بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد
بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

روح سرگردان

پسرک را عشق او در بر گرفته بود . این یک قفس نبود ، یک حصار ، بلکه لطافتی بود عجیب و نوری خیره کننده . پسرک کم کم مرد میشد . پسرک حس میکرد آنقدر بزرگ شده که لایق عشق ورزیدن باشد و کسی را یافته که لیاقت عشق را دارد .

پسرک شاد بود و سرزنده اما ، اما دخترخانم . دختر خانم خوب بلد بود رسم عاشق کشی را . خودش هم نمیدانست از که آموخته اما خوب آموخته بود (البته من میدانم) . هر وقت زخم قبلی التیام میافت زخمی نو میزد . پسرک اما همه چیز را خوب میدانست . از عشقش کم نمیشد . او ، او ، هیچی .

دختر اکنون نامه ای نوشته بود . همه چیز تمام شد دوست من ؛ خداحافظ .
یعنی همه چیز تمام شده بود ؟ پسرک نمیتوانست باور کند . نه که نخواهد ، نمیتوانست .
عقل دختر خانم میگفت باید تمامش کنی . روح دختر خانم اما کجا بود ؟ او چه میگفت ؟


چند روز پیش تنها دوست پسرک را به خواب رفته بود . رفته بود و گفته بود همه چیز را . گفته بود پسرک ، تنها مرا دوست دارد و تو در زندگی ما آمده ای . گفته بود من عشق اویم . من دوستش دارم و او هم مرا . گفته بود پایت را از زندگی ما بیرون بکش . آن پارک را و آن نیمکت را و آن گریه ها که کرده بود و آن اشکها که یواشکی پاک کرده بود را همه و همه به او نشان داده بود . و جالب این بود که پسرک هیچ به دوستش از عشقش نگفته بود . و دوست رفت و گفت که به دنبال عشقت برو که او تو را میخواهد هر چند نمیتواند بگوید .


اکنون پسرک پا در هوا بود . حرف زبان دختر خانم را گوش کند یا سخن دل او را ، حرف روحش را ؟
تو چه میگویی ؟
پسرک چه کند ؟

نظرات 3 + ارسال نظر
حامد یکشنبه 24 دی 1385 ساعت 09:12 ب.ظ

سلام
پسرک درسش را بخواند
تا موفق شود
فکر کنم این بهترین کار است

دختر خانم چهارشنبه 4 بهمن 1385 ساعت 04:00 ب.ظ

حرف زبان و حرف دل دختر خانم یکی است . پسرک ناشنوا شده است

رنگین کمون دوشنبه 16 بهمن 1385 ساعت 10:15 ب.ظ http://fesgheli500.persianblog.com/

سلام
خوبی؟
منم خوبم !
دیگه به ما سرنمیزنی
بدو بیا منتظرتم
بای بای
موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد