بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد
بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

در بهاران خواهم مرد

در بهاران خواهم مرد 

روزی نه سرد و نه گرم 

اردیبهشت یا خرداد 

درختان سبز نو 

زمین زنده 

آسمان آبی 

چهار لکه‌ ابر در افق

جمعه‌ای 

که یکشنبه‌اش تعطیل است  

و باران خواهد بارید

جایی خاک خواهم شد 

نه دور و نه نزدیک  

زیر پای رهگذران 

که شادانه از من بگذرند.

و هیچ کس نگوید 

این کیست 

چرا رفت.  

تمام امیدم آن است 

که مرگم نرنجاند کسی را  

غصه‌ای ننشاند بر دلی  

پستم  

ولی غم دیگران آتشم می‌زند  

می‌دانم 

سالها بعد خواهند گفت 

کسی بود 

گم شد.

زندگی در اکنون

حالا که بیشتر فکر می‌کنم  

می‌بینم 

اگر اکنون 

و هر لحظه 

سراپا همان چیزی باشم که باید 

آینده 

جایی برای افسوس نیست 

اکنون را زندگی کن 

گذشته و آینده‌ات آباد خواهد شد.

حس نگریستن به گذشته

روزی ناچار برخواهم گشت 

و به امروز خویش خواهم نگریست  

نمی‌دانم 

آیا آن‌روز همان حسی را خواهم دشت 

که امروز نسبت به گذشته خویش دارم 

یا چیزی متفاوت

استراحت و مسیر

استراحت 

برای رفع خستگی مسیر است 

یا

راه رفتنمان برای

عوض کردن جای استراحت؟

آبنباتی به بزرگی زمین

وقتی بچه بودیم دنیا را از دریچه آرزوهایمان می‌دیدیم 

امروز آرزوهایمان را با عینک دنیا. 

وقتی بچه بودیم چیزی را که می‌خواستیم  

تنها و تنها می‌خواستیم  

بی‌آنکه برایمان مهم باشد چگونه 

چون کسی بود که آنرا فراهم کند

امروز اما از ترس اسباب و مقدمات  

حتی جرأت فکرکردن به خواسته‌هایمان را هم نداریم 

گویا دیگر کسی نیست که آرزوهایمان را برآورد. 

تنها مشکل بچه این است که ارزشمندی اشیا را درک نمی‌کند 

و خواسته‌هایش در حد آبنبات و شکلات است 

که گویا این روزها آن هم برایش مزیت شده 

چون بزرگترها هم آرزوهایشان همان آبنبات و شکلات است 

منتها آبنباتهایی به بزرگی کره زمین 

یا حتی بزرگتر.

پر و خالی

جالب است که یک اشتباه را هزار بار تکرار کنی 

این از مشخصات بشر است. 

و جالب‌تر اینکه فکرت چیزی باشد و عملت درست برخلاف آن 

این از امتیازات آدمیزادی است. 

ترک کردن یک تصمیم می‌خواهد 

ولی نه فقط یک تصمیم. 

ترک عادت پیشین من 

یک یار هم خواست. 

یاری که هست و نیست. 

عادات بسیار است 

و من

باید باز هم ترک کنم 

و باز هم 

و باز. 

نمی‌دانم اینها چه می‌خواهند 

ولی خوب می‌دانم که

باید خالی شد از خالیها 

تا جایی باشد برای 

پر شدن از پُرها. 

باید آنقدر خالی شوم که درونم منی باقی نماند.