بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد
بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

سلام خدای مهربان کمکم می کنی؟

سلام خدای مهربان 

منم علی 

علی که نه 

همان که می دانی 

یک سؤال علمی دارم 

مشکل از پای من است یا گِل؟ 

البته جواب هم ندادی مهم نیست! 

مهم بعد از جواب است 

کمکم می کنی؟ 

چرا پرسیدم! 

معلوم بود 

ممنون 

سلام خدای مهربان

نقطه ی آبی نئونی

برای نوشتن دیر است دیر

زمین پر است از خالیها 

از عطشهای سیری ناپذیر 

ستونهای ویران و 

پنجره های زرین 

دیر است 

دیر 

همین شدیم 

و همینی را بهترین دانستیم 

تهی شدیم 

و شرح بزرگی دادیم 

ستاره ها چه تند می روند 

درختان چه ظریف می رقصند 

کمی آنسوتر 

کیسه پول لهت نکند 

 که درک می کند؟

برای وطن  

جان 

برای پول  

وطن 

وسیله که خدا شد 

خدا وسیله می شود 

انسانها اسم ندارند 

همه دکترند 

یا مهندس   

آنجایم

موسیقی آب و ذکر باد و دست افشانی بیشه و سماع ستارگان بر گستره ی تیره ی آسمان 

این خط را نمی نویسم  

که نبَرَد آرامشت را

آرامشت را 

نه تنفس عمیق و لبخند از نوک زبان برآمده برای فریب

لطفا یک کاپوچینو با طعم زهر مار 

و کیک دروغ 

معده ام پس می زند 

بی ادبی است بگویم استفراغ  

شاید شکوفه بهتر باشد 

 نه آنکه می روید 

آنکه منفجر می شود

دوست کسی است که... ممم

یادش بخیر 

((تا پول داری رفیقتم 

عاشق بند کیفتم)) 

بهانه هایمان بچه ماند 

درکمان 

روحمان 

هوسها بزرگ شد 

غول شدیم 

دیو 

دیوهایی که می شکنند 

غولهایی که به تلنگری  زار می زنند 

یا در حال گریه 

یا فریاد و دریدن

به دروغ می خندیم تا بگوییم غم نداریم 

به که؟ 

بزرگتر از ما 

ما؟ 

منظور منم؟ 

من و که؟ 

سؤالهای بزرگ کودکی بی جواب ماند 

و برای سؤالهای کوچک بزرگسالی هزاران جواب جستیم 

هی 

هی 

هی 

خدایا یک جفت گوش 

که کارشناس مادرزاد نباشد 

۷۰ ملیون نظریه پرداز 

و هیچ نفر کارگر  

توبه؟ 

جالب است که مرکز دنیا 

در آشپزخانه ما است  

با اندکی تلرانس 

شاید مستراح 

یا اتاق خواب 

پس دنیا باید برگردد 

به سمت مرکز خویش   

و بگردد 

گرد خانه ی ما

من نمی فهمم؟

یا مرا نمی فهمند؟  

می دانم اگر روزی برای یک گل سرخ جان دادم

من که نیستم

خانواده ام را به تیمارستان خواهند برد

تشخیص این خواهد بود

که پدرم دیوانه بود

وطن، فداکاری، تولید، ورزش

و پولهایی که پس زد

شاید ملیاردها

قیمت پاک زیستن

و مادرم هم

فرزند که و که

ازدواج با پنج سکه

که آن را هم بخشید

بی هدیه و جهیزیه

عشق و ایمان

بی دغدغه ی مادیات 

نان و پیاز  

من که نخورده ام 

و عمری که 

فرزند شد و شوهر و انسانیت 

اصلا این دیوانگی ارثی است 

اما در میان مردگانمان بیشتر بوده 

شاید نسلمان اصلاح شده 

این است که می ترسم از جان دادن برای یک گل سرخ  

خانواده ام طاقت تیمارستان ندارند 

نه به خاطر دیوانگان 

آنها که همه فرزانه اند 

خودم می دانم 

اما تاب بند ندارند 

که آزاده اند

وگرنه جان کجا و گل سرخ  

عجیب است

همه دریاچه می سازند 

به عمق یک بال پشه 

به وسعت یک استکان چای 

آنگاه در کشتی تفریحی خویش 

تا ابد شاد و خرم 

میان دریاچه 

می رانند

زندگی می کنند  

و عجیب تر آنکه هیچگاه 

به ساحل نمی رسند  

خدایا شکرت  

همه چیز دارم  

غیر از تو 

که من نیستم 

یعنی وقتم پر است  

جلسه دارم  

برای کارهای مهم 

تو که همیشه هستی  

فردا بیا  

اکنون برو   

فردا 

فردا

دستور جلسه: 

((یا پول، انت الغنی و انا الفقیر 

و هل یرحم الفقیر الّا الغنی؟ )) 

- صدایی از بیرون در: اینم که دست منه. تا حالاشم کارخودم بوده. خودم همه چی بهت دادم. بذار بیام چند کلمه صحبت کنیم.

-من: خانم منشی جونم! اینو بکنش بیرون. هنوز که اینجاست.  

از دیر هم گذشته 

وقتی آخرین اشکهایت بر زمین ریخت 

حس کردم دیگر مرد نیستم  

پسر هم نیستم 

تنها 

نیستم.  

شب بخیر

نیستی که برای بودنش دیر شده.  

-    : باز که دیر اومدی. 

-من: آقا ببخشید خواب موندم.  

-    : تو که همیشه خواب می مونی. چه وضعشه؟ 

-من: آقا قول می دیم دیگه زود بیایم؛ دیگه خواب نمونیم. آقا قول می دیم.

-    : خب بدو برو؛ اما دیگه تکرار نشه ها.  

-من: چشم آقا. ممنون.

دل دریدن نه حرفه ی من و تو است!

من ز چشمان گرگ می ترسم  

گرگ نه گرگ 

گرگ انسانی  

من ز کردار مست می ترسم 

مستی می نه 

مست شهوانی   

راهیم سوی وادی حیرت 

در پی گنج ناب بی رنجی

لیک نشناسم ارزش دُر و زر  

و نه تمییز لولو از شیشه 

تا به اشراق گوهری گردم 

جوهری ده مرا ز اندیشه 

لنگ لنگان به پای چوبی فکر 

برسم دشت عافیت سنجی 

زان فراتر به پای نتوان رفت 

پس دعا کن  

دو بال عرفانی

دل دریدن نه حرفه ی من و تو است 

پیشه ی کیست؟ 

نفس حیوانی