بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد
بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

اینم از این سفر - سفر تهرون

دو روز کوهنوردی و سنگنوردی منطقه توچال ٬ عجب عشق و صفایی .

سه روز خیابون خوابی .

و و و

فعلا تو یه گیم نت هستم حوالی میدون راه آهن ٬ اونقدر شلوغه که نزدیک دیوونه بشم پس میمونه واسه بعد .

راستی مسائل ختم به خیر شد .

تفصیل موکول به بعد .

تا اون بعد .


جمعه 11 شب با قطار از اصفهون راه افتادیم به سمت تهرون . من و نوید و رضا و ایمان . به مسائل بین راه کاری ندارم چون بدرد نمیخوره . تازه رسیده بودیم که آقای رویایی اومد دنبالمون . یه تاکسی سمند داره . رفتیم دربند و زدیم به کوه . تو دربند من یه جفت کفش صخره نوردی دست دوم خریدم . تا ساعت 5 عصر زیر دیواره شروین و بند یخچالی و اینورا بودیم . اونموقع راه افتادیم به سمت شیرپلا . حدود سه چهار ساعتی طول کشید . شب شیرپلا خوابیدیم . صبح من و رضا زدیم به سمت قله توچال . ایمان توی پناهگاه کنار وسایل ماند و نوید وسط راه حالش بد شد و برگشت . خلاصه کلام اینکه رفتیم سنگ سیاه و از اونجا قله توچال . سنگ سیاه یه پناهگاه متوسط داره و قله هم دو تا پناهگاه متوسط . تا سنگ سیاه هوا آبی آبی بود اما ز اونجا مه و باد شروع شد . تنها شانسی که داشتیم اینکه همه جا مه بود جز جلوی راه ما ، حتی بالا سرمان . به چند متری قله که رسیدیم مه کامل شد و هیچ جا پیدا نبود  . بعلاوه باد شدید . دستامون که داشت یخ میزد رو با سوزوندن کمی پنبه از جعبه کمکها اولیه پناهگاه گرم کردیم و زدیم به سمت پایین . برگشت توچال کسل کننده است ، هفت ساعت _ البته تا دربند _ بدون سبزی ، تقریبا .به شیرپلا که رسیدیم یه خبر بد بود . یه جوون هم سن و سال خودمون رو باد پرت کرده بود کف دره و اصلا برگشتن نوید قسمت بود تا این بنده خدا رو نجات بدن . پسره چشم چپش زده بود بیرون و سرش شکاف برداشته بود بعلاوه شکستگی در ناحیه کمر و دنده ها . به هر حال کم کم نبض پیدا کرد و .... با اورژانس و هلال احمر و آتش نشانی و هر جا میشد تماس گرفته بودن اما تا اون موقع که ساعت 5 بود خبری نشده بود ، از ساعت 12 ظهر ، و تا 8 شب که ما رسیدیم دربند و به کلانتری خبر دادیم هم هیچکدوم از اینا نیرو اعزام نکرده بودن . نمیدونم زنده میمونه یا نه اما هر چی میشه خدا کنه ختم به خیر بشه . تنها چیزی که من فهمیدم این بود که من اونقدر هم که فکر میکردم از جسد و خون و مرگ نمیترسم ، یعنی در واقع اصلا نمیترسم . تا خواستیم برگردیم میخواستم یه جمله از کتاب زمین انسانها بهش بگم اما خوابیده بود . جمله چی بود ؟ دقیقا یادم نیست اما یه چیزایی تو مایه ی تو باید مبارزه کنی و زنده بمانی به خاطر چشمانی که نگران توست و منتظرت ، به بیچارگی آنها رحم کن .
از کوه که اومدیم پایین بچه ها رفتن اصفهون ، با قطار . من اما موندم ، آخه تهرون یه آشنایی داریم که واقعا انسان شریف و بزرگیه . حیف بود اومده باشم و سری بهش نزده باشم . رفتم و پرسون پرسون خونه شون رو پیدا کردم . دم خونه ماشینش پارک بود پس همینجاست . تو حسینیه محله مراسم  احیاء بود . رفتم داخل اما از خستگی کوه نمیتونستم بشینم . اومدم بیرون و خوابیدم تو پارک روبروی خونشون . نه فکر نکنی مهمون نواز نیست ها ، نه من با خودم عهد کرده بودم به خودم سختی بدم یادت میاد؟ خلاصه سه روز تموم اونجا در خونه شون بودم ، شب به امید دیدار فردا میخوابیدم و صبح به امید رفتنش سر کار . برایش ساز دهنی هم زدم و مرا دید اما نشناخت . برایش ده بیست کیلو سنگ از توچال آوردم و گذاشتم درست جلوی خونشون زیر درخت و یه پارچه صورتی انداختم روش . براش خیلی کارها کردم و اون هم واسه من همه کار کرد . فقط یه ایراد بد داره این آشنامون ائنم اینکه مسافراشو با گریه راهی میکنه . بالاخره دیشب منو گذاشت دم راه آهن تا بیام اصفهون . از ماشین حتی پیاده هم نشد و این میان خواهرش هم تعجب کرده بود . من اما ازش هیچ ناراحتی ندارم ، نه تنها ناراحت نیستم که خوشحال هم هستم . من ازش چیزای زیادی یاد گرفتم . معنای زندگی ، محبت ، دوستی ، راستگویی ، با چشم حرف زدن ، نگاه کردن و و و .
ازت ممنونم آشنای عزیز .
ازت ممنونم آشنای همیشه .

نظرات 4 + ارسال نظر
Tali چهارشنبه 26 مهر 1385 ساعت 03:15 ب.ظ http://www.go0o0ogo0o0ol.blogsky.com

یکی از همین روزها به دیدارت خواهم آمد و یادگار

عشقمان را به گردنت خواهم آویخت.دیگر نمی گذارم

کسی تو را از من بگیرد.امیدوارم که همه برای ما دعای خوشبختی کنند.

قوطی حلبی چهارشنبه 26 مهر 1385 ساعت 03:48 ب.ظ

معنای زندگی ؟
می شه بگی معنی اش چی بود که ما خودمون نفهمیدیم !
حالا من اخمو هستم ؟
ولی باور کن عجله داشتم .

سمیرا پنج‌شنبه 27 مهر 1385 ساعت 05:03 ق.ظ

راستی تو نمی خواهی من رو اد کنی ؟

سمیرا یکشنبه 30 مهر 1385 ساعت 08:59 ق.ظ

سلام
تا اون بعد منتظرت می مونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد