ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
وقتی میآم اینجا و میخوام راجع به زندگی گذشتهام بنویسم همه چیز به هم میریزه.
نمیتونم تصمیم بگیرم راجع به کدوم قسمت از مزرعه وارونه بگم.
خاطرات و افکار مختلف به مغزم هجوم میآره و مگه مغز کوچیک یه رأس گوسفند چقدر گنجایش و ظرفیت داره؟
تازه اینجا هم که زیاد نمیشه فکر کرد چون باید سریع بنویسم و فرار کنم.
اگه قبل از اینکه این نوشتهها پاک بشه اومدی اینجا و داری میخونیشون بهم کمک کن و برام بنویس راجع به چی بگم.
و اگه من قبل از اینکه نوشتهات پاک بشه دوباره برگردم اینجا و بفهمم چی میخوای حتما همون رو برات مینویسم.
بع!
اصلا حواسم نبود که احتمالا تو سواد خوندن هم نداری چه برسه به نوشتن.
نمیدونم چرا با اینکه این همه سواد دارم هنوز بعضی چیزهای ابتدایی رو بلد نیستم یا فراموش میکنم.
در هر صورت امیدوارم خوندن و نوشتن بلد باشی.
یاد مزرعه بخیر!
اونجا همه چیز با یه بع بع گفته میشد
گرسنگی٬ تشنگی٬ شادی٬ ترس و حتی شهوت.
اون چیزی که معنی بع گوسفند رو میفهموند لحن و شرایط بود.
معنی هر بعی هم خیلی ساده بود و بدون دشواری قابل بیان.
اینجا همه چیز خیلی پیچیدهتر از اونیه که مغز من بتونه به راحتی درکش کنه.
مثلا وقتی میترسم باید بگم دارم احتیاط میکنم و احتیاط شرط عقله
وقتی گرسنه و تشنه میشم باید بگم بدنم به آب و غذا احتیاج پیدا کرده
وقتی شهوتی میشم باید بگم عاشقت شدم و دلم برای کنار تو بودن بیتابی میکنه
و همین طور تا آخر.
حالا فکرشو بکن حفظ کردن این همه حرف مفت چقدر سخته!
اونم واسه من گوسفند.
هنوز نفهمیدم چرا این آدما اینقدر دوست دارن همهی چیزای آسون رو سخت کنن.
شاید چون بعد از حل کردن مسائل سخت کلی لذت میبرن و به خودشون میبالن و اعتماد به نفس پیدا میکنند.
شاید
نمیدونم
اون اوائل که یه کم حرف زدن یاد گرفته بودم که اصلا هیچی رو درست نمیگفتم و حتی درست نمیفهمیدم.
هرچی میگفتم شهلا بهم میخندید.
میگفت: تو همه چیز رو خیلی رک میگی.
میگفت: من از این جور حرف زدنت لذت میبرم
اما بقیه مردم خوششون نمیآد که کسی خواستهها و نیازهاش رو اینجور رک بگه٬ مردم دوست دارن گولشون بزنی.
اون موقعها نمیفهمیدم شهلا چی میگه.
البته بعدها کمکم متوجه حرفاش شدم٬ مخصوصا از وقتی که از پیشش فرار کردم.
حالا با کلی تمرین یه چیزیایی یاد گرفتم
و تقریبا بلدم چطوری حرف بزنم.
اینا همه از زحمتهای شهلاست.
اَه
دوباره اسم شهلا رو آوردم و دلم براش تنگ شد.
بعضی وقتها اینجوری میشم دیگه دیگه
دلم برای کسانی یا چیزایی که ازشون فرار کردم هم تنگ میشه.
بع بع
بارون گرفت
من برم تا آب همهی دره رو نگرفته
امیدورام قبل از اینکه اینا رو بخونی بارون همهاش رو نشسته باشه.
راستی بعید میدونم بارون بذاره بفهمم راجع به چی دوست داری بگم
آخه فکر کنم قبل از اینکه دوباره بتونم بیام همه چی پاک شده باشه
اما تو بنویس تا ببینیم چی میشه.
تا بعد
بع بع
بله چه زندگیه پرباری
به نظر من روت زیاده نه جراتت
وخودشیفتگیه مضاعفم گرفتی ویه چیزایی که بزرگ بشی میفهمی که نمیشی