آنگاه که دستان برخاسته بر دعا خشکید و افتاد
گفتم: دیگر دعا بس است.
غافل از آنکه بهاری هست
و رویش دستانی نو.
بهار که شد، دستانت که جوانه زد ، سبز که شدی به یاد بیاور زمستان را ومن را که زیر بهمن همراه با آدم برفی ام دفن شده ام . . . .
بهار که شد، دستانت که جوانه زد ، سبز که شدی به یاد بیاور زمستان را ومن را که زیر بهمن همراه با آدم برفی ام دفن شده ام . . . .