بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد
بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

احساس زندگی

وقتی رو یه تیکه سنگ ٬ کنار آتیش نشستی و پشت دادی به کوه .


وقتی آروم و بی خیال ٬ قاشق ٬ قاشق ٬ غذاتو میخوری .


وقتی یه فنجون چای داغ نوش جون میکنی .


وقتی با چاقوی کمریت روی یه تیکه چوب خشک ٬کنده کاری میکنی .


یا وقتی قلم به دست گرفتی و داری مینویسی ......


آره ٬ اونجاییکه فقط خودتی و خدات و طبیعت .


و صدا فقط صدای شرشر آب چشمه است .


اونجاس که تازه حس میکنی انسانی ٬ وجود داری ٬ هستی .


نمیدونم کی یا چی زندگی رو از ما گرفته ٬ بودن رو .


شیطون ؟ پیشرفت ؟ صنعت ؟ ماشینی شدن ؟ زندگی شهری ؟ یا ......


اما نه ٬ انسان خود ٬ زندگی را از خودش دریغ کرده .


خودش خواسته که نباشه .

نظرات 1 + ارسال نظر
غزلک سه‌شنبه 7 مهر 1388 ساعت 11:22 ق.ظ

حرومت
تو چه لحظه هایی رو تجربه کرده
من هم دلم خواست
الان میدونی من کجام؟
توی یه باکس فرو رفتم و دارم میگندم
میخوام جیغ بکشم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد