ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
There was a blind girl who hated herself because of being blind. She hated everyone except her boyfriend. One day the girl said that if she cud only see the world she would marry her boyfriend, one day someone donated their eyes 2 her and then she saw everything including his boyfriend, her boyfriend ask her, "now that you can see, will you marry me?", the girl was shocked when she saw her boyfriend is also blind, and she refuse to marry him. Her boyfriend walks away with tears and said, Just take care of my eyes dear
دیروز بود که یکی از دوستای اینترنتیم از من خواست وقتی میرم کوه از طرف اون به یه پرنده سلام برسونم .
گذشت و تو فکرش بودم ؛ عصری داشتم رکاب میزدم و با سرعت تو چارباغ میرفتم که یهو دیدم یه چیزی رو زمین افتاده صاف جلوی تایر چرخم .
فرمونو تابوندمو از کنارش به سرعت رد شدم ؛ چند متری که رد شدم اما تازه فهمیدم که اون یه پرنده بوده .
پس چرا نپرید ؟
دور زدم و برگشتم بالای سرش ، بله حدسم درست بود ، پرنده نمیتونست بپره آخه میدونی خیلی کوچیک بود .
یه جوجه که شاید این اولین تجربه ی پروازش بود و چه تلخ .
بردمش خونه ؛ یه کم آب که بهش دادم میخواست بپره و بره ولی اگه میرفت کلاغا یک ساعت هم بهش فرصت نمیدادند ، واسه همین نگهش داشتم .
به زحمت یه قفس پیدا کردمو گذاشتمش اون تو .
پرنده اما نه غذا میخورد و نه آب ؛ غرور داشت ، گنجشک بود ولی گنچشک باغی ، آزاد و رها و اکنون در بند .
اون موقع بود که بهم گفتن اینا از گرسنگی میمیرن اما اهلی نمیشن ، تو قفس غذا نمیخورن . پرنده یک ساعتی در قفس بود اما هنوز به فکر رهایی ؛ سرش را از لای میله های قفس بیرون میآورد و سعی میکرد فرار کنه ، چندبار حتی گردنش لای میله ها گیر کرد و با زحمت درش آوردم اما دست بردار نبود
چندی از نیمه های شب گذشته بود که پرنده آروم چشماشو بست و خوابید و من هنوز بیدار .
نمیدونم بمونه یا بمیره ولی دوستش دارم .
به اندازه ی آشناییه چند ساعتمون ؛ نه انگار سالهاست که میشناسمش .
اما من نه از سر کلاس براش بوسه میفرستم و نه باهاش درد دل میکنم ، اما دوستش دارم .
از صبح تا حالا حتی وقت نکردم بهش سر بزنم ، اما دوستش دارم ، به همه ی زیباییش قسم .
و سلام ، سلام تو را هم به او نرسوندم آخه هنوز حتی تحویلم هم نمیگیره ؛ هنوز شاکیه که گرفتمش ، فکر میکنه من یه آدمه ظالمم .
صبر کن ؛ نگو بد قولم ؛ صبر کن دیگه ؛ بذار حرفمو تموم کنم .
قول میدم در اولین فرصت سلامتو بهش برسونم ، اولین دفعه ای که تحویلم گرفت میگم که بهش سلام رسوندی .
قول میدم ؛ قول میدم و قسم میخورم .
به دوستیمون وبه دیوونگیمون ؛ دیوونگیه تو دیوونگیه من .
راستی کاشکی از من چیزه دیگه ای میخواستی ، چون انگار خدا خیلی هواتو داره ؛ مثلا چه خوب میشد اگه میخواستی که ....
یکی که خیلی دوستش دارم از من خواسته بود یه بار که رفتم کوه سلامشو به یه پرنده برسونم .
آخه اونم مثه من دیوونه است .
حالا یه جریانی پیش اومد که میخوام اینجا بنویسم و اون و شما بخونین اما فعلا وقت ندارم و شما و اون باید یه کم صبر کنین .
بد دردیه انتظار و صبر
حالا یه کم بکش
من سر قولم هستم همین امروز برات مینویسم
بهار هم رفت مثل زمستون ٬ مثل پاییز ٬ مثل عمر من ٬ مثل عمر تو .
تابستون اومد مثل نوروز ٬ مثل باران ٬ مثل ابر .
این هم میره همونطور که اون رفت و من و تو میمونیم .
اما نه ٬ من و تو هم میریم و ..........
باید رفت انگار
چه زندگیه بیهوده ای ٬ از نیستی با پوچ بسوی هیچ .
برای چه زندگی کنیم ؟ ٬ که چه ؟ ٬ هدف چیست ٬ وقتی همه چیز پوچ است ؟
تلاش برای چه وقتی همه ی دنیا هم مرا راضی نمیکند ؟
زندگی به چه قیمت ؟ ٬ برای چه ؟ ٬ ارزشش را دارد ؟
تو بگو ٬ با خودت هستم ٬ آره تو .