بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد
بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

کوه و تنهایی - عاشق - انتظار

پریروز کوه بودم . دو سه ساعتی سنگنوردی بولدر . یک آتش کوچک و گرمایش وسط آن سرما که به مغز استخوان میزند . یک چیز را خوب از کوه یاد گرفته ام ، که مقاوم باید بود و ایستاد ، بدون در جا زدن .
اما کوه ، آنقدر جدی است ، آنچنان استاد بزرگی است و مربی بی گذشتی که ... اما من ، من را یاد داد که با او شوخی نکنم که هیچ ، بدون آمادگی به سویش هم نروم . یادم داد هرگز غرور به خرج ندهم و زیاد به تواناییهایم اعتماد نکنم . یادم داد بر مشکلات باید رفت نه در آن ماند . یادم داد زندگی با معیارهای روزمره یک لطیفه بی مزه و تکراری است که باید بر آن گریست . یادم داد خدا را میتوان دید ، بهشت جایی فراسوی اکنون نیست که به وعده اش بفریبندمان ، نه ، بهشت از همینجا آغاز میشود و ادامه اش آن لامکان لطیف است . اگر در این دنیا بهشت را دیدی ، به آن ایمان آوردی و در آن زیستی آنگاه در سرای دیگر هم بهشت را درک خواهی کرد . این ربطی به ثروت یا فقر به سختی یا آسانی ندارد . مهم اینست آنجایی که هستی بهشت را ببینی و زیبایی را ، حتی اگر همه کس و کارت را جلوی چشمانت سر ببرند و به اسارت ببرند . و مگر زینب نگفت در کربلا جز زیبایی ندیدم ؟ پس ما از این کلمات چه یاد میگیریم ؟
راجع به کوه هم که میخواهم حرف بزنم به این حرفها میرسم .
دخترها فکر میکنند ما پسرها عروسک بازیشان هستیم ؟ یا مثلا بازیگرانی که فقط به خاطر آنها بازی میکنیم ؟ و چه متوقعانه و بدون شرم بر این عقیده پای میفشرند . روی دیواره داری سنگنوردی کار میکنی که یک لشکر دختر از نمیدانم کدام دبیرستان میرسند ، متلکها یکی پشت دیگری و تازه با کمال پررویی داد میزنند : یالا برو بالا میخوایم بریم !!! یکی نیست به ایشان بگوید : مگه من به خاطر شما میرم بالا بچه پررو . آخر آدم دلش هم نمیآید به این دسته گلها حرفی بزند !!
تنها کنار آتش و یاد عزیزانم و آنهایی که دوستشان دارم و عشقم و تو و  و  و تنهایی ، باز تنهایی . این تنها مونس همیشگی من است که از من نمیگریزد ، که مرا ، همه ی مرا درک میکند و آرام و بیصدا گوشم میکند و ...
میتوانم تنها نباشم ، اما از فریب خود خوشم نمیآید . دوست باید به دوستی بیرزد ، باید در ازای آنچه میدهی بستانی ، دوستی میدهی محبت بستانی ، صفا میدهی صدق بستانی . دوست آنی است که نتوانی در چشمانش خیره شوی و بگویی دوستش داری ورنه آنکه هر حرفی را میگوییش و چشم در چشمش از عشق سخن میرانی به دروغ ، تنها یک هوس است ، یک هوس.
دعا کنید یک کارگردان خوب و دست و دل باز برای فیلم ترابی پیدا بشود .


مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند
زن جوان : یواشتر برو من میترسم
مرد جوان : نه ، اینطوری خیلی بهتره
زن جوان : خواهش میکنم ، من خیلی میترسم
مرد جوان : خوب ، اما اول باید بگویی دوستم داری
زن جوان : دوستت دارم ، حالا میشه یواشتر برونی
مرد جوان : مرا محکم بگیر
زن جوان : خوب ، حالا میشه یواشتر بری
مرد جوان : باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت مرا برداری و روی سر خودت بگذاری آخه من نمیتونم راحت برونم ، اذیتم میکنه
روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود. برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید . در این حادثه که به دلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد ، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت
مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود . پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند...
از وبلاگ جوانان ایران زمین ( دوست خوبم امیر )
 

انتظاربعضی وقتا خرد کننده است . مخصوصا اگه منتظر از منتظر بیخبر باشه . داغون دارم میشم . 

دیروز بعد از سالها دوباره یه جعبه مداد رنگی خریدم .  ۳۶ تایی . یکی دو ساعتی نقاشی کشیدم . قراره برم کلاس طراحی .

اگه از حال و روزم بپرسی بد نیست اما داغونم . به یه مرزهای تازه ای رسیدم . یه افقهای نویی .

راستی تا نظر نذاری به روز نمیکنم . همینه که هست .

 

نظرات 7 + ارسال نظر
لی لی پنج‌شنبه 2 آذر 1385 ساعت 11:40 ب.ظ http://golllparrr.blogfa.com

سلام

کاش میشد به تو گفت که تو تنها سخن شعر منی

متنت بعد میخونم نظر میدم

بای دوست جدید

کاش یک حادثه نیست . کاش آغاز خوش زندگی است .

پریسا جمعه 3 آذر 1385 ساعت 12:05 ق.ظ http://fesgheli500.persianblog.com

سلام
اخ جون من اولین کسی هستم که اینجا نظر میدم
یوهووووووووووووووووووووووووو
کوه خیلی قشنگه منم دوست دارم

کوه زیبایی است و تو زیبایی

امیر کینگ شنبه 4 آذر 1385 ساعت 12:01 ق.ظ http://amirking.blogsky.com

چه قدر خوبه تو این کوه رفتنا دوستت رو از ساعت ۱۱نیم نا ۴ منتضر نزاری دوست عزیز
موفق وپیروز باشی

لی لی شنبه 4 آذر 1385 ساعت 06:48 ق.ظ http://golllparrr.blogfa.com

سلام شاعر
شعرو واسه من گفتی؟
خیلی قشنگه
اما من مثل تو نمیتونم شعر بگم چیکار کنم!

من تو عمرم زیاد کوه نرفتم ولی اینجا از دور کوهها سبزن و با تک تک درختاشون خدا رو ستایش میکنند

بابا بزرگم خدا بیامرز یه باغ کوهی داره که خیلی بلنده وقتی زنده بود و من مدرسه میرفتم باهاش تو اوایل بهار بالا میرفتم البته از سر علاقه به بودن با اون یادش بخیر

بنفشه ها دسته جمعی یه جا رو بنفش کرده بودن یا سفید گلای پامچال در اومده بودن چه عطری

بابا بزرگم با داس خارارو از سر راه کنار میزد تا بشه بالاتر رفت

قبلا که من بچه بودم سر کوه کندوی عسل داشت چه عسلایی جات خالی طعمش دلم پر از یادش کرد

خدایا الان اونو مامان بزرگم کجان؟

اه


همیشه خوش باشی و تنهایی که ازش صحبت کردی چون به فکر محبوبتی پاینده باد

یه شعر از خودم تقدیم تو

دوست دارم عین گل بهاری
تو بهترین قصل خدای عالم عطر خوش فرشته ها رو داری

به اید دیدار

[ بدون نام ] سه‌شنبه 7 آذر 1385 ساعت 06:00 ب.ظ

سلام
sghl شاید
حالت چه طوره ؟
بی ما خوش می گذره
حال من زیادخوب نیست اگه خوب بود جای تعجب داشت
تا بعد
اگه در کار باشه
مواظب خودت باش

پریسا سه‌شنبه 7 آذر 1385 ساعت 08:08 ب.ظ http://fesgheli500.persianblog.com

سلام
ببینم حالا نقاشی چی میکشی؟؟؟؟

مهرنوش چهارشنبه 8 آذر 1385 ساعت 06:21 ق.ظ http://www.mehroosh.blogfa.com

سلام دوست خوبم.
امیدوارم همیشه مانند کوه مقاوم باشی و جا نزنی چرا که دنیا نبرده و نباید از مشکلات ترسید.
شاد و موفق باشین.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد