بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد
بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

مغز خونی

امروز صبح که از خونه زدم بیرون دم کوچه یه کلاغ دیدم که مرده بود 

تایر ماشین درست از وسط بدنش رد شده بود و مغزش رو له کرده بود 

یا کلاغها بی‌احتیاط شدن 

یا ماشینها! 

به  دوچرخه پا می‌زدم که یاد خواب چند شب قبلم افتادم 

خواب دیدم که بهم گفتن یه جا تصادف یا دعوا یا یه چیزی توی این مایه‌ها اتفاق افتاده 

من حدس زدم - ناخودآگاه - که یکی از دوستای قدیمم هم اونجا بوده 

از کسی که خبر رو آورده بود پرسیدم کسی رو اینجوری و اونجوری ندیدی؟ 

گفت: چرا 

رفتم جاییکه اون اتفاق افتاده بود 

مردم جمع شده بودن و یکی دوتا آمبولانس هم اومده بود 

خون و تکه های لباس تمام کف خیابون رو پر کرده بود 

من راه افتادم به سمت قلب حادثه 

از آمبولانس آخری که اومدم رد بشم بهم اجازه ندادن  

اما از اونجا که من از بچگی فضول بودم!!!  

نمی‌دونم چه جوری از اونجا رد شدم و رفتم جلوتر 

یه کم جلوتر که رفتم دیدم از توی یه اتاق مانندی که سمت راست خیابون بود داره خون فواره می‌زنه بیرون 

در اتاق نیم باز بود 

رفتم جلو 

همین که جلوی در قرار گرفتم دیدم ذوستم با یه طناب از سقف آویزونه  

و اون خونها از مغزش که انگار متلاشی شده بود داره می‌پاشه بیرون

اول هیچ حس خاصی نداشتم  

فقط داشتم نگاه می‌کردم

اما برای یک لحظه خونش با شدت زیادی فوران کرد  

و تمام سر و صورت و لباسم رو خون آلود کرد 

اینجا بود که حالم به هم خورد و برای اولین بار در عمرم توی خواب حس کردم حالم بد شده  

و - فکر کنم - از خواب بیدار شدم 

نمی‌دونم چرا این خواب رو دیدم 

شاید دلیلش صحبتهای استاد در مورد فتح کامل وایکینگها بود 

شراب در کاسه سر پر خون رئیس قبیله مغلوب 

هر چی که دلیلش بود 

به هر حال من نگران دوستم هستم 

دوستی که هیچ علاقه‌ای بهش ندارم 

دوستی که حتی به او زنگ نزده‌ام ببینم هنوز زنده است یا نه

نظرات 4 + ارسال نظر
فرزاد سه‌شنبه 28 مهر 1388 ساعت 01:16 ق.ظ

سلام.خوب مینویسی....ادامه بده....وبلاگ ندارمممممم ولی به وبلاگت زیاد سر میزنم....

سعی کن موفق بشی

پریسا سه‌شنبه 28 مهر 1388 ساعت 08:13 ق.ظ http://paridelbari.blogfa.com

چه خاب وحشتناکی

غزلک سه‌شنبه 28 مهر 1388 ساعت 11:30 ق.ظ

به هر حال من نگران دوستم هستم

دوستی که هیچ علاقه‌ای بهش ندارم

دوستی که حتی به او زنگ نزده‌ام ببینم هنوز زنده است یا نه
----------------
میگم نمردیم معنی نگرانی رو هم فهمیدیم:-))

ایمان جمعه 1 آبان 1388 ساعت 10:18 ب.ظ

صد دفه گفتم اینقدر رنگی ننویس
دوباره یه چیزی میشه مثل قضیه ی تصادف در خونمونو جسد وسط جاده شاهین شهر و من تا یه هفته حالم دگرگون می مونه.
یادت باشه جزئیات محرمانه این خوابو حتما برام تعریف کنی
دارم از فوضولی می میرم که بدونم اون دوست کی بوده.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد