ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
عاشق ار بر رخ معشوق نگاهی بکند
نه چنان است گمانم که گناهی بکند
من به عاشق نه همین رخصت دیدار دهم
بوسه را نیز دهم اذن که گاهی بکند
آنکه آرایش این باغ از او بود اکنون
نگذارند که از دور نگاهی بکند
دنگ دنگ دنگ دنگ ساعت چهار . اما نه ، از دنگ دنگ خبری نیست . یک ساعت دیواری کوچک که هیچ صدایی جز تیک تیک تکراری ندارد .
فکر کنم پنجشنبه بود . کمی از اشعار سلمان هراتی که تا مرز گریه بردم و بعد مقداری استخوانهای دوست داشتنی . کسل و خسته به خواب میروم . 165337 ناگهان گوشی به صدا درمیآید ، از خواب میپرم و با همه سرعت به سمت گوشی حمله میکنم . شاید منتظرم ، شاید هر لحظه آرزو میکنم ، از خدا خواهش میکنم که دوباره گوشی به صدا درآید و او آنسوی خط باشد . گوشی را برمیدارم ، کیست ؟ شماره را روی صفحه میخوانم ، 021 ، نه ، باورم نمیشود ، خودش بود ، از همان شماره ای که بار پیش تماس گرفته بود و دلم را آرامش داده بود . دستم را روی دکمه میبرم اما نه ، Missed call ، لعنت به لعنتی ها .
به دو شماره لباس میپوشم ، وسایلم را جمع میکنم و میزنم بیرون .
شماره را میآورم و ، اما نه ، شاید تماسم باعث درد سرش شود و من جز راحتی او نمیخواهم . آنروز تا شب منتظر تماسش و هر لحظه با هر صدای کوچک .
کتاب استخوانهای دوست داشتنی بسیار زیبا بود و با دو صد نکته برای یاد گرفتن . نمیدانم چرا هر داستانی که میخوانم احساس میکنم یکی از شخصیتهایش هستم . میخواستم کمی از متنش را بنویسم اما دلم نیامد نخوانده آنرا بخوانی .
کاش میشد دنیایی بسازی و در آن آدمها را آنگونه که میخواستی بچینی . هر که را هر جا و هر که را نمیخواستی دعوت نمیکردی . کاش میشد دنیایی بسازی و در آن با یک دوست تنها باشی . کاش انسانها خانواده ای نداشتند و ستارگانی دنباله دار بودند در کهکشان زمین . کاش ، اما نه ، یا شاید کاش .
روزی از راهی دور سوار بر اسب خواهم راند تا نزد تو و آنجا به دستت خواهم آورد یا سر فدای قدمت خواهم کرد.
راستی چرا بعضی راجع به دختران به گونه ای سخن میرانند گویی گوشت خرید و فروش میکنند یا گاو گوشتی ؟ این لاغر است ، آن استخوانی است ، دیگری خوب چیزی است ، آن یکی گوشتالو است ... ، حالم را به هم میزنی ، دور شو از من.
انتظار بد دردیه
ولی عادت می کنی
اون قدر که دلت هم از سنگ می شه .
من انتظار کشیدم ولی سن خودش رو داره تو سن تو دیگه کم کم باید احساساتت رو ببری ته دلت و چالش کنی و از احساساتت به عنوان تجربه یاد کنی البته ایرادی نداره یه دریچه اطمینان داشته باشی مثلا وبلاگت یا یه شخصیت مجازی مثل علی کلاهزرد
من که این کار رو کردم
سعی میکنم خودم بمونم
نمیدونم میشه یا نه ولی سعی خودم رو میکنم
من میخوام با چشمای خودم ببینم
من میخوام واسه ی خودم زندگی کنم
من میخوام با عشق و به خاطر عشق بمیرم
این سن و سال بردار نیست
عادت برداره
روزمرگی برداره
اگر از این دو رستی عاشق هستی
سمی دوستت دارم
اعتراف می کنم من مزاحمت شدم اون روز
panjshanbeh
خودم قطع کردم راستش
بعدش دوست هام اومدند و ما رفتیم شاه عبدالعظیم
ببخشید
کاش حرف میزدی
کاش قطع نمیکردی
کاش .......
باز هم در طلب آمدنش
مانده ای همچو گلی
که به بر گشتن بلبل باز هم
چشم امید بسی او دارد
***
چشم من منتظر است
همچو شبهای زمستان در خواب
همچو نی در طلب یک آواز
چشم من منتظر است
گویی از دامن شب بر دل من
نفسی می رسد از او باز هم
چشم منتظر است
تا که شاید باز گردد به دلم
***
سلام گلم
سال نو میلادی رو بهت تبریک میگم
فعلا حرفی ندارم بزنم
بای
حالت خوبه ؟//؟؟؟؟
خوندمش
ehsase ghashangiye entezaar va bazi vaghta adam az koore ke dar mire lebasasho mipooshe az khoone mizane biroon...bi hadaf.
hamishe ashegh bashi
بخش سایکلتوریسم رو خوندم اما مثل اینکه یکسالی هست که سفر نرفتی اما ما به همه سایکل توریست ها به دیده تقدس مینگریم . به وبلاگ گروه ما هم سر بزن
سلام
خوبی ؟ منم خوبم
دیگه به من سرنمیزنی ؟
اپـــــــم !!!!
سربزن
من به عاشق نه همین رخصت دیدار دهم
بوسه را نیز دهم اذن که گاهی بکند
شما منتظرید و من هم چون نیای مادری ام(یغما)منتظر فتوای سوم هستم!!