره از چمن

و فقط باریکه‌ای هست

که می‌درخشه برای میزبانی قدمهای تو

یا تایرهای دوچرخه من

و امروز

امروز دوتا روباه کوچولو دیدم

با دمهای بلند و کشیده

که انتهاش سفید بود

کاش دوربین همراهم بود

داشتن با هم بازی می‌کردن و

شکارشون رو اینطرف و اونطرف می‌کشیدن

با یکیشون صحبت کردم

و تازه امروز فهمیدم اهلی کردن روباه یعنی چه

و از کجا باید شروع کرد

اول نگاه می‌کنی و...

سلام شازده کوچولو

سلام من

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد