بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد
بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

تذکار چهارگانه بعلاوه یک و دو

۱)

آخرین امتحانم را دادم.

وقتی خواستم سوار چرخم بشوم و برگردم خانه٬ یک بچه گربه را دیدم که گوشه دیوار کز کرده بود و داشت آرام آرام غذا می‌خورد.

کمی ایستادم و نگاهش کردم.

نخواسته بودم اهلیش کنم.

این فقط کنجکاوی و لذت بود.

اما ناگهان به سمت من آمد و میو میو...

گردنش را گرفتم و آرام پرتابش کردم همان کنج دیوار.

گربه آرام گرفت و همانجا ماند.

نه که دلم نخواهد در آغوشش بگیرم.

نه که نخواهم نوازشش کنم.

اما به این اندیشیدم که گربه دیگر گربه نخواهد ماند.

بدبخت خواهد شد.

و به سرنوشت ملوس (گربه کودکیم) اندیشیدم.

دیدم همان به که من به لذتم نرسم تا اینکه گربه به من وابسته شود. 

:.

این وضع من است با دختران و خانمها. 



۲)

داشتم به دوچرخه رکاب می‌زدم و از جلوی موزه طبیعی اصفهان رد می‌شدم که دیدم  دختر خانمی ایستاده کنار مجسمه یکی از دایناسورهای نمی‌دانم «چی‌چی‌سیوس» و دارد با آن عکس می‌گیرد.

با خودم گفتم: چه شباهتی٬ چقدر به هم می‌آیید!

از حرف خودم لبخندی زدم که ناگهان ذهنم رفت به سمت نامگذاری دایناسورها.

اسمهایشان به گونه‌ای است که انسان فکر می‌کند همه دایناسورها یونانی بوده‌اند یا مثلا حکمای یونان دایناسور بوده‌اند.

اما باز ذهنم نایستاد.

اینبار رفت سراغ وضع لغت و اینکه دلالت الفاظ بر مفاهیم از چه نوعی است و آیا لغت واضع خاص دارد یا نه و ...

یک بحث دقیق و کشدار زبانشناسی که هیچ فایده‌ای ندارد.

فایده یعنی استفاده‌ای برای جسم یا روح٬ دنیا یا آخرت.

البته برای بازی ذهن بدک نیست.

:.

این وضع بیشتر علوم و تفکرات امروزی.



۳)

از چهارباغ رد شدم و خواستم وارد کوچه‌ی روبروی آمادگاه بشوم.

کوچه‌ای موازی مادی فرشادی که از چهارباغ شروع و به شمس‌آبادی جنب ساختمان سپاه منتهی می‌شود.

همین موقع نگاهم افتاد به مغازه ابتدای کوچه٬ جایی که تا چندی پیش یکی از قدیمی‌ترین و نازترین کتا‌بفروشیهای اصفهان قرار داشت.

جایی‌که من کتاب عهدین را از آنجا خریدم و می‌خواستم مجموعه آثار چخوف را هم بخرم.

و افسوس خوردم.

جای آن کتابفروشی کوچک که جا برای ایستادن دونفر به زور داشت را یک فست‌فود فروشی نسبتا بزرگ گرفته است به اسم دل‌کوک.

همین است.

وقتی فرهنگ رخت بست فضا خالی می‌شود و فضای خالی وسیع است ...

فکر و شکم جمع نمی‌شود.

:.

این وضع جامعه امروز.



۴)

از شمس‌آبادی رد شدم و وارد کوچه نگارستان شدم.

همین‌طور که از کنار درختان و درختچه‌های تازه شکوفه زده رد می‌شدم به درون شکوفه‌های تازه برآمده نگاه می‌کردم و از نظم آنها و چینش و طرح زیبایشان لذت می‌بردم.

ناگهان به این فکر افتادم که اگر برگهای قدیمی نمی‌ریخت هیچگاه برگهای نو فرصت زندگی نمی‌یافتند حتی اگر آفریده می‌شدند.

زیرا در زیر برگهای دیرین نهان می‌ماندند.

کهنه باید برود٬ هرچند بزرگ٬ هرچند عزیز٬ هرچند ارزشمند.

باید بروه تا جا برای نو باز شود.

:.

این هم وضع دنیا



۵)

این مورد بعدا اضافه شد و دلیلش هم وقتی تمام شد متوجه می‌شوید.

آمدم نظرات را تأیید کنم که دیدم دوتا نظر هست و هر دوتایش هم تبلیغاتی است.

برای یک لحظه می‌خواستم بی‌خیال نوشتن بشوم.

به خاطر اینکه کسی برایم نظر نگذاشته؟

نه...

به خاطر این نظرات تبلیغاتی که هر دفعه باید پاکش کنم.

دلیل قانع کننده‌ای نیست؟

پس یک نگاه به اول همه نظرات تبلیغاتی بینداز.

(وبلاگ قشنگ و زیبایی داری...

یا

عجب مطالب پرباری...

یا

با این همه بازدید کننده...

و هزاران چرندیات دیگر)

و این برایم تهوع‌آور است.

اظهار نظر بدون دیدن و شنیدن و تفکر٬ فقز و فقز برای اینکه چیزی گفته باشیم.

:.

وضع نقد و نظر ایرانی



۶)

اواخر مطلب بالا گلاب به رویتان مجبور شدم بروم دستشویی.

با اینکه دو دقیقه هم طول نکشید اما دوتا مطلب مهم را کشف کردم که حاصلش شد ۶ و ۷.

یکم فکرم پرید به بحثی که چندماه پیش با یکی از دوستان داشتم و با اینکه می‌دانستم حق با من است اما در استدلال کم آورده بودم و هرچه شلوغش کردم خودم قانع نشدم.

(بعضی وقتها حرفهایی می‌زنم که برای طرف روبرو اثبات است و برای خودم کشک! که البته قسمتی از این مطلب مربوط به ذات جدل است.)

خلاصه آن روز بعد از خشکیدن دهان و سوزش حلق و درد شکم و انفجار ذهن٬ خسته و کلافه به خانه برگشتم.

بدون آنکه خودم قانع شده باشم.

توی دستشویی یک لحظه متوجه شدم ایراد من در آن بحث این بوده که به جای اصول به فروع چسبیده بودم٬ به جای ریشه و تنه به شاخه٬ به جای علت به معلول.

درست همان کاری که طب بازاری امروز در مورد بدن انسان انجام می‌دهد و من به‌شدت مخالف آن هستم را خودم در جنبه دیگری از زندگیم انجام داده‌بودم.

و این بوده دلیل کمبود استدلال من.

در صورتی‌که اگر اصول را اثبات و نفی می‌کردم آنگاه ایراداتی که او وارد می‌ساخت همه یکباره حل می‌شد.

شک اساسی را باید از علت شست نه معلولات.

:.

این وضع بحث و استدلال ما.



۷)

البته در تمدنهای باستان ۷ عدد مقدسی است و این مطلب هم به تقدس رسید.

گفتم که دوتا مطلب مهم را متوجه شدم.

اما دومی این بود که اگر مستراح نبود شاید ما هنوز مانند اجدادمان در غارها زندگی می‌کردیم و لباسمان برگ و پوست بود.

این را بدان سبب می‌گویم که بشر تا از مستراح استفاده نکرد توان تفکر نداشت.

و رشد و خروج از غار و تمدن سازی از زمانی آغاز شد که مستراح شکل گرفت. 

پر واضح است که بشر غیر متفکر توان رسیدن به اندیشه بزرگ استفاده از مستراح را نداشت و بدین سبب است که من تصور می‌کنم شاید استفاده از مستراح هم مانند کشتی‌سازی و خیاطی و زره بافی و بسیاری علوم و فنون دیگر به واسطه خداوند و توسط پیامبران به بشر تغلیم داده شده است.

:.

این هم وضع پژوهش و تبلیغ دینی مسلمانان

نظرات 8 + ارسال نظر
غزلک سه‌شنبه 18 اسفند 1388 ساعت 08:19 ق.ظ

دیدم همان به که من به لذتم نرسم تا اینکه گربه به من وابسته شود.

:.

این وضع من است با دختران و خانمها.


اولا خیلی گوسفندی که دخترا رو با گربه ها مقایسه میکنی

ثانیا خوب کاری میکنی

غزلک سه‌شنبه 18 اسفند 1388 ساعت 08:22 ق.ظ

فایده یعنی استفاده‌ای برای جسم یا روح٬ دنیا یا آخرت.


نیمیدونم چرا من همش دارم کار بی فایده میکنم، مثلا همین خوندن وبلاگ تو.... جدی گفتما....

الان میگی به درک ! میخوام نخونی!

منم میگم من که واسه خاطر تو نمیخوندم!

p:

غزلک سه‌شنبه 18 اسفند 1388 ساعت 08:23 ق.ظ http://golemamgoli.blogsky.com/

فکر و شکم جمع نمی‌شود.

و بعضی چیزای دیگه هم ....

غزلک سه‌شنبه 18 اسفند 1388 ساعت 08:27 ق.ظ

و این برایم تهوع‌آور است.

وضع نقد و نظر ایرانی
----

ببعی، به جون خودم من قبل از خوندن این قسمت نظر قبلی ها رو برات گذاشته بودماااا!!!!

آخیییییی

بیخیال بابا، از این گله پر سر و صدا، همه گوسفندا که مثل تو فهمیده نیستن که بفهمن که گوسفندن

بعضی هاشون فکر میکنن یه چیزی فهمیده تر از گوسفندن!!!

مثلا من، ببین، معلومه که از تو که گوسفندی بیشتر میفهمم

:))

غزلک سه‌شنبه 18 اسفند 1388 ساعت 08:28 ق.ظ

اواخر مطلب بالا گلاب به رویتان مجبور شدم بروم دستشویی.

با اینکه دو دقیقه هم طول نکشید اما دوتا مطلب مهم را کشف کردم که حاصلش شد ۶ و ۷.
--

خیلی گوسفندی

لااقل به روم نمیاوردی که این نوشته هات حاصل تفکرات برخاسته از بخارات... است!!!

منو بگو این همه واست نظر گذاشتم

D:

غزلک سه‌شنبه 18 اسفند 1388 ساعت 08:33 ق.ظ

شک اساسی را باید از علت شست نه معلولات.
---
میگم اونجا تو چه نتیجه هایی میگیریا!!!!!!

ولی منم اینو تجربه کرده بودم...

همین که تو بحث باید مراقب گرفتار شدن تو حواشی باشی

ولی نمیدونم چرا باز دفعه بعد همین وضع پیش میاد، یعنی باز آدم منحرف میشه از اصل

یعنی میدونما

بیشترش ناشی از هیجانه

استاد مذاکرمون میگفت یه چیزو توی مذاکرات یادتون نره

طرفتون با هر ولومی که صحبت کرد، شما آرومتر از اون حرف بزنید

و عجب کلید طلایی بود این جمله!!!!!!!

جمله طلایی است البته نه همیشه اما اغلب

غزلک سه‌شنبه 18 اسفند 1388 ساعت 08:34 ق.ظ

یعنی هفتمی دیگه خود برخاسته از بخارات... بودااااااااااا

سالهای سوخته سه‌شنبه 18 اسفند 1388 ساعت 05:02 ب.ظ http://bolor.mihanblog.com

سلام. وب خوبی داری ارزش دیدن رو داره .موفق باشی:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد