بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد
بع نوشته ها

بع نوشته ها

از گوسفند بودن گریختم اما گرگ نیز نخواهم شد

بهار، انقلاب یک شبه نیست.

شکوفه از همه سو از نیام خشک گیاه 

اینجا چنین است

آنجا را نمی دانم

نادان می اندیشد

این ناگهانی شد

من نیک می دانم

شلاقهای باد

بیدادهای برف

آرام رویاندند

از ریشه های درد

بی ترس سوز سرد

احساس جوشش را

در خواب بودی لیک

آرام می رویید

احساس بی تابی

اندر رگ مظلوم

حتی در آن ساعت

کردی مرا محکوم

گفتی مگو ناراست

گفتی که حق با ماست

لیکن ببین افتاد

آن اتفاق دور

اینجا همین نزدیک

در قصر زجر نور

دیدی که نشنیدن

راهش به جایی نیست

فریاد پیروز است

هر چند نایی نیست

اکنون تمام شهر

هر کوی و هر برزن

آزاد آزاد است

اینک شما و من

دیدی که در خواب است؟

دیدی که مجنون است؟

اینک چه کس دستش در خاک و در خون است؟

این یک معما نیست

لختی تأمل کن

 

من نیک می دانم ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد