بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد
بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

گامهای آرام حق تا پیروزی نهایی

حق بار دیگر قدمی پیش نهاد و شیطان باچشمانی از حدقه بیرون زده و دهانی کف آلود پا پس کشید .
مهم نیست کجا
مهم نیست به دست چه کسانی
مهم حق است
و حقانیت

ایران کوبا لبنان پرو ویتنام ونزوئلا ....
مهم نیست کجا
مهم نابودی گام به گام پستی است

ما قرار بود نوکران حلقه به گوش و بندگان و شهروندان مطیع دهکدهای جهانی باشیم اما نه
ما طغیان کردیم ، سر باز زدیم ، حرفی نو زدیم ، و محکوم گردیدیم به فنا و له شدن به همین جرم ، اما ،
اما نابودی حق ممکن نیست
چرا ؟ نمیدانی چرا ؟
زیرا حق کشوری به وسعت همه ی جهان و زمانی به طول همه تاریخ و جایگاهی به گستردگی همه قلبهای پاکان عالم دارد .
و مگر نگفتند که : کل ارض کربلا و کل یوم عاشورا

دوستی میگفت به ما چه مربوط ؟
خنده ام گرفت و گریه ام
خنده به واضحی جواب و گریه به ذهن او
جوابش را گرفت و قانع هم شد ظاهرا

اما حرف من چیست ؟
به من مربوط است همه عالم
اگر تروریستی در لندن بیگناهان را میکشد
اگر کودکی در آفریقا از گرسنگی میمیرد
اگر در جنوب شرق آسیا صادرات کودکان رواج دارد
اگر صهیونیستها اشغال میکنند
اگر سرمایه داران به گونه ای برنامه ریزی کرده اند که ما میخوریم و میخوابیم و جمع میکنیم تا بمیریم ، زنده ایم ام زندگی نمیکنیم ، نوکریم اما احساس اربابی داریم
به من مربوط است
همه عالم
هر جا حقی هست به من مربوط است ، باید یاریش کنم
و هر جا باطلی هست به من مربوط است ، باید نابودش کنم
و راهی جز این ندارم
قلبم اجازه ی زندگی را از من خواهد گرفت اگر جز این کنم .

باز هم پیروزی بزرگ حزب الله را تبریک میگویم ، و احساسم میگوید اینها گامهای نهایی است و نفسهای پایانی
گامهای نهایی حزب الله و نفسهای آخر حزب شیطان
که جاء الحق و ذهق الباطل ان الباطل کان ذهوقا

ما در این میان اما و در زمان خویش و کربلای اینباره کجای کاریم ؟
در کدام جبهه میجنگیم ؟
یار که ایم ؟
در انتخاب نهایی کدام گزینه را برخواهیم گزید
میتوان مطمئن بود ؟
تنها امیدوارم و دست به دامان حضرت دوست که در یاران حق جایی نیز برای من باشد
اگر همواره در راه نیکان نبوده ام در انتخاب نهایی راهی را برگزینم که پشیمانی ندارد
و آن راه حق است
دعایم اینست اگر مسلم ابن عقیل نیستم لااقل حُر باشم
که اگر جز این باشد شمرم و دور نیست که باشم اگر دستم نگیرند

بگذریم ، اینهم رشحه ای بود .
یا حق

مرا دخلی ندارد این !

به من چه ؟


اگر در صور یا قانا ، هریمن شعله میبارد و یا آن کودک مظلوم ٬ که خوابش بی امید دیدن فرداست ٬ ز چشمش گریه میبارد


مرا دخلی ندارد این ٬ من اینجا شاد شاد هستم و در دنیای خود غرقم ٬ و میخندم


اگر فریاد و شیون آسمان را کر کند ٬ یا آسمان بارد از این جور و ستم


اگر دریا خروش آرد ٬ اگر آتشفشان گردد از این بیداد


مرا دخلی ندارد این ٬ من اینجا مست دنیایم


به من چه کودکی دستش جدا گشته ٬ و یا مادر زند فریاد


به من چه حق و حق خواهی ٬ جوابش داغی از سرب است ٬ به من چه میکشند آنجا ٬ من اینجا در امان هستم ٬ و در فکرم که استقلال ٬ در این دوره رقابتها بگردد قهرمان آیا ٬ و دیشب در فلان بازی عجب گل زد فلانی کس .


اگر بمباردمان میگردد آنجاها ٬ و میمیرند ٬ و در خون غوطه ور فریاد و افغان میزنند آنجا ٬ من اینجا در مقالاتم در این اندیشه مغروقم ٬ که انسان مرکز هستیست ٬ و تنها حکم قطعی ٬ حکم عقل عافیت اندیش .


اگر در ینگه ی دنیا ٬ سگان مشاطه در دستند ٬ و در توجیه قتل و غارت روباه شبگردند ٬ و با هر راه ممکن در تکاپویش ٬ و صوت و کاغذ و تصویر را هم کرده رهپویش .


من اینجا در شب شعرم ٬ فروغم گشته اسطوره ٬ و شعرم گرد لبهاییست سرخ از رژ ٬ و دنیا قایقی کوچک ٬ که باشد قد من با او ٬ و در آن تا ته دنیا نشینیم خواب آلوده ٬ و پیمایم ره این عشق آلوده .


در اینجا هر که میخواهد کند کاری ٬ به من ربطی ندارد آن ٬ فقط آسوده بگذارد مرا با آنچه میخوانم ٬ و تنها در کویری خشک ٬ که آنرا زندگی نامم ٬ اگر آسوده هم نگذاشت باکی نیست ٬ تحمل دارم اندک غم ٬ و یا آزار از دنیا ٬ اگر اندک نبود آنهم ٬ ملالی نیست ٬ دنیا دار آزار است .


ببین ٬ دیدی ٬ که من با کس ندارم عزم پیکاری ٬ جهان صلح است و آرامش ٬ فقط باید بیندیشم ٬ که فردا با کدامین یار باشم من ٬ کدامین عشق جانسوزم ٬ نمیدانم ٬ شمارَش رفته از دستم ٬ ز بس قلبم پر از عشق است ٬ وه این قلبم چه جا دارد !


ببین ٬ دیدی ٬ جهان با آنکسی جنگد که عزم جنگ دارد او ٬ وگرنه همچو من انسان ٬ ندارد با کسی جنگی


دوباره که نفهمیدی ٬ ببین تکرار لازم نیست ٬ میدانم چه میگویی ٬ تو میگویی در این دنیا ٬ نباید بی تفاوت بود ٬ نباید در قبال ظلم ساکت بود ٬ تو میگویی تجاوز را عقب رانم ٬ تو میگویی بجنگم با جهانخواران ٬ ببین من هر چه گفتی را ز بر دارم ٬ ببین حالا چه میگویم :


در این دنیا نه منطق هست ٬ نه گفتار آزادی ٬ هر آنچه هست بر مبنای اجبار است ٬ و قانونی که میگوید ٬ جهان یک جنگل وحشیست ٬ وهر کس قدرتش افزون ٬ همو سلطان این جنگل ٬ بجز سلطان کسی قادر به صحبت نیست ٬ و حکمش نافذ و جاری ٬ اگر اعلام میدارد ٬ که ما یاران شیطانیم ٬ و او از جانب رحمان ٬ یقین دان راست میگوند ٬ مگر ممکن جز این باشد ؟


بدان در محضر سلطان ٬ ادب نبود سخن گفتن ٬ وگر دستش سویت آمد مشو دلگیر ٬ که او دلگیر میگردد ٬ و این یعنی که خونریزی ٬ و ما خواهان آرامش! ٬ به جای این ٬ پذیر آن دستهایش را ٬ وگر آنهم کمش آمد ٬ روا ساز آنچه میخواهد ٬ مخواه از حلقه بگریزی ٬ که این آغاز خونریزی است ٬ و ما خواهان آرامش! ٬ به جای این ٬ بمان آرام ٬ و لذت را بچش از کام اربابت ٬ بدان روزی دلش را میزنی آنگاه ٬ دیگر حر و آزادی ٬ برو هر جا که میخواهی .


ببین ٬ دیدی چه راحت زندگی آسوده میگردد ؟ ٬ نه رنج تیغ و نه فریاد رنجوری ؟


پس ار در گوشه ای از عالم خاکی ٬ وجودی گشته صد پاره ٬ مرا دخلی ندارد این ٬ که او خود خواهد این تقدیر


تواند زیستن چون من ٬ و بودن تا دم آخر ٬ سلامت ٬ شاد ٬ بی غصه


ولی او خود نمیخواهد ٬ مرا دخلی ندارد این .

به دنبال عشق در سطل زباله

به دنبال عشق تمام زشتیها را گشتم .
به دنبال عشق تمام زیباییها را دور ریختم .
به دنبال عشق تمام سطلهای زباله را گشتم .
به دنبال عشق همه ی لجنزارها و مردابها را یک به یک .

نه نبود .

و به دنبال عشق میگردم هنوز سطلهای زباله را ......

زندگی ارزش ماندن دارد؟

دل خراب است
ثمر از همه چیز
به جز از بی خبری نیست که نیست .
عمر رفته است و دگر هیچ و همین .
روز مشغول درآمد ز چه رو ؟
شب بخوابم که چه گردد فردا ؟
درس از بهر چه خوانم شب و روز ؟
زحمت زندگی از بهر چه چیز ؟
زندگی ارزش ماندن دارد ؟

مرگ ؛ فریاد ؛ گذر از دم تیغ
نیستی ؛ بی هنری ؛ هرزه گری
ظلم ؛ تزویر ؛ دغل ؛ مکر و فریب
بند ؛ تحقیر ؛ جفا ؛ حقه گری .
به کجا کفر نشد نعمت حق ؟
گو کجا تا که من آنجا ببری .
تا به کی زجر حیات ؟
زندگی ارزش ماندن دارد؟

؛ عشق ؛
آنچه در عمق متون کهن است
و بهایش ز جهان افزون است
گشته یک بازیچه
که به آن میخندند
ودروغش خوانند .
عشق مفهوم ندارد دیگر ؟
یا که ما غافل از این منعمتیم ؟
در جهانی که محبت حرف است
و رفاقت بازی .
در جهانی که سخن از می و عشق
صحبت از نکته ای دور از ادب است
و فقط پول شعار همه است .
هیچکس راست ندارد به زبان .
هدف هر حرکت معلوم است
که برای زر و زور است همه
و تو تنها هستی
زندگی ارزش ماندن دارد ؟

من در این غافله سرگردانم
من در این بحر که طوفان زده است
شده ام ملعبه و زخمی موج .
و بدان ؛ و بدان حتم بدان
اگر این عشق نبود
و لبی کز لب او
و دو دستان ترش
و نسیمی که وزیدن دارد

اگر این عشق نبود
و محبتهایش
و همه موهبتش در شب و روز
و کفی بخشنده
که بدان میبخشد
و زبانی که بدان لکنت نیست
و نمیلغزد هیچ
و نمی بارد از آن
جز شکر نغض و عسل
و دو گوشی که مرا همراز است
و فقط میشنود
من نبودم هرگز .

عشق من زیبایی است
و طبیعت که سراسر آن است .
اگر این زایش هر روزه نبود
که طبیعت دارد
اگر این هدیه نبود
که طبیعت به دو چشم من تنها بخشید
من نبودم هرگز
من نبودم هرگز

وقتی تنهایی :-(-<==<

وقتی تنهایی به غربت کلاغ سیاه دیوار روبرو
وقتی نمیتوانی حرف دلت را بگویی
وقتی حتی یک جفت گوش شنوا برای غمهایت نداری
فریاد هم باری از دوشت بر نمیدارد
گریه هم سبکت نمیکند
و تو تنهایی
همانگونه که آمده ای و خواهی رفت
آنگاه یاد من باش
تنهای همیشه
من

زندگی به چه قیمت‌؟

بهار هم رفت مثل زمستون ٬ مثل پاییز ٬ مثل عمر من ٬ مثل عمر تو .


تابستون اومد مثل نوروز ٬ مثل باران ٬ مثل ابر .


این هم میره همونطور که اون رفت و من و تو میمونیم .


اما نه ٬ من و تو هم میریم و ..........


باید رفت انگار


چه زندگیه بیهوده ای ٬ از نیستی با پوچ بسوی هیچ .


برای چه زندگی کنیم ؟ ٬ که چه ؟ ٬ هدف چیست ٬ وقتی همه چیز پوچ است ؟


تلاش برای چه وقتی همه ی دنیا هم مرا راضی نمیکند ؟


زندگی به چه قیمت ؟ ٬ برای چه ؟ ٬ ارزشش را دارد ؟


تو بگو ٬ با خودت هستم ٬ آره تو .

این خود زندگیه

خوابیدی رو یه تیکه سنگ که معلوم نیست از کدوم تیکه ی دل پر درد این کوه کنده شده ٬ چشماتو بستی و فقط داری گوش میدی .


شُر شُر شُر ٬ وُو وُو وُو فقط همین و همین.


احساس میکنی داری از زمین بلند میشی ٬ آروم آروم .


انگار دستی زیر کمرتو گرفته و داره میکشدت به سمت بالا .


کم کم دستات و پاهات هم از زمین بلند میشه و حالا دیگه کاملا توی فضا معلقی .


وای که چه حس خوبی داره .


یهو حس میکنی یکی بهت خیره شده ٬ درست ذل زده به تو ٬ چشماتو وا میکنی ٬ حدست درسته ٬ یه پرنده است ٬ چند متری بالاتر رو دیواره ی کوه نشسته و ذل زده تو چشات ٬ و چقدر خوشگله .


نیگاهش میکنی اونهم همینطور .


هنوز چشمات به چشماشه و صدای آب و باد که ....


این خود ِ زندگیه .



می بارد

باران می بارد و می بارد باران ٬ منم باز با تنهایی خودم


باران می بارد و خیس خواهد کرد درختان را و آنهایی که زیر درختان پناه می جویند .


باران می بارد و خیس خواهد کرد خیابانها را و آنها که در خیابان میخوابند .


باران می بارد و با خود خواهد برد کارتنها را و شاید کارتن خوابها را


باران می بارد و من دوباره ....


دوباره و دوباره و دوباره