-
شکوفه ای به نام دختر
یکشنبه 19 فروردین 1386 07:27
بهار که میشود - میدانی - پوست سخت درخت ٬ آرام آرام شکاف برمیدارد . چه شد ؟ این سخت پوست مرده در زمستان را چه شد ؟ کم کم درخت سبز میشود ٬ اما این ابتدای راه است . میگذرد و میبینی درخت دارد زیبا میشود . درخت شکوفه داده . درخت باغ گل شده است . شکوفه ای که به زحمت و با سختی خود را از زیر پوست درخت بیرون کشیده بود حالا...
-
وقتی همه خواب بودند
جمعه 10 فروردین 1386 16:25
پریروز فیلم وقتی همه خواب بودند اثر آقای حسن پور گریه ام گرفته بود ٬ اول نم نم و آخر هق هق . هر کاری کردم که دور و بریام نفهمن نشد آخه کم کم شونه هامم داشت میجنبید و این وسط مادرم که هی عین پیامهای بازرگانی ناطق نوری از جلوی نمایشگر میومد و میرفت تا ببینه چی شده . مادرم موجود فوق العاده نازنینیه اما احساسات من براش...
-
کلاهزرد و عکاسی در گاوخونی
سهشنبه 7 فروردین 1386 22:15
-
بهار را نفس بکش
چهارشنبه 1 فروردین 1386 01:29
بهار را نفس بکش بهار را با همه وجود خود احساس کن بهار آمد ، تو هستی ؟ باشی یا نباشی بهار ماندنی نیست پس آنرا دریاب با دستهایت لمسش کن با پاهایت هر سویش را بگرد بشنو صدایش را و بچش طعم خنک بهار را بهار را نفس بکش
-
سالت نو شد ؟
شنبه 12 اسفند 1385 21:09
یک ماهی مرد یک سنبل خشکید یک سیب پلاسید یک گل پژمرد یک شمع آب شد یک کودک حسرت خورد یک دختر گریست یک کارگر ۱۳ روز بیکار ماند شکمهایی ۱۳ روز گرسنه یک مملکت ۱۳ روز دیگر از جهان عقب افتاد یک ماهی دیگر هم مرد و یکی دیگر هم سالت نو شد ؟ سال نو مبارکت باشد
-
سفر یکروزه تفریحی یزد - افتتاح گروه کوهنوردی کوهیاران
چهارشنبه 9 اسفند 1385 14:58
جمعه یه سفر یکروزه تفریحی به یزد داریم . هیچ برنامه ی کوهنوردی یا فنی در کار نیست . فقط یه برنامه ی تفریحیه ۵ صبح از اصفهان میریم و ۱۰ شب دوباره اصفهانیم . در واقع شاید بشه اینو افتتاحیه ی گروه به حساب آورد - گروهی که من به عنوان مسئول فنی اون انتخاب شدم . یه کار دیگه . دارم کم کم دیوونه میشم . اما خب دیگه دیگه ....
-
این چه شهریست ؟
چهارشنبه 9 اسفند 1385 14:46
ساده بودم همه بر سادگیم خندیدند گریه کردم همه با هق هق من رقصیدند شاد گشتم همه از خنده ی من رنجیدند گرگ گشتم همه از زوزه ی من ترسیدند این چه شهریست ؟ در او هست کسی هست که نیست .
-
اولین دستمزد - کویرنوردی - تصادف با شیئ ثابت
پنجشنبه 3 اسفند 1385 12:18
همین چند روز پیش اولین دستمزد کلاس خصوصی ورزش رو گرفتم . عجب حالی میده ٬ با همه پولایی که تو زندگیم داشتم متفاوته . گفته بودم یه شاگرد خصوصی دارم اول ابتداییه ؟ اونقدر بامزه و در عین حال باادبه که باورتون نمیشه . البته به گرد بچگیای من که نمیرسه ولی خب . چند وقت پیش بهش گفتم : خب ٬ ما رو نمیبینی خوش هستی ؟ گفت آره...
-
روزخوب.هنر چرا؟.روز بد.آرنج.ولنتاین.مهم.بازتغییر.بیدارباش.تلفنم
یکشنبه 29 بهمن 1385 01:13
پریروز از بهترین روزها زندگیم بود. چرا؟ یه کتابی که ۱۰ سال بود دنبالش میگشتم پیدا کردم ٫ توی کتابخونه میرداماد ٫ راجع به یه روش ماساژ ژاپنی. فقط این ؟ نه. یه کتاب دیگه هم پیدا کردم که ۳ - ۴ سالی بود دنبالش میگشتم . رمان ما اثر یوگنی زامیاتین ( سمیاتین ) ٫ داستان یک نظام توتالیتر ٬ داستانی بسیار شبیه ۱۹۸۴ اوول . وای که...
-
مسابقات قهرمان کشوری
سهشنبه 17 بهمن 1385 11:46
راستی من یه سی دی آموزش ساز دهنی میخوام . اصفهان گیر نمیاد ، میشه آدرس بدم از خیابون جمهوری بخری واسم بفرستی ؟ نیمه بهمن مسابقه ی قهرمان کشوری دارم تهران ؛ هم کاتا و هم کمیته شرکت میکنم . همه آرزوی من اینه که تو اونجا باشی توی سالن مسابقات و من رو تشویق کنی ، فقط همین . یعنی میشه ؟ نمیدونم اما این همه ی آرزوی منه . من...
-
محرم - یکسالگی وبلاگ - زندگی نو به نو
سهشنبه 3 بهمن 1385 14:30
محرم آمد ، ماه عشق ، ماه عشاق ، ماه مستی و سرمستی ، شور و جنون ، و به راستی این وادی را جز با سرعشق میتوان رفت ؟ عباس را میپرستم ، هر که هر چه میخواهد بگوید ، او خدای حامی من است. در دنیای خدایان یونان او را خدای اخلاق و معرفت باید نامید . خدایی که آپولون هم ، پای هم پاییش را ندارد . یکسال پیش آمدم به پیشنهاد یک دوست...
-
روح سرگردان
شنبه 23 دی 1385 14:01
پسرک را عشق او در بر گرفته بود . این یک قفس نبود ، یک حصار ، بلکه لطافتی بود عجیب و نوری خیره کننده . پسرک کم کم مرد میشد . پسرک حس میکرد آنقدر بزرگ شده که لایق عشق ورزیدن باشد و کسی را یافته که لیاقت عشق را دارد . پسرک شاد بود و سرزنده اما ، اما دخترخانم . دختر خانم خوب بلد بود رسم عاشق کشی را . خودش هم نمیدانست از...
-
منتظرم منتظر
سهشنبه 5 دی 1385 11:56
عاشق ار بر رخ معشوق نگاهی بکند نه چنان است گمانم که گناهی بکند من به عاشق نه همین رخصت دیدار دهم بوسه را نیز دهم اذن که گاهی بکند آنکه آرایش این باغ از او بود اکنون نگذارند که از دور نگاهی بکند دنگ دنگ دنگ دنگ ساعت چهار . اما نه ، از دنگ دنگ خبری نیست . یک ساعت دیواری کوچک که هیچ صدایی جز تیک تیک تکراری ندارد . فکر...
-
اینرا بخوان عزیز
یکشنبه 3 دی 1385 18:06
یکدیگر را دوست بدارید ، اما از عشق زنجیر مسازید بگذارید عشق همچون دریایی مواج میان ساحلهای جانتان در تموج و اهتزاز باشد جامهای یکدیگر را پر کنید اما از یک جام منوشید از نان خود به یکدیگر هدیه دهید اما هر دو از یک قرص نان تناول مکنید با شادمانی باهم برقصید و آواز بخوانید اما بگذارید هر یک برای خود تنها باشید همچون...
-
هدیه - آینده
سهشنبه 28 آذر 1385 19:14
توی عمرم هدیه های زیادی گرفتم اما اونایی که از روی صدق و صفا بودن ٬ اونایی که از روی محبت بودن ٬ واسم یه دنیا بهتر بودن . تو زندگی هدیه های گرون کم نداشتم اما یه تیکه سنگ از یه مهربون ٬ یه کتاب ٬ یه برگ نامه ٬ یا یه دسته گل کوچیک مثل همین رو با همه اونا عوض نمیکنم ٬ حتی با همه دنیا . دوستت دارم ای دوست خوب من . وقتی...
-
یه گل از دست یه دوست یا یه تک زنگ
شنبه 25 آذر 1385 14:47
گاهی یه تیکه سنگ ٬ یه شاخه گل ٬ یه تماس تلفنی حکم یه زندگی پیدا میکنه . گاهی صدای یه نفر که دوستش داری از اونور سیمها و امواج واست میشه آب حیات . گاهی ٬ آره فقط گاهی . اما ای کاش همیشه بود . ای کاش . کتاب ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد رو خوندم . عجب کتاب قشنگی . و چه جملات زیبایی . میخوام دوباره بخونمش . البته اول کتاب...
-
قدر زندگی
شنبه 18 آذر 1385 10:30
پنجشنبه کوه بودم . با نوید و این آخرین بار بود که با اون کوه بودم لا اقل تا دو سه ماه دیگه . آخه طفلی رفت خدمت سربازی . کوه این اعجوبه خلقت . این عظمت بینهایت . این پاکی و قدرت . راستی نگفته بودم قدر زندگی رو کی میفهمی ؟ حالا میگم . وقتی یه دیواره رو رفتی بالا و زیر پاهات چند ده متر ارتفاعه و آخرین اسلینگت رو ۴ - ۵...
-
میشه ؟
سهشنبه 14 آذر 1385 13:16
میتونم هیچی نگم ؟ میشه هیچی پست نکنم ؟ اگه دیگه ننویسم چی میشه ؟ اگه عکس نگیرم ٬ نقاشی نکنم ٬ شعر نگم ٬ کتاب نخونم ٬ کوه نرم ٬ تمرین نکنم ٬ سنگ جمع نکنم ٬ دلم به حال همه عالم نسوزه ٬ اگه فیلم نسازم ٬ همه رفیقامو بذارم کنار ٬ ساز دهنی نزنم ٬ اگه دیگه آفهامو چک نکنم و ...... چی میشه ؟ فکر میکنم ٬ نه ایمان دارم که دستمو...
-
امروز برف بارید
یکشنبه 12 آذر 1385 11:05
امروز برف بارید . سفید و ناز . مثل بعضی لحظه های زندگی . دیشب دوستم اینجا بود . برایم از عشقش میگفت و اینکه چطور ناگهان ناپدید شده و به او گفته اند مرده . شعرهایش را برایم خواند . گریه اش گرفت . بارید . من نزد که بگریم ؟ هی . آه . امروز برف بارید . میدانی برف زشتی ها را میپوشاند . تفاوتها را . همه جا را سپید میسازد...
-
دلنوشته
چهارشنبه 8 آذر 1385 21:39
چرا بعضیا فکر میکنن عشق احساسی مربوط به آلت تناسلی انسانه ؟ مگه از عشق مجنون به لیلی٬ اون دختر سیاه زشت نشنیدن ؟ اونی که آخرش هم به وصال نرسید . عزیزم اینو یه بار واسه همیشه یاد بگیر . عشق مربوط به قلبه به روحه و اتفاقا اگه شهوت باهاش بود باید به عشق بودنش شک کرد . اینو یه دوستا واسم فرستاده منم میذارم اینجا قلبت را...
-
کوه و تنهایی - عاشق - انتظار
پنجشنبه 2 آذر 1385 22:18
پریروز کوه بودم . دو سه ساعتی سنگنوردی بولدر . یک آتش کوچک و گرمایش وسط آن سرما که به مغز استخوان میزند . یک چیز را خوب از کوه یاد گرفته ام ، که مقاوم باید بود و ایستاد ، بدون در جا زدن . اما کوه ، آنقدر جدی است ، آنچنان استاد بزرگی است و مربی بی گذشتی که ... اما من ، من را یاد داد که با او شوخی نکنم که هیچ ، بدون...
-
روزنامه ( از پایان مهر تا پایان آذر)
چهارشنبه 17 آبان 1385 22:11
۳۰ / ۷ / ۸۵ دیروز قم بودم . رو نکردم کنار ضریح برم ٬ نشستم تو حیاط ( صحن ) واسه خیلیا دعا کردم . اما این اولین بار بود که برا خودم هم اینقدر دعا کردم . آخه یه مسائلی هست تو زندگی که جز با اتکا به یه نیروی غیبی آدم دلش قرص نمیشه تو اونا . در هر حال دیشب برگشتیم ٬ من و پدر . بدکی نبود . این شریک بابام گیر داده بود که...
-
عاشقنامه ( داستان لیلی و مجنون )
چهارشنبه 26 مهر 1385 21:50
دفتر اول یاد گذشته ها داستان اول آغاز گفتن ** همه نامها و داستانها واقعی نیستند ** مجنون تازه از نزد لیلی آمده بود . با دلی که در آن چیزی ، نمیدانست چه . لیلی به او حرفهایی زده بود و مجنون پاسخهایی . لیلی باور نداشت که مجنون عاشق اوست . او را مسخره میکرد ، از او رو میتافت ، او را به دوری ابدی تهدید میکرد . مجنون به...
-
اینم از این سفر - سفر تهرون
چهارشنبه 26 مهر 1385 14:26
دو روز کوهنوردی و سنگنوردی منطقه توچال ٬ عجب عشق و صفایی . سه روز خیابون خوابی . و و و فعلا تو یه گیم نت هستم حوالی میدون راه آهن ٬ اونقدر شلوغه که نزدیک دیوونه بشم پس میمونه واسه بعد . راستی مسائل ختم به خیر شد . تفصیل موکول به بعد . تا اون بعد . جمعه 11 شب با قطار از اصفهون راه افتادیم به سمت تهرون . من و نوید و رضا...
-
سه تاییهایم کامل شد
پنجشنبه 20 مهر 1385 18:11
میخواستم تا ابد ننویسم ٬ تو گفتی بنویس . میخواستم دیگه ننویسم تا وقتی از سفر سرنوشت برگردم اما امروز یه اتفاق متفاوت افتاد که باید مینوشتم و تازه من که هنوز نرفته ام پس میتونم هنوز بنویسم . امروز کتاب و نامه تو رو که گم کرده بودم ، یادت که هست ؟ یا اینها هم فراموشت شد ؟ پیدایشان کردم . مجبور شدم برم چند ساعت بشینم دم...
-
تکلیفم رو مشخص میکنم !
چهارشنبه 19 مهر 1385 18:11
باید یه بار واسه همیشه تکلیفم رو با دلم مشخص کنم . باید یه چیزایی رو بفهمم که نفهمیده بودم . یه دلی رو شیکوندم باید تقاص پس بدم . امشب حتی نمیتونم ماه رو تو آسمون پیدا کنم . باید سنگامو با دلم ور بکنم . اگر مرا دیگر ندیدید حلال کنید شاید مرُدم از گرسنگی شاید گم شدم . تا شاید هرگز .
-
از من متنفر باش ٬ من پست ترین انسان زمینم - دیگر به چه امیدی؟
چهارشنبه 19 مهر 1385 13:55
دیروز ظهر با شادی ای کودکانه به خانه آمدم ، قرار بود خبری از یک دوست به من برسد ، نامه اش رسید و اشکم روان ساخت ، دیگر از شادی خبری نبود ، یکی دو ساعتی گریه... دیشب بعد از تمرین جوجیتسو با ماشین که دیشب چون پدرم نبود به دستم افتاده بود زدم به شهر و چه وحشتناک میراندم و لایی ، چه کار احمقانه ای ، الآن که فکرش را میکنم...
-
من و سهراب - نگاه کن - من دیوونه ام؟ - کلمات مرتبط نامربوط
شنبه 8 مهر 1385 15:10
فکر میکردم تنهایم در میان و این دوگانگی میان من و جهان مغزم را میفرسود . سالها چنین بود . دوستانی میگفتند : چه لوس ! دخترونه ! احساساتم را میگفتند و بینشم به بیرون را ، به جهان. گذشت . شازده کوچولو را دیدم . او هم مثل من بود و فکر میکرد ، و آنچه برایم مسخره بود برایش عجیب بود و بی ارزش . باز گذشت . سهراب را دیدم . که...
-
سفرنامه مشهد (۲)
چهارشنبه 5 مهر 1385 22:18
ادامه سفرنامه مشهد ۳۳ رامسر بعد از آبگرم راه افتادیم بسمت جواهرده . البته اول جاده یه تعداد تاکسی هم هست که اینکار رو میکنند . اینهم از اون جاهایی بود که اگر پای بشر شهرنشین نادان از خود راضی به اون باز نشده بود هنوز همون بهشتی بود که خدا خلق کرده . جاده پیچ در پیچ و میانه ی مسیر آبشاریست زیبا و کوچک . می ایستیم ، کمی...
-
سفرنامه مشهد
دوشنبه 3 مهر 1385 17:54
۱ ۸۵/۶/۴ امروز تولد smart است ، تولدش مبارک. من و برادرم به همراه مهدی به مقصد مشهد سوار بر pk از مسیر کویر. ۲ انارک شهری در حاشیه کویر ؛ چه زیباست ؛ چه آرامشی دارد. مرد پیر نشسته و پیرزن قدم زنان میگذرد . نمادی از ابدیت ؛ گویا زمان را به بند کشیده اند . و هیچ چیز . ۳ جایی میان انارک و چوپانان صخره هایی از سنگ سیاه ،...