بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد
بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

هر چند راه ناپیدا٬ مقصد نمایان است.

ننوشته ام

نه که چیزی نباشد

حسی نبوده برای نوشتن

از درختانی که آنچنان در هوس بهار می سوزند

که رنگ رخساره شان سرخ است

سر شاخه هاشان برآمده

و تن پوششان به در آمده

و منی

که در رفتن و ماندن مردد است

و پرستوهایی که می آیند

تا بیدها باز هم یادشان نرود زودتر بهار شوند

کنکاش افقهای دور کویر زندگی زیر نور یک شب تاب

شمارش ستاره هایی که هرگز نمی دیدم

و ماهی که لبانم را بوسه می دهد

درسهایی که با عشق می خوانم

افتخار به گذشته ای که دور ریختیم و ریختند

نه در کنج موزه و نگارخانه

در متن روح و تن

و نفرت از آنچه ار فرق سر تا پنجه پایمان را بدان آلودند

نه در سخن

و زخمه هایی گاه

آتش میان هیزم تر

قلبی که قلاده بر گردنش زده ام

و خوکهای وحشی آزاد

ِآینده پیداست

آری با همان کرم کوچک

و روشن است

به خط سپید افق

قاصد و قراول سپاه نور

راهی همانجا می شوم

کوههای پر از برف انتهای دشت کویر

هر چند راه ناپیدا

مقصد نمایان است

و مقصود معهود

بستم کمر همت و اینک یاعلی

نظرات 1 + ارسال نظر
مرتضی سه‌شنبه 20 اسفند 1387 ساعت 11:41 ق.ظ http://mani83.blogsky.com

زیبا بود ..
آفرین دوست عزیز ..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد