ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
آجرها را روی هم میچینی
دقیق و محکم و مرتب
اما
بنایت فرو میریزد
زیرا نمیدانی چه میخواهی بسازی
فقط میسازی
و باز از نو
فقط میسازی
میتوانم غرق لذت شوم
و مست
حتی از دیدن ماه نارنجی دیشب
یا اندام لطیف یک گلبرگ
میتوانم آنچنان بپیچم میان شعلهات خویش را
که سراپا تو شوم
بی دغدغهی بود و نبود
میتوانم تا ابد نظاره کنم
عریانی قلم هستی بر پیکرت را
و ظرافت چرخش
و...
و هرگز نخواهی فهمید
حس راستین مرا
زیرا الماسها
همیشه در زیر سیاهی
پوشیدهاند خویش را.
از پشت عینک آفتابی
وقتی همه چیز فانتزی است
و تمیز
و البته کمی قهوهای!
دلم را که تنگ خیلیها شده
و شور میزند
میبینم که بالاخره آرام گرفته است.
حسم هرگز دروغ نمیگوید
زندگی عالیست
سرشار از لذتهای رنگارنگ
اما چیزی کم است
که نمیدانم چیست
شاید عشق
شاید مرگ.