-
تولدت مبارک - شازده کوچولو
یکشنبه 2 مهر 1385 17:59
روزی تو آمدی ٬ روزی که متولد شدی . آنروز خیلی ها خندیدند شاید من هم . امروز اما من متولد شده ام ٬ نمیدانم تو میخندی ؟ تولدم به خاطر توست . تولدت مبارک . کتاب شاهزاده کوچولو . امروز خواندم و کاش زودتر از این بود . به پیشنهاد دوستی و قولی که داده بودم آنرا گرفتم از کتابخانه و خواندم . ابتدای کتاب ، آنجا که خصوصیات...
-
باز هم تنهایی
شنبه 1 مهر 1385 17:29
وقتی فکر میکنی همه چیز بر وفق مراد است . وقتی دیگر کسی را داری تا برایش از ناگفته هایت بگویی . وقتی خوشحالی و وقتی غمی نداری . ناگهان بادی وزید . ناگهان جهان سیاه شد . باد تو را برد . دیگر کسی نیست . باز تنهایی. باز و تا همیشه . بگو نه .
-
هنوز زنده ام
یکشنبه 26 شهریور 1385 16:55
اینو نوشتم فقط واسه اینکه بدونی زنده ام فعلا
-
هیچوقت فکر نمیکردم بشود
پنجشنبه 16 شهریور 1385 22:59
در خاطرم هم نمیگنجید . الآن از چهلستون میام ٬ از دیشب تا همین چند دقیقه پیش اونجا بودم ٬ درست ۲۴ ساعت. و چه فکر میکنی؟ من آرزویم این بود همیشه و هر زمان که از کنارش میگذشتم با آه . اما چه شد؟ یک شبانه روز آنجا بودم و تمام دیشب را بدون آنکه حتی یک لحظه نگاهش کنم . باورت میشود ؟ من ٬ با همه ی آن علائق خاص و دیوانگیم...
-
کاش بیاید
یکشنبه 12 شهریور 1385 14:47
در انتظارم نه این سازنده نیست ، انتظاری خرد کننده کاش بیاید هر لحظه زودتر بهتر کاش یک ثانیه زودتر
-
پایان و آغاز
یکشنبه 12 شهریور 1385 13:40
برگشتم اصفهان یه سفرنامه بیست سی صفحه ای نوشتم بزودی میزارم بالا خوش باشی
-
یادگاری
چهارشنبه 8 شهریور 1385 13:39
از گرگان زدیم بیرون و حالا بندر ترکمنیم دست دوست جون درد نکنه عجب حالی داد ٬ خیلی خوش گذشت ناهارخوران کلی خاطره نوشتم برمیگردم و مینویسم اگه زنده موندم راستی فکر کنم موتور ماشین سوراخ شده آب پس میده تا بعد راستی دعاهامم نمیتونم پس بگیرم دیگه مشهد نیستم ٬ فعلا تا بعد
-
الآن مشهدم
یکشنبه 5 شهریور 1385 12:17
اینو مینویسم فقط واسه یادگاری . الآن مشهدم و اینو دارم تو یه کافی نت درب و داغون تو خیابون جمهوری چهارراه مقدم تایپ میکنم. الآن از حموم عمومی صد متر پایین تراومدم بیرون و پریدم تو این کافی نت تا اینو تایپ کنم که فق بدونی به یادت هستم . به یاد تو ٬ تو و تو ٬ به یاد همتون .
-
من و کافکا ۲
پنجشنبه 2 شهریور 1385 17:11
بابا تازه فهمیدم قیافه من و کافکا هم شبیه همدیگه است . باور نداری ؟ ببین اینم عکس کافکا ٬ البته این یه تمبره . اگه این من نیستم پس کیه ؟ راستی ما فقط یه فرق داریم اونم اینکه اون یهودی بوده و من یعنی مسلمان .
-
من و کافکا
پنجشنبه 2 شهریور 1385 13:46
چند وقتیه دارم داستانایی از نویسندگان بزرگ میخونم گفتم خوبه یکی از داستانای کوتاه رو برای شمام بنویسم . وادادن هنگامیکه دختر خوشگلی را می بینم و ازش خواهش می کنم مهربان باش و باهام بیا و بی هیچ کلمه ای از کنارم می گذرد ، مقصودش این است: تو اصیل زاده ای بلند آوازه نیستی ، آمریکایی درشت پیکری با قامت سرخپوست ها نیستی با...
-
نفهمیدم
چهارشنبه 1 شهریور 1385 18:05
هنوز نفهمیدم من دیوونه ام یا دیوونه من . هنوز نفهمیدم من بچه ام یا بچه من . نمیدونم من بین آدما زیادیم یا اونا . شاید دچار بیماری جامعه گریزی شدم ، ولی آخه من .... ؛ نمیدونم ، اصلا رهاش کن . دارم فکر میکنم اگه یه روز دیگه هیچکس واسم آف نزاره ، دیگه هیچکس تو وبلاگم نظر نده ، دیگه حتی هیچکس سلاممو جواب نده میتونم زندگی...
-
یه دل سیر کار رو سنگ
سهشنبه 31 مرداد 1385 08:45
امروز قراره با بچه ها بریم تا عصر یه هفت هشت ساعتی صخره نوردی کار کنیم . آی حال میده ؛ خوب چه فایده تا تجربشو نداشته باشی که فایده نداره من هرچی بگم . یه چند وقتی میشه که درست حسابی نتونسم کار کنم . تازه یه طناب نو هم خریدمو کلی تجهیزات نو . البته اینا همه چیز نیست ولی خیلی مهمه . ولی اگه از من بپرسن میگم تمرین مهمتر...
-
نمیونم چرا ؟
سهشنبه 31 مرداد 1385 07:45
قرار بود اینجا یه دفترچه خاطرات درست کنم واسه خودم . اولا گفتم فقط خاطرات ورزشیم . اما نه من اونی نیستم که بتونم دغدغه هامو پشت دروغای بزرگی که به خودم میگم و ماسک هام قایم کنم . من نمیتونم ، نه اینکه نخوام ، نمیتونم سایمو جای خودم غالب کنم ؛ زبونم دست خودم نیست ؛ قلمم ، حتی حالات و رفتار و حرکاتم ؛ همش دست دله . اینه...
-
بر سر دوراهی
سهشنبه 31 مرداد 1385 07:27
یادته یه بار گفتم که تو باید بین من خوب و بدت ، و من های هزار هزارت ، اون خوبه رو انتخاب کنی ؟ اونی که تا باهاشی آرامش داری حتی اگه دنیا رو روسرت خراب کنن ؛ حتی اگه بر سر دار بری ترس نداری ؛ اگه تیکه تیکت کنند میخندی و خون دستاتو به صورتت میمالی که مردم دنیا فکر نکنن زردی صورتت از ترسه و میخندی آری میخندی ؛ با او غصه...
-
دیشب در کوه
یکشنبه 29 مرداد 1385 13:22
خلاصه میکنم چون رمق ندارم . دوچرخه -) قفل کردن چرخ -) بالا رفتن از خیابان صفه -) ساعت ۱۲ پایین کوه -) ساعت ۳۰/۱۲ با دربدری رسیدم پناهگاه به علت خستگی -) خواب -) باد و سرما -) تغییر مکان -) سرما -) تغییر مکان -) صدای نماز -) نماز -) خواب -) نه انگار نمیذارن -) پرنده ها رو میگم از بس واق واق میکنن !!!! -) یاد تو بودم -)...
-
گامهای آرام حق تا پیروزی نهایی
دوشنبه 23 مرداد 1385 17:16
حق بار دیگر قدمی پیش نهاد و شیطان باچشمانی از حدقه بیرون زده و دهانی کف آلود پا پس کشید . مهم نیست کجا مهم نیست به دست چه کسانی مهم حق است و حقانیت ایران کوبا لبنان پرو ویتنام ونزوئلا .... مهم نیست کجا مهم نابودی گام به گام پستی است ما قرار بود نوکران حلقه به گوش و بندگان و شهروندان مطیع دهکدهای جهانی باشیم اما نه ما...
-
نمیدونم چی میخوام بگم
یکشنبه 15 مرداد 1385 12:21
اومدم یه چیزی بنویسم اما هرچی فکر میکنم چیزی به ذهنم نمیاد . انگار که افتاده باشم تو فضا ، تو بی جرمی مطلق . اما به هر صورت باید یه چیزی مینوشتم . در هر حال انگار اینم خودش شد یه مطلب . تا بعد .
-
مرا دخلی ندارد این !
دوشنبه 9 مرداد 1385 14:32
به من چه ؟ اگر در صور یا قانا ، هریمن شعله میبارد و یا آن کودک مظلوم ٬ که خوابش بی امید دیدن فرداست ٬ ز چشمش گریه میبارد مرا دخلی ندارد این ٬ من اینجا شاد شاد هستم و در دنیای خود غرقم ٬ و میخندم اگر فریاد و شیون آسمان را کر کند ٬ یا آسمان بارد از این جور و ستم اگر دریا خروش آرد ٬ اگر آتشفشان گردد از این بیداد مرا دخلی...
-
طالع امروز من
پنجشنبه 5 مرداد 1385 11:37
توی روزنامه امروز قسمت طالع بینی خوندم : شما عاشق طبیعت هستید ولی این حس این روزها در شما ضعیف شده است . به یاد داشته باشید که اگر کارهایتان را با نام خداوند انجام دهید به نتایج بهتری در زندگیتان میرسید . راست نوشته بود .
-
سید حسن تو ننگ اعرابی
چهارشنبه 4 مرداد 1385 09:30
تو ننگ عربی، سید حسن! نام تو را باید از فهرست اعراب شایسته خط بزنیم تو بجای آنکه در ایوان ویلای ساحلی ات لم بدهی و چرت تابستانی ات را با دود قلیان مفرح کنی تفنگ دست میگیری و از پشت تریبون المنار با نعرههایت چرت ما را پاره میکنی تو هیچ شباهتی به اعراب بزرگ نداری، سید حسن! نه شکمت آن اندازه است که از پشت دشداشههای...
-
درد دل
یکشنبه 1 مرداد 1385 14:13
درد هات رو پیش خودت نگهدار و نگذار بقیه بفهمند چی می گذره رخت چرک هات رو لازم نیست جلو چشم مردم بشوری از دوستی
-
خوبه من پوستم کلفته !!!!
شنبه 31 تیر 1385 21:57
خوشم میاد پوسم کلفته شاید اگه یکی دیگه اینقدر مینوشت و حتی دوستای صمیمیش هم واسش کامنت نمیذاشتن ناراحت میشد اما من نه انگار نه انگار آخه من واسه دلم مینویسم آره دلم واسه تو
-
به دنبال عشق در سطل زباله
چهارشنبه 28 تیر 1385 13:04
به دنبال عشق تمام زشتیها را گشتم . به دنبال عشق تمام زیباییها را دور ریختم . به دنبال عشق تمام سطلهای زباله را گشتم . به دنبال عشق همه ی لجنزارها و مردابها را یک به یک . نه نبود . و به دنبال عشق میگردم هنوز سطلهای زباله را ......
-
از ۲۵۵۵ گذشت
دوشنبه 26 تیر 1385 11:46
نمیدونم چی شد که وبلاگ زدم . اما گذشت و موند و موند . به هر حال امروز آمار بازدید کننده وبلاگ از ۲۵۵۵ نفر گذشت . نمیدونم تا وقتیکه بازدید کننده ها به ۵۵۵۵ میرسه زنده بمونم یا نه ولی اینم یه امید خودش . تا بعد .
-
من بودم . تو هستی ؟
جمعه 23 تیر 1385 18:49
همین ، فقط همین .
-
عکس سنگ نوردی
سهشنبه 20 تیر 1385 15:53
-
از نقش پراکنده ورق ساده کنم ؟
سهشنبه 20 تیر 1385 09:02
بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی آخرالامر گِل کوزه گران خواهی شد حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی گر از آن آدمیانی که بهشتت هوسست عیش با آدمیئی چند پری زاده کنی تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی اجرها باشدت ای خسرو شیرین دهنان گر نگاهی سوی فرهاد...
-
من هستم
دوشنبه 19 تیر 1385 17:03
(من هستم چون می اندیشم) این جمله یکی از فلاسفه معروف اروپایی است . دوستش دارم اما من اگر بخواهم در مورد خودم بگویم چه؟ ........................... من آرامم پس هستم . شاید یا نه ؟ در هر صورت .
-
تمرین جودو ، استاندارد ، عشق ، آبدوغ خیار
پنجشنبه 15 تیر 1385 13:06
این روزها هوا آنقدر گرم شده که من به یاد مسکن ابدیم در سرای باقی می افتم . حالا تازه اگر بخواهی در این حرارت طاقت فرسا تمرین جودو کنی ببین چه میشود . خیلی راحت میتوانم ادعا کنم که یک الی دو لیتر عرق میکنم . من نمیدانم کسانیکه این سالنهای ورزشی را می ساخته اند بر طبق چه استانداردی برنامه ریزی کرده اند که نه تهویه مطبوع...
-
No thing , Only read and cry
چهارشنبه 14 تیر 1385 10:18
There was a blind girl who hated herself because of being blind. She hated everyone except her boyfriend. One day the girl said that if she cud only see the world she would marry her boyfriend, one day someone donated their eyes 2 her and then she saw everything including his boyfriend, her boyfriend ask her, "now...