بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد
بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

سایکلوتوریسم سیاسی۳

قسمت سوم از سفر به بارگاه ملکوتی امام راحل با دوچرخه جهت شرکت در مراسم ۱۴ خرداد و نماز آقا سیدعلی:

از جاده فرعی سمت راست رفتم به سمت امامزاده 

قبلا هم یکی دوبار آنجا رفته بودم اما با خودرو نه دوچرخه  

زیر نگاه آدمهایی که آنجا بودم وارد حیاط امامزاده شدم 

عموی امام زمان  

پسر امام علی النقی  

نماز مغرب و عشا را خواندم  

از یک نفر فاصله تا نطنز را پرسیدم  

گفت: ۵-۶ کیلومتر بیشتر نمانده. 

تقریبا به هدف روز اول که رسیدن به نطنز بود رسیده بودم  

و خیلی هم خوابم می‌آمد 

تصمیم گرفتم شب را همانجا بمانم   

و صبح زود به مسیرم ادامه بدهم 

یادم نیست شامم چه بود 

اما دقیقا یادم هست که خواب تابم را برده بود 

آهان 

شام هم یادم آمد 

تخم مرغ و سیب زمینی 

یا شاید هم سیب زمینی خالی 

به هرحال مقداری را خوردم و بقیه ماند برای بعد 

خوابیدم 

و قبل از اذان صبح برخاستم 

سیب زمینی‌های شب قبل را گذاشتم داغ شود 

و نشستم به خوردن 

کمی بعد از اذان نمازم را خواندم و حرکت کردم  

با چراغ جلویی که نور خیلی کمی داشت  

اما بهتر از تاریکی بود 

یکی دو ساعتی رکاب زدم اما از نطنز خبری نبود

آفتاب زده تازه رسیدم اول جاده‌ای که از اتوبان جدا می‌شد به سمت نطنز  

و تا چشم کار می‌کرد سر پایینی بود 

خدا را شکر کردم که دیشب امامزاده ماندم  

وگرنه تا اینجا دوام نمی‌آوردم  

و باید شب را در بیابان می‌خوابیدم 

تازه اگر طاقت هم می‌آوردم 

صبح موقع برگشتن از نطنز باید این شیب طاقت فرسا را بالا می‌آمدم 

از کنار جاده نطنز و زیر پلی که آنجا است عبور کردم 

این پل مثل یک دروازه می‌ماند 

دروازه عبور از سربالایی‌های آزار دهنده پشت سر  

به سرپایینی‌های لذتبخش پیش رو  

خوشحال و مست  

گاهی می‌ایستادم  

از طلوع آفتاب عکس می‌گرفتم 

و از روستای واقعا زیبایی که بعد از نطنز در سمت چپ اتوبان قرار دارد 

گاهی روی باد می‌خوابیدم  

گاهی می‌نشستم روی میله جلوی دوچرخه 

سرعتم تا ۵۰ کیلومتر هم می‌رسید 

و این با آن همه باری که چرخ را سنگین کرده بود 

واقعا یک رویای شیرین بود 

رویای شیرینی که زیاد هم دوام نیاورد و کمی بعد دوباره به کابوس سربالایی بدل شد 

و من به سادگی خودم اسف خوردم 

که خیال می‌کردم تا کاشان سرپایینی است 

یادم نمی‌آید چندبار در مسیر نطنز کاشان ایستادم  

و تجدید نیرو و دفع خستگی کردم 

همین قدر یادم هست که حدود ساعت ۱۲ رسیدم به جاده‌ای که از اتوبان به سمت کاشان جدا می‌شد 

جاده فرعی در ابتدا سرپایینی بود 

اما قسمت بیشترش سربالایی بود 

و همین باعث شد که به جای رفتن از آن مسیر  

تابلویی را دنبال کنم  

که روی آن مسیر رفتن به باغ فین را نوشته بود  

و این تابلو مرا راهنمایی می‌کرد که به مسیرم در اتوبان ادامه دهم 

و من این‌کار را کردم 

اما هرچه رفتم خبری از جاده فرعی به سمت کاشان نبود 

چند کیلومتر رکاب زدم  

در حالی که کاشان در سمت راست من بود 

و تازه جاده فرعی به سمت فین از جایی چند کیلومتر بعد از انتهای کاشان  

و به سمت عقب به شهر کاشان وارد می‌شود 

و این یعنی چند کیلومتر راه اضافه 

و پخت کامل مغزم  

عجب اشتباهی کردم ها!

این شد که ناگهان فکر چاره‌ای کاملا عاقلانه! به ذهنم خطور کرد  

یک جاده خاکی باریک از سمت راست جاده جدا می‌شد و علی الظاهر مستقیم به سمت کاشان می‌رفت 

مسیر دوچرخه را کج کردم به آن سمت 

و از کنار جوی آب باریکی که کنار جاده بود 

و نمی‌دانم از کجا می‌آمد 

راهی شدم به سمت کاشان 

کمی که رفتم 

درختانی هم در سمت چپ مسیر پیدا شدند 

اما راه بسیار ناهمواری بود 

و پر از خار و تیغ 

هر لحظه انتظار داشتم تایر عقبم 

(منظور تایر عقب دوچرخه‌ام است) 

پنچر شود 

خارها به صورت خارق‌العاده‌ای استعداد پنچر کردن دارند 

آن هم از زاویه ۴۵ درجه کناری تایر 

خلاصه رخش مردانگی کرد و پنچر نشد 

هنوز زیاد پیش نرفته بودم که یک پیکان افتاد پشت سرم 

با خودم گفتم کارم تمام است 

اما یکجا که جاده ماشین‌رو تمام می‌شد و آنها مجبور بودند بپیچند 

من به راهم ادامه دادم 

غافل از اینکه راه آنها درست از سمت دیگر جوی ادامه می‌یابد 

از کنارم گذشتند 

و زیر یک درخت توت  

که سایه وسیعی داشت ایستادند  

و من درست زیر همان درخت خوردم به انتهای جاده  

و مجبور شدم چرخم را دست بگیرم  

و ببرم آنطرف جوی آب :-> 

اما آنها سرشان به کار خودشان بود 

و توهمات ذهن من از پختگی ناشی می‌شد 

از کنارشان گذشتم 

چندصد متری که دور شدم 

خرابه‌ای را سمت چپ جاده دیدم 

با خودم گفتم چند تا عکس از خرابه‌ها با پشت زمینه شهر کاشان بگیرم 

اما خرابه ها خیلی زیباتر از چیزی بودند که فکر می‌کردم 

یک شبستان مانند زیر زمینی هم داشت 

که با ترس و لرز داخلش شدم 

و چندتایی عکس گرفتم 

آنجا یک سرداب هم بود که دربش را سیمان کشیده بودند 

برگشتم و سوار شدم 

و آنقدر رکاب زدم تا رسیدم به جاده آسفالت  

راستی تا یادم نرفته بگویم که مسیر پر بود از درختان توت 

اما میوه هایش خشک و غیر قابل خوردن بود 

به علت بی‌آبی 

می‌گفتم 

رسیدم به جاده آسفالت اما از کاشان خبری نبود 

بالاخره یک نفر آدمیزاد آنجا پیدا کردم  

و ازش پرسیدم 

گفت باید به سمت راست بروم تا کاشان 

و من هم رفتم و رفتم 

از یکی دوتا روستا عبور کردم 

تا رسیدم فلکه ورودی شهر کاشان 

انتهای همان راه فرعی که از اتوبان جدا می‌شد برای کاشان 

و من زرنگ خواستم سربالایی پا نزنم 

و اینجور خودم را یک ساعتی سرگردان کردم 

البته اگر عین بچه آدم آمده بودم  

که دیگر آن همه جاهای زیبا را در مسیر نمی‌دیدم 

تا اینجا را داشته باش 

از اینجا به بعد تا رسیدن به قم

یه قسمت خیلی خوب داره 

یه قسمت خیلی بد 

منتظر باش  

می‌نویسم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد