بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد
بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

این خود زندگیه

خوابیدی رو یه تیکه سنگ که معلوم نیست از کدوم تیکه ی دل پر درد این کوه کنده شده ٬ چشماتو بستی و فقط داری گوش میدی .


شُر شُر شُر ٬ وُو وُو وُو فقط همین و همین.


احساس میکنی داری از زمین بلند میشی ٬ آروم آروم .


انگار دستی زیر کمرتو گرفته و داره میکشدت به سمت بالا .


کم کم دستات و پاهات هم از زمین بلند میشه و حالا دیگه کاملا توی فضا معلقی .


وای که چه حس خوبی داره .


یهو حس میکنی یکی بهت خیره شده ٬ درست ذل زده به تو ٬ چشماتو وا میکنی ٬ حدست درسته ٬ یه پرنده است ٬ چند متری بالاتر رو دیواره ی کوه نشسته و ذل زده تو چشات ٬ و چقدر خوشگله .


نیگاهش میکنی اونهم همینطور .


هنوز چشمات به چشماشه و صدای آب و باد که ....


این خود ِ زندگیه .



نظرات 3 + ارسال نظر
mehran دوشنبه 8 خرداد 1385 ساعت 01:24 ق.ظ http://hendone.blogsky.com

delam havayi shod
aakh ke cheghad ghashang neveshti
che hese khoobi
een khode zendegiye
khodeshe

امیر کینگ جمعه 19 خرداد 1385 ساعت 09:19 ب.ظ http://amirking.blogsky.com/

ببین دوست من موقع کوه رفتن از مواد مخدر والکلی کم تر استفاده کن چون خطر ناکه در ضمن این احساسات هم بت دست نمیده دیگه تو فضا نمیری

غزلک دوشنبه 23 آذر 1388 ساعت 12:26 ب.ظ

ولی من واقعا بدون هیچ مخدر و نشئه زایی احساس تعلیق داشته ام

توی طبیعت، کنار رود...

این امیر چرت و پرت میگه، مگه نه؟

خاطرات زیبا ...
لب رود ...
لب ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد