بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد
بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

یه دل سیر کار رو سنگ

امروز قراره با بچه ها بریم تا عصر یه هفت هشت ساعتی صخره نوردی کار کنیم .
آی حال میده ؛ خوب چه فایده تا تجربشو نداشته باشی که فایده نداره من هرچی بگم .
یه چند وقتی میشه که درست حسابی نتونسم کار کنم .
تازه یه طناب نو هم خریدمو کلی تجهیزات نو . البته اینا همه چیز نیست ولی خیلی مهمه .
ولی اگه از من بپرسن میگم تمرین مهمتر از همه چیزه ؛ غیر از ایمنی .
تمرین درست همون چیزی که چند وقته ازش عقب افتادم .
کارام نمیذاره ، داره اعصابمو خورد میکنه .
از دست این کار لعنتی ، یعنی تعطیلیم ، صد رحمت به غیر تابسون .

آ آ آ اینو میخواسم بگم الآن یادم اومد ؛ صبح که زدم از خونه بیرون ساعته حدود چهار و نیم راه افتادم و داشتم پا میزدم .
رسیدم سر یه چهار راه ، همینطور که داشتم رد میشدم یهو چشمم افتاد سمت راستم تو آسمون .
وااااای اگه گفتی چی دیدم ؟
ماهو دیدم .
آره ماه .
عجیبه ؟ خب واسه منم عجیب بود .
تو متعجبی که ماه دیدن اینقدر مهم نیست ؟
ولی من از چیزه دیگه ای تعجب کردم .
از اینکه چند وقته ماهو ندیدم . نمیدونم چند وقته . نه اینکه به چشمم نیومده باشه ، شاید اما ندیده بودمش ، نیگاش نکرده بودم مثه هزاران زیبایی دیگه ی اطرافم .

چقدر کور شده ام .
و کر
و حتی لامسه و بویاییم هم از کار افتاده ، فقط زبونم کار میکنه ، سراپا زبون شده ام .

اما همه تقصیر من نیست این غربتم با زیبایی ؛ که یاریم میکند همه آنچه که انسان به دست خویش ساخته تا نابودش کنند .
اگه من به اون چهار راه نمیرسیدم شاید هنوزم نیگام به ماه نیفتاده بود ، مگه این آجرهای سوار بر سر هم میگذارن ؛ اگه اونموقع تو خلوتی نزده بودم بیرون شاید سر چهار راه باید مواظب ماشینا میبودم که زیرم نگیرند نه خوشگلیه ماه .
نمیدونم . حوصله ی فکر کردنم ندارم پس میگذرم .
خلاصه همینجور که رمیرفتم ماهو دیدم ، رد شدم ، چند تا رکاب دیگه زدم ، یه لحظه انگار یکی گفت برگرد ، مگه چند بار این فرصت تو زندگیت تکرار میشه ؟ و یکی دیگه جواب داد : طبق قوانین فیزیکی هر حادثه در عالم تنها یک بار اتفاق میفته و دیگ هرگز اون حادثه تکرار نمیشه . این دوتا داشتن با هم بحث میکردن که ترمز کردمو برگشتم ، آخه نمیشد گذشت و رفت ؛ برگشتمو سیر نیگاش کردم ، نه ، این ماهه عجب ماهه !!!
ماه با اون هلال باریک ناز و خوشگلش که خبره آخره ماهه ، ((ماه رجبم رفت)) تازه نه فقط این ، یه سیاره ی پر نور ، یه کم اینورتر نزدیکشه .
یادمه یه بار گفته بودم میشه پای یه شاخه گل مرد ؛ البته اینم از اون حرفاییه که از دهنم زیادیه اما حالا که گفتم بزار یه چیز دیگه هم بلغور کنم : میشه پای هر گوشه ی طبیعت ، هر کنار ، هر معجزه ی خدا ، هر یک از تک تک اجزای طبیعت نشست و ماند و دید و لذت برد تا جان داد .

بعضی وقتا فکر میکنم اگه خدا انسانو میآفرید و میذاشتش تو خلأ و سیاهی مطلق ؛ بعد فقط یه نظر یکی از اینهمه زیبایی رو نشونش میداد ؛ ماهو یا خورشید ، درخت یا گل ، جنگل یا دریا رو ؛ یکی از بینهایت ، فقط یه نظر ، یه بار ، یه لحظه و بعد انسان میمرد ، باز هم دنیا ارزش زندگی داشت ، و آن یک لحظه کافی بود برای انسان و اینکه او لذت زندگی را بفهمد ؛ همه ی آنرا .
این نظر منه هر چند بیخود یا لوس همینه .
و بازهم میگویم میتوان نشست و دید و ماند و مرد .
نظرات 1 + ارسال نظر
سمیرا سه‌شنبه 31 مرداد 1385 ساعت 12:37 ب.ظ

تنها جایی که یه ذره بهم خوش می گذره
بالاپشت بوم خونه مونه
۴ طبقه است
اون جا تهران با غروب آفتابش قشنگه
و هواپیماها که تو فرودگاه مهرآباد فرود می یایند
خیلی قشنگه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد