بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد
بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

بی بهانه

برای نوشتن

تنها یک بهانه می خواهم و ندارم

اما برای ننوشتن

هزار دلیل موجه هست

پس

می نویسم

حالم

هزار سال گذشت و منم به روز و شبان

میان بود و نبودم چو موج سرگردان

هرگز

هرگز برای گریه یک اسب نانجیب

صد کاروان شتر روانه صحرای دل مکن

هرگز برای خنده یک افعی عجیب

یک دشت پونه را تو ز قلبت درو مکن

خال آسمانی

دلم

می دانی

وقتی تو ابری می شوی

هوای چشمانم بارانی است

پس بگذار آفتاب بر تو بتابد

و ابرها

لکه های زیبایی رویت باشند.

دین ادا نشده

می دانم بدهکار تو هستم اما

دستانم خالی است

و بسته

حس یخ مقطر

باید گذر کرد

هرچند

فاصله دین و دینداران

جتر است و باران

هرچند

حوری می خریم و عشرتکده

دل می فروشیم و عقل

هرچند

پاداش مترسک

احسنت است و

سزای باغبان

خار گل

باید گذر کرد

فرار از وصل

ندیده بودم و دیدم

که عاشقی بگریزد

ز فرط حس گناه و

تواضع لب دلبر

ندیده بودم و دیدم

که دلبری بزند در

که یا زخانه برون آ

و یا مرا به درون بر

خسته خنده

خسته تر از آنم که بمانم

اما

نمی توانم بروم

زمان رهیدن خواهد رسید

پس

برای آنکه وقت رهیدن

هنوز باشی

بخند