بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد
بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

سلام آغاز ۸۸۸۸

نمی‌دونم از کی 

شاید یکسال پیش بود 

که با خودم درباره امروز فکر می‌کردم 

اینکه در چه حالی خواهم بود  

در چه شرایطی 

و با چه کسانی 

امروز همان روز است 

۸/۸/۸۸ 

و نزدیک غروب آفتاب 

دارم فکر می‌کنم به همه داشته‌هایم 

و تمام گذشته‌ام 

آرزوهایی که اکنون در میان دستانم هستند 

و خطاهایی که پایه‌های بنای آرامشم را می‌خورند 

کسانی که فکر می‌کردم تا ابد خواهند ماند نیستند

و انسانهایی هستند که نمی‌شناختمشان 

آشنایانی که غریبه شده‌اند 

و غریبگانی که دوست‌ 

دوستانی که از با آنها بودن به خود می‌بالم 

زندگی نو به نو 

سلام آغاز 

راستی ۸ چقدر شبیه چادر است 

چادر خلوت من و تو

نظرات 2 + ارسال نظر
عاشق یکشنبه 10 آبان 1388 ساعت 11:01 ب.ظ

سلام

غرلک دوشنبه 18 آبان 1388 ساعت 10:16 ق.ظ

جالبه، من هم به این فکر کرده بودم

میدونی کجا بودم؟؟/

دانشگاه

گندش بزنه این زندگی سگی رو

فقط تو این روز، یه چیز مهم برام وجود داشت

اینکه یه نفر رو دوست داشتم، و اون بهش خوش گذشته بود

مهم نیست که کنار هم نبودیم

و مهم نیست که به من خوش نگذشته بود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد