بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد
بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

سایکلوتوریسم سیاسی- قسمت آخر

قسمت آخر از سفر به بارگاه ملکوتی امام راحل با دوچرخه جهت شرکت در مراسم ۱۴ خرداد و نماز آقا سیدعلی:

تقریبا اواخر سخنرانی آقای احمدی نژاد رسیدم به خیل جمعیت

چند لحظه ای نگذشته بودکه آقا محمود گفت:

«ای یاور محرومان، ما محرومان را و متن مردم را ولی نعمت خود و خدمت و نوکری به آنها را افتخار خود می‌دانیم و یک موی آنها را با کاخ‌های کاخ‌نشینان معاوضه نمی‌کنیم.»

یک زوج میانسال جلوی من حرکت می کردند

خانم که مانتو و روسری پوشیده بود رو کرد به شوهرش و با شور و انرزی خاصی گفت:

«ما رو میگه ها»

حال و هوای خاصی سراپای وجودم را فرا گرفت

اینکه چطور آقا محمود

پس از سالها

که آرمانهای انقلاب و نوکری پابرهنگان به فراموشی سپرده شده بود

و رئیس جمهورانمان

ژستهای روشنفکرانه و رضایت طبقه تازه به دوران رسیده

یا مرفه را غایت عملکردی خود می دانستند

دوباره این روح را در کالبد جامعه دمید

و باز مستضعفان دریافتند

که جمهوری اسلامی نظام آنهاست

و مسئولین

هر چقدر هم بزرگ باشند

نه ارباب

که نوکر مردمند

وجودم را به پرواز در می آورد.

آرام آرام تا جایی که امکان داشت جلو رفتم

از ضلع شمالی حرم نمی شد جلوتر رفت

جای سوزن انداختن نبود

طبق معمول مراسمات مربوط به ارادتمندان به نظام

امکانات درب و داغون و ناکافی بود

تعداد منابع آب که بود

و گرما بیداد می کرد

اما جالب این بود که بچه ها در عین اینکه خودشان تشنه بودند

بطریها یا لیوانهای آبشان را

به خانمها می دادند

خلاصه رئیس جمهور سخنانش را به پایان برد

و با سخنان مجری نوبت به سید حسن آقا رسید

به محض اینکه نام سید حسن برده شد

تقریبا همه جمعیت شروع کردند به شعار دادن

«نواده روح الله سید حسن نصرالله»

«وصیت سید‌احمد پیروی از ولایت»

«مرگ بر منافق»

آقا سید حسن مصطفوی هر چه خواهش کرد که مردم سکوت کنند نشد

از مردم خواست که سه صلوات بفرستند

مردم سه صلوات را فرستادند

اما بعد از آن باز هم به شعارهایشان ادامه دادند

و سید حسن آقا هرچه تلاش کرد نتوانست سخنی بگوید

که البته این عکس العمل مردم حاصل عملکرد غلط و موضع گیریهای چند پهلوی ایشان

در قبال فتنه آفرینان و منافقان جدید پس از انتخابات

و به باد دهندگان مال و جان و ناموس و آبروی ایران و ایرانی بود

اینجای مراسم بود که سید حسن آقا خطاب به مردم شعاردهنده گفت:

«در این جمع تعداد زیادی هستند که از عده اندکی که شلوغ بازی می کنند، بیزارند. در بیرون از این صحن هم مردم علاقمند به استماع سخنان هستند. اجازه بدهید من چند دقیقه ای صحبت کنم. شأن مراسم امام این نیست که می کنید.»

من که هرچه در میان جمعیتی که در اطرافم موج می زد جستجو کردم

خبری از تعداد زیادی که آقا سید می گفت ندیدم

به جز خودم که شعار نمی‎دادم

تقریبا همه جمعیت یکصدا شعار می دادند

نمی دانم آقا سید با چه فکری این حرف را زد

اما این باعث یکپارچه‎ و بلندتر شدن شعارها شد

القصه ایشان ناراحت و عصبانی گفت:

«هنوز بیست سال از ارتحال امام نگذشته است که اجازه صحبت به من نمیدهید...»

و بدین ترتیب با درخواست قرائت فاتحه‎ای برای شادی روح امام سخنرانیش را نیمه تمام گذاشت.

بعد از این بود که آقا سیدعلی برای سخنرانی تشریف آوردند.

ایشان سخنانشان در مورد معیارهای اساسی خط امام و تشخیص و حرکت بر مبنای آن و همچنین مسئله فلسطین بود.

متن کامل خطبه‌های نماز جمعه آقا سید علی در سالگرد رحلت امام خمینی رحمة الله علیه

که حاوی نکات بسیار جالب و آموزنده‌ای برای کسانی است که به دنبال راه حق می‌گردند.

اما شاید زیباترین قسمت بیانات ایشان نه خطاب به دشمنان یا فریب خوردگان بلمه خطاب به دوستان و یاران و به قولی بچه حزب اللهی‌ها بود.

ایشان فرمودند: «تقوا در مسائل شخصى یک حرف است؛ تقوا در مسائل اجتماعى و مسائل سیاسى و عمومى خیلى مشکلتر است، خیلى مهمتر است، خیلى اثرگذارتر است. ما نسبت به دوستانمان، نسبت به دشمنانمان چه میگوئیم؟ اینجا تقوا اثر میگذارد. ممکن است ما با یکى مخالف باشیم، دشمن باشیم؛ درباره‌ى او چگونه قضاوت میکنید؟ اگر قضاوت شما درباره‌ى آن کسى که با او مخالفید و با او دشمنید، غیر از آن چیزى باشد که در واقع وجود دارد، این تعدى از جاده‌ى تقواست. آیه‌ى شریفه‌اى که اول عرض کردم، تکرار میکنم: «یا ایّها الّذین امنوا اتّقوا اللَّه و قولوا قولا سدیدا». قول سدید، یعنى استوار و درست؛ اینجورى حرف بزنیم. من میخواهم عرض بکنم به جوانان عزیزمان، جوانهاى انقلابى و مؤمن و عاشق امام، که حرف میزنند، مینویسند، اقدام میکنند؛ کاملاً رعایت کنید. اینجور نباشد که مخالفت با یک کسى، ما را وادار کند که نسبت به آن کس از جاده‌ى حق تعدى کنیم، تجاوز کنیم، ظلم کنیم؛ نه، ظلم نباید کرد. به هیچ کس نباید ظلم کرد.»

و شاید این جملات کنایه‌ای هم داشت به شعارهای چند دقیقه پیش جمعیت بر ضد سید حسن مصطفوی!

خلاصه اینکه نماز جمعه به پایان رسید و آرامش دریای جمعیت به طوفان بدل شد.

هر طور شده خودم را به دوچرخه رساندم و از میان خیل جمعیت رفتم به سمت پارکینگ اصفهان.

اما از اتوبوس خبری نبود که نبود.

هرچه تماس می‌گرفتم هم اشغال بود.

البته این تکنیک جدید امنیتی است! قبلا آنتنها را به گونه‌ای تنظیم می‌کردند که در محدوده‌های تحت حفاظت خاص به کلی خط نمی‌داد اما جدیدا خط می‌دهد اما همواره اشغال است!

بالاخره ابتکار در همه کاری خوب است!

خلاصه حدود نیم ساعتی می‌گشتم دنبال اتوبوس٬ توی خیابانهای اطراف و حتی توی خود بهشت زهرا و خبری نبود که نبود.

بالاخره امکان تماس برقرار شد و معلوم شد که بچه های آن اتوبوس به نماز جمعه نرسیده‌اند و به همین خاطر کنار اتوبوس نمازشان را خونده‌اند و قبل از پایان مراسم به طرف اصفهان راه افتاده‌اند.

با خودم فکر کردم خوب است با یکی از اتوبوسهای برادران بسیجی اصفهان برگردم اما به هر کدام می‌گفتم حاضر به این کار نمی‌شدند.

در همین حین که دنبال اتوبوسی به مقصد اصفهان برای برگشتن بودم ناگهان چشمم به آقا شغید افتاد.

با هم راهی شدیم.

ماجرای امنت دادن همه وسایلم به آن برادر بسیجی را برایش گفتم و او مرتب می‌خواست توی دلم را خالی کند که ممکن است وسوسه شیطان باعث شود که من هرگز به وسایلم نرسم.

البته برای من زیاد حرفهایش مفهوم نبود اما برای خودش بود!

القصه بعد از اینکه یکبار دیگر آقا سعید در موج جمعیت گم شد و دوباره همدیگر را پیدا کردیم رفتیم و یک هندوانه خریدیم و توی چمنهای جلوی حرم امام که حالا تقریبا خالی از جمعیت بود نشستیم به هندوان خوردن.

جای شما خالی واقعا عالی بود.

از قضا طبق معمول یک مجنون هم آمد و با ما نشست به هندوانه خوردن و خاطره تعریف کردن!

بعد از آن من و آقا سعید از هم جدا شدیم.

او به سمت تهران رفت و من به سمت عوارضی.

با پولی که از آقا سعید قرض کرده بودم سوار اتوبوس شدم به مقصد اصفهان.

تقریبا نیمه‌های شب رسیدم به اصفهان.

در خیابانهای خالی از انسان و ماشین و همدم چشمک چراغها و سوسوی ستاره‌ها رکاب زدم تا خانه.

و البته قبل از رسیدن٬ یک سجده شکر به جا آوردم و سر بر آسفالت ساییدم که خدایا شکر!

چند روز بعد هم با برادر بسیجی قرار گذاشتم و کیف و دوربین و همه وسایلم را صحیح و سالم تحویل گرفتم.

آن برادر بسیجی٬ طلبه هم بود و این یعنی نور علی نور.

خلاصه اینکه واقعا سفر پر از خاطره و تجربه و معنویتی بود.

و من از خدا سپاسگزارم

بابت همه چیز.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد