بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد
بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

سایکلوتوریسم سیاسی۲

قسمت دوم از سفر به بارگاه ملکوتی امام راحل با دوچرخه جهت شرکت در مراسم ۱۴ خرداد و نماز آقا سیدعلی:

ادامه مطلب ...

سایکلوتوریسم سیاسی ۱

اینها خاطرات من و تجربیات فوق‌العاده زیبایم از سفر با دوچرخه به حرم امام خمینی جهت شرکت در مراسم رحلت ایشان و نماز جمعه آقا سید علی است... ادامه مطلب ...

اولین حماقت دوباره‌ی من

نیم ساعتی به غروب مانده بود 

دیروز نه 

روز قبلش 

باید آن ساعت سر کلاس روش تحقیق می‌بودم 

اما من کوله‌ام را بسته بودم 

درست نمی‌دانستم کجا 

اما باید می‌رفتم 

دلم داشت می‌پوسید 

استخاره کردم کدام طرف بروم 

و راه افتادم 

می‌خواستم به سمت شمال اصفهان بروم 

تصمیمم این بود که تا پای کرکس 

چشمه اصفهانیها رکاب بزنم 

اما هر چه فکر کردم دیدم از سرما یخ خواهم کرد 

با آن لباس سبک و غذایی که فقط نان و خرما بود 

نمی‌شد مسیر زیادی رفت 

رفتم کاوه 

سه راه ملک شهر 

خیابان بهارستان 

و بعد  

از خیابانی که تا به حال از آن عبور نکرده بودم 

رفتم تا به مسجدی رسیدم 

(:دو تاخاتونو دیدم:)  

نماز را خواندم و باز پا بر رکاب گذاشتم  

تا رسیدم به خیابان امام خمینی 

از آنجا هم رکاب زدم تا فلکه دانشگاه 

و سپس تا دانشگاه صنعتی 

از جاده کمربندی رفتم تا دانشگاه آزاد 

شیب طولانی و خسته کننده‌ای بود 

بعلاوه کامیون‌هایی که با بوق و دود از کنارم رد می‌شدند 

باز هم سربالایی جاده را نفس زنان ادامه دادم 

چند کیلومتری جلوتر 

بعد از ایستگاه برق 

دست راست یک جاده شوسه اتوبانی هست 

پیچیدم توی آن جاده 

تاریک 

و هر چه از جاده اصلی دور می‌شدم  

خاموش‌تر 

اولین پیچ را که رد کردم  

دیگر فقط  

سکوت و تنهایی 

خیلی لذت بخش بود 

آرام آرام خستگی راه از بدنم بیرون ریخته می‌شد 

و  

رسیدم 

چشمه لادر 

ساعت هنوز ۹ نشده بود 

مطلقا هیچکس آنجا نبود 

یعنی هیچکس آنقدرها احمق نیست 

رفتم کنار چشمه 

چای آرامبخش دم کردم  

و با خرما و نان 

نوش جان! 

.

نمی‌دانم چگونه بگویم صدای چکیدن آب را 

و دم گرمش  

در سرمای نای سوز هوا 

و تنهایی 

و نفس 

صدای کسی که نق نمی‌زند 

و مشکلی ندارد  

و به دنبال مقصر گمراهیش نیست 

جیرجیرک 

و لمس تن عریان قورباغه سبز 

و نعره‌ای نه ز تو 

از درون اعماقت 

نه بهر شکوه و ناله 

که بهر شکر خدای 

هنوز ۱۰ نشده بود که راه افتادم به سمت اصفهان 

همه راه برگشت سرپایینی بود 

این خوب بود و بد  

خوب چون آسان بود  

بد چون سرعت بیش از حد بود  

۱۱ اصفهان بودم  

از کمربندی برنگشتم 

برگشتن از داخل شهر آمدم 

و به سمت چراغهای اصفهان که از دور پیدا بود حرکت می‌کردم 

و در نهایت از مسیر کهندژ برگشتم 

به منزل که رسیدم  

چند کیلویی غذا خوردم 

از نان و مربا گرفته 

تا برنج و لوبیا 

جالب‌تر اینکه فردا صبح زود از خواب بیدار شدم 

فعلا این اولین حماقتم بود 

شاید هفته آینده بروم یزد 

فعلا

اولین سفر زرین شهر

بعد از دومین سفرم چند باری تنهایی زدم به جاده و شهرای اطراف اصفهان رو میگشتم تا اینکه تصمیم گرفتیم بریم زرین شهر

من و مهران

بدون امکانات و لوازم ولی باید میرفتیم آخه اگه همه چی باشه ممکنه دیگه حال نباشه .

القصه هنوز آفتاب نزده راه افتادیم و پنج ساعت رکاب زدیم تا زرین شهر که واقعا دهنمونو سرویس کرد مخصوصا گردنه ی نمیدونم چی که حدود ۴۵ دقیقه طول کشید در حالیکه اصلا یکی دو کیلومتری بیشتر نبود .

حدود دو ساعتی کنار زاینده  رود نشستیم و دوباره روز از نو روزی از نو .

اما برگشتنمون فقط دو ساعت طول کشید آخه همش سرازیری بود .

تو این سفر هم خاطره زیاد بود ولی دیگه حس ندارم تایپ کنم چون یه مختصر سرمای جانانه ای خوردم .

یا حق .....

دومین سفرم با دوچرخه

دومین سفرم با دوچرخه از پرخاطره ترین (خاطره های بد) سفرهایم بوده است
من و مهران صبح زود بسمت نجف آباد حرکت کردیم
من با دوچرخه لاری (چرخ چینی) و مهران با چرخ کوهستانی که از چرخ من هم بدتر بود
حدود چهار ساعت 40 کیلومتر را رکاب زدیم و نزدیک ظهر رسیدیم نجف آباد
رفتیم فلکه مرکزی نجف آباد و جاتون خالی یه چلوکباب توپ زدیم تو رگ خوب بود ولی باعث شد انرژیمون رو از دست بدیم یا به قولی سنگین بشیم
القصه تو این سفر تایر چرخ مهران دوبار پنچر شد و کلی مکافاتای دیگه
برگشتیم اصفهان و در مجموع حدود 80 کیلومتر رکاب زدیم اما اندازه هزاران کیلومتر تجربه کسب کردیم

اولین سفرم با دوچرخه

یادم نمیآید کی اولین بار به فکر سفر با دوچرخه افتادم اما اولین سفرم دقیق یادم میآید
تک و تنها با یه دوچرخه پکیده و خوب (اصطلاح اصفهانی) از اصفهان راه افتادم به طرف درچه
نه میشد گفت دوچرخه است و نه میشد اسم دیگه ای روش گذاشت  اما رفتم و این مهم بود
مسیر رفت و برگشت حدود 40 کیلومتر بود
بین راه در بیشه های سپیدار درچه توقفی و چایی و صفایی
جای شما خالی
مسیر رفت از جاده آتشگاه و برگست از اتوبان ذوب آهن
و این بود آغاز این راه
به چه دلیل نمیدانم یا شاید یادم نمیآید اما آغاز بود
شاید چهار سال پیش یا زودتر دقیق نمیدانم ولی از آن روز تا امروز تفاوتها و تجربیاتم از زمین تا آسمان است
بازهم برایت خواهم گفت