ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
فکر میکردم تنهایم در میان
و این دوگانگی میان من و جهان مغزم را میفرسود .
سالها چنین بود .
دوستانی میگفتند : چه لوس ! دخترونه !
احساساتم را میگفتند و بینشم به بیرون را ، به جهان.
گذشت .
شازده کوچولو را دیدم .
او هم مثل من بود و فکر میکرد ، و آنچه برایم مسخره بود برایش عجیب بود و بی ارزش .
باز گذشت .
سهراب را دیدم .
که او هم نه از ابتدا ، در انتها همینگونه بود .
پس فعلا سه نفریم .
من دیگر تنها نیستم .
شاید روزی اکثریت شدیم .
شاید .
تقدیمی من به سهراب :
شعر سهراب عجب حس زلالی دارد
که در آن پنجره ها رو به حقیقت باز است
آب رودش پاک است
و درختش سرسبز
هر سیاهی که روی دریاچه است
قایقی هست قشنگ
که به آبش زده اند
تا روند آنسوی دریا شهری
که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است
و در آن صاعقه یک حادثه نیست
و خدا نزدیک است
و جهان پر ز خداست
وه که آنسوی چه بوی علفی میآید
روح سهراب لطیف است بسان گل سرخ
و لبش میخندد
و دهانش پر ذکر است هنوز
شعر سهراب ز بی تابی و یأس
رو سوی آبی دریا دارد
میسپارد ره و در آخر سیر
مژده نصرت فردا دارد
و در آن پنجره ها رو به حقیقت باز است
شعر سهراب عجب حس زلالی دارد
شعر از کلاهزرد
نگاه کن آسمان را که زیبا شده . طلوع را و غروب را . و کبوتری که پشت شیشه نشسته و برنجها را نوک میزند . زندگی زیبا نیست ؟
دیروز داشتم تو کوچه میرفتم خونه که یه پسره رو دیدم سرشو کرده زیر یه ماشین .
همینجور که میرفتم جلو پسره از زیر ماشین اومد بیرون و شروع کرد واق واق کردن یعنی سر و صدا و ادا در آوردن .
منم شروع کردم به همون کارای خودش .
پسره تعجب کرد ٬ ساکت شد و به من نیگا کرد .
ـ تو دیوونه ای ؟
ـ آره دیوونه ام .
ـ دیوونه ٬ دیوونه ٬ این دیوونه است .
به نظر تو من دیوونه ام ؟
اینبار میخوام یه جور دیگه خاطره بنویسم ٬ یه جوریکه هر کسی داستان خودشو بسازه و منظور خودشو بفهمه ٬ داستان عاطفی ٬ جنایی یا هر جور راحته .
من - قرار - انتظار - ترمینال جنوب - صندلیهای سرخ - شازده کوچولو - سلام - بریم - ماشین - رانندگی - تو چشمها برق - دروغ - راست - خنده - تصور - ترمز - ترس - فاصله طولی - گم شدن - شابدوالعظیم - بستنی دو لیتری - میدون - چرت و پرت - زندگی - تمام احساس آرامش کامل - شربت - شیرینی - عیدت مبارک - هدیه هدیه هدیه - پنج شش بار دور زدن یک مسیر - ابن باویه - راه شیری - عقرب - رجبعلی خیاط - سایه ها - زیبایی - وضو - نماز - زیارت - سام - میرسونم - پارک بعثت - ترمینال - خواب - مامورا - وسط بلوار اتوبان بعثت - خواب - صبح - آمدن - مامانی - عینک دودی - چشمها - عجله - آخرین - خداحافظ - اتوبوس - شابدوالعظیم - زیارت - اتوبوس - حضرت معصومه - نهار - قبرسون نو - کربلایی کاظم - سید جواد ذاکر - نواب صفوی - نماز مغرب - پراید - دوساعت و نیمه اصفهان - جاموندن یادگاری - خواب و تنهایی و تنهایی و تنهایی
سلام
ای رهگذر
با نگاه بی انتهایت
به عمق تک تک حروف و
واژه هایم بنگر و
آرام آرام
مرا همراه با این صفحه ورق بزن...
و بعد به رسم روزگار مراو
عمق نو شته هایم را
به دست فراموشی بسپار...
سلام
خوبید؟
والا فورگتفول رفیق شفیق شماست
اگه دیدیدنش سلام منو هم بهش برسونید
و بگید که این امیرو اذیت نکنه:D
دوست خیلی دارم اما کسی که منا درک کنه هیچوقت توی دوستای من پیدا نمی شه برا همین منم حرفهام و فکرام پیش اونا به زبون نمی یارم اما تنها نیستم تا قلم مینویسه و کاغذ سفیده من تنها نیستم نه تنها نیستم
این حال خیلی از ماست
مطمئن نیستم دو تا تنها اگه کنار هم باشن از تنهایی در میان
اما امتحانش شاید بی ضرر باشه
سلام
بستگس داره چگونه بهش نگاه کنی..
بر منکرش لعنت !!
داستان ورنیکا می خواهد بمیرد را خواندی؟؟؟می دونی دیوانگی یعنی متفاوت بودن یعنی آزاد بودن از زنجیر قوانینی که اکثر آدمای این دوره زمونه باهاش درگیرن دیوانه بودن یعنی جسارت بیان اون چیزی که می بینی دیوانه بودن یعنی بی خیال حرف مردم شدن و برای خودت زندگی کردن و ختم کلام دیوانه بودن یعنی اینکه خودت باشی نه ربات متحرک آدمیت
نمی خواستم چیزی بنویسم اما سیدجواد ذاکر و که دیدم ...
روحش شاد.
این نیز بگذرد.
نظره جالبیه
سلام
خاطره جالبی بود.مخصوصا انتظار کشیدن اولیه و بعد هم تنهایی و تنهایی
موفق باشی
سلام!
هنر عجیبیه!
موفق باشی
صدر
سلام
تمام رد پاهات رو از وبلاگم پاک کردم
وبلاگ مشترکمون رو هم تمام رد پاهام رو . متن اولت رو هم تغییراتی دادم . به تو هیچ وقت کلمه ی ما نمیاد .
فقط یه خواهش دارم
تو هم هر چی من نظر دادم تووبلاگت یا هر جا تو هر متنی اسمی از من بردی پاکش کن . این یه درخواسته . می دونم یه کم وقت می بره ولی خواهش می کنم . لینکم رو هم بردار .
اون سنگ رو هم به خاطر خدا ببر بگذار تو یه کوهی جایی نمی دونم جایی که دیگه هیچ وقت نتونی ببینیش .
عنوان وبلاگت رو هم لطفا عوض کن .
خدانگهدار
سلام
تمام رد پاهایت را با تمام وجود خواهم پرستید
از من متنفر باش اینطور بهتر است
عنوان هم چندبار به خاطرت عوض کردم اینبار هم چشم
در پناه خدا باشی همیشه